برتولت برشت شاعر، کارگردان و نویسندۀ نامدار آلمانی در این زمینه گفته است:
«دزدان بزرگ بانک می زنند[بانک تأسیس می کنند] و دزدان کوچک بانک را می زنند[از بانک دزدی می کنند].
معمولاً پلیس دزدان کوچک را دستگیر می کند و از دزدان بزرگ محافظت می کند».
بنابر آن چه که برتولت برشت گفته است می توان این گونه تحلیل کرد که اگر راه کار اساسی برای رهایی از دست دزدان معمولی و کوچک محکم کردن در و پنجره های خانه ها و مغازه های مان است..
اما و هزار اما راه کار اساسی برای رهایی از دست دزدان بزرگ به دست آوردن “آگاهی” در گام نخست و “ایجاد ساختارهایی” در گام دوم است تا وقوع هرگونه دزدی و تیره بختی را به پایین ترین حد ممکن برساند.
ساختارها و الگوهایی که برای دزدان بزرگ حاشیه ها و فرصت های امنی ایجاد می کنند تا هر چه بیش تر به دزدی های کلان خود ادامه دهند باید بدل به ساختارها و الگوهای بازدارندۀ قوی و محکمی در برابر چنین دزدی های کلانی شوند.
نکتۀ اساسی در این زمینه این است که گناه دزدان معمولی یا کوچک از جهتی بر گردن دزدان بزرگ است چرا که دزدان بزرگ تمام سرمایه های مادی و معنوی آنان را به یغما می برند و آن وقت انتظار دارند که این شهروندان سر به راه و نُرمال و قانون مدار باشند.
در شرایطی که دزدان بزرگ بسیاری از ثروت ها و سرمایه های جامعه را به راحتی به یغما می برند چگونه می توان از شهروندانی که در فقر و محرومیت و بیکاری به سر می برند انتظار داشت که دست به دزدی های کوچک نزنند؟!!
دزدان بزرگ قوانینی هم که وضع می کنند برای کنترل و بازدارندگی دزدان کوچک و صد البته تمام شهروندان است تا هر چه بیش تر و آسان تر به دزدی های کلان خود ادامه دهند.
به عبارت بهتر، هرچقدر شهروندان بیش تر کنترل شوند آشکار است که دزدان بزرگ بدون هرگونه مانعی به غارت گری های خود ادامه می دهند.
از سوی دیگر، دزدان بزرگ یک جمع کاملاً خودمانی و در واقع نوعی کلونیِ خاص خودشان را نیز تشکیل می دهند که هر کسی را یارای راه یافتن بدان جا نبوده و بخش بزرگ سرمایه های جامعه را بین خودشان تقسیم می کنند
و البته از این طریق بدل به مافیاهای ثروت و قدرت هم می شوند که همه چیز ممکن است در اختیارشان باشد ..
از رسانه ها گرفته تا ابزارهای کنترل مانند قوانینی که به نفع خودشان وضع می کنند تا به آسانی هر آن چه می خواهند انجام دهند.
دزدانِ بزرگ با ایجاد انواع انحصار در زمینه های گوناگون راه های دسترسی شهروندان به ویژه شهروندان فقیر و محروم به فرصت های پیشرفت را خودبخود محدود و مسدود می سازند.
در واقع، ساختار ها و الگوهایی که دزدانِ بزرگ ایجاد می کنند به طور کامل به هرچه بیش تر شدن فرصت ها و موقعیت های مطلوب و عالی خودشان می انجامد و در نتیجه چنین ساختاری در جهت بیشینه سازی منافع آنان و کمینه سازی و در حقیقت از بین بردن منافع شهروندان عمل می کند!!!!
در چنین وضع اسف باری که دزدانِ کوچک از دسترسی به بسیاری از فرصت های در اختیار داشتن یک زندگی حتی معمولی هم محروم می شوند چگونه می توان از آنان انتظار داشت که شهروندان نُرمال(بهنجار)، قانون مدار، اخلاقی، آرام، شکیبا و اهل مدارا باشند؟!!
چگونه دچار این همه نابرابری و طرد و محرومیت باشند و در عین حال از آنان خواست که همچنان صبورانه چنین وضع تلخ و دردناکی را تحمل کنند و امیدوار باشند که شاید روزی طعم شیرین برابری و شادی و رفاه را در آغوش خواهند کشید!!!!
این دزدان کوچک به تعبیر ماکسیم گورکی نویسندۀ چیره دست روسی برای سیر کردن شکم خود و فرزندان شان دست به دزدی های کوچک می زنند و البته از هیچ گونه حمایتی هم برخوردار نیستند!!
ممکن است برخی دوستان بگویند که فقیر و محروم بودن هیچ مجوزی برای انجام رفتارهای خلاف قانون و اخلاق مانند دزدی هایِ کوچک هم نیست..
در پاسخ باید گفت نخست این که سخن از اخلاق نظری و انتزاعی نیست بلکه سخن از اخلاق عملی و زمینه مند است و دوم این که در موقعیت و شرایطی که تمام یا بسیاری از فرصت های زندگی معمولی از این افراد ستانده شود دیگر سخن از اخلاق و قانون نوعی فریب و نهادن داغی بر دل این دسته از شهروندان است!!!
کسانی که چنین توصیه هایی می کنند از قضا زمینه را برای تُرک تازی هر چه بیش ترِ دزدانِ بزرگ فراهم می کنند!!
چنین سخنی هرگز به معنای ترویج بی اخلاقی یا بی قانونی نیست اما پرسش اساسی این است که گردن نهادن به کدام قانون و کدام اخلاق؟ در کدام زمینه و زمانه ای؟!! توسط کدام انسان ها؟ و در چه شرایط و موقعیتی؟!!!