«هیچ‌کسان» در قدرت به‌سوی آخر خط!: بیژن اشتری

حکایت عجیبی است این بی‌عملی و ناتوانی حکومت در قبال حوادثی که پشت سر هم در حال وقوع است. ایوان کلیما، نویسندهٔ چک، به این عارضه «بی‌روح شدن قدرت» می‌گوید. آدم‌هایی که قدرت را نمایندگی می‌کنند انگار روحشان را وانهاده‌اند و کالبدی بیش برایشان باقی نمانده و نگرانند که حتی این کالبد فاقد روح (پست‌ها و مناصب حکومتی، و انواع امتیازات نومن کلاتوریایی) را نیز از کف بدهند.

سیستمی که زمانی فعال و کارآمد به نظر می‌آمد، حالا سنگین و کند و ناتوان شده، خلاقیتش را از دست داده و در مواجهه با سیل بحران‌ها هیچ چاره‌ای ندارد جز انکار بحران‌ها یا متوسل شدن به پروپاگاندایی نخ‌نماشده و زور عریان.

قشر صاحب امتیاز و قدرت به مرور زمان به فساد مالی گراییده و چاق و تنبل و نالایق شده و خودش به جای حل بحران‌ها زایندهٔ بحران‌هاست. این قشر قادر به عرضهٔ چهره‌های لایق و ارزشمند که قادر به حل مسائل باشند، نیست. حکومت عملا به دست «هیچ‌کسان» افتاده و این حضراتی که همه‌چیزشان را از سیستم دارند حالا که سیستم به ورطه بحران‌ها افتاده نمی‌توانند هیچ کاری برایش بکنند. سیستم به این ترتیب حتی قادر نیست در یک هم‌اندیشی جمعی اهداف اصلی و راهبردی خودش را از نو تعریف و در روش‌هایش برای دستیابی به این اهداف تغییراتی ایجاد کند.

در یک کلام، سیستم در ورطهٔ خودنابودگری افتاده و حتی عاجز از تغییرات روبنایی و ظاهری است؛ و این در حالی است که جامعه وارد مرحلهٔ تحول‌خواهی شده.

حاکمان دیگر نمی‌توانند به روش‌های سابق حکومت کنند و مردم نمی‌خواهند به روش‌های سابق از حکومت تمکین کنند. سیستم در طول حیاتش اجازه نداده که افکار و عقاید گوناگون مطرح شوند و فعالیت فکری را عملاً ناممکن کرده و جان و ذهن آدم‌ها را در قالب‌های تنگ فروریخته و حالا که نیاز به اندیشه و ابتکار عمل دارد نه اندیشمندی برایش باقی مانده نه مبتکری نه نخبه‌ای. آن‌چه برایش مانده ابتذال است و فرومایگی. ترس و احتیاط موجب نابودی خلاقیت‌ها حتی در بین نیروهای خودی شده و در نتیجه امید چندانی برای به عرصه آمدن اندیشمندان و عقلا برای حل بحران‌ها باقی نمانده و این سیستم سرانجام با ته کشیدن آخرین نیروهای درونی‌اش به خط پایان خواهد رسید.

بیژن اشتری
نویسنده و مترجم
ـ