محمد رضا شاه پهلوی خودش را نظرکرده خداوند می دانست و رِندی به طعن و طنز می گفت ادعایش خیلی پرت هم به نظر نمی رسید؛ همینکه سه بار به آدم سوء قصد کنند و هربار میلیمتری از مرگ فرار کنی و حداکثر خراشی سطحی برداری، نشان می دهد که در عالم بالا خیلی بی هوادار نیستی.
در سوء قصد اول یکی از سربازان گارد جاویدان در کاخ مرمر او را به گلوله می بندد، می گویند شاه به عادت ایرانی ها بعد از پیاده شدن از اتومبیل مکثی می کرد و آسمان و اوضاع هوا را نگاه می کرده و بعد به سمت کاخ می رفته است، آن روز خاص از قضا بخت یار او بود و چنین نمی کند و به همین دلیل ضارب فرصت مناسب را از دست می دهد و بعد از کشتن دو نفر از محافظان شاه، خودش کشته می شود.
عالیخانی می گوید من با شاه قرار جلسه داشتم و به کاخ رسیدم دیدم اوضاع غیرعادی است و وقتی از قضیه باخبر شدم خواستم زمان دیگری شرفیاب شوم.
شاه ولی برخلاف انتظار او جلسه را برگزار کرد و دیدم آرامش عجیبی دارد، فکر کردم اینگونه وانمود می کند، ولی بعد دیدم با ژنرالی فرانسوی هم جلسه داشته است و او هم باورش نشده بود آدم بعد از آنکه قصد کشتنش را داشته اند چنین می تواند آرام و خونسرد رفتار کند.
بعدها در دانشگاه هم که به او سوء قصد می شود بسیار خونسرد رفتار می کند.
وقتی به طرف کسی تیراندازی می کنند انتظار اینست که در برود، ولی او از جایش تکان نخورده و فقط سرش را این طرف و آن طرف کرده است!
در این حادثه گونه اش خراش برداشت.
برداشت عالیخانی این بود که او “شجاعت فیزیکی” داشت، ورزش هایی که شاه انجام می داد بسیار خطرناک بود، پایین آمدن با اسب از شیب های بسیار تند کوه که حتی برای سوارکاران کاربلد هم دیوانگی به نظر می آمد یا خلبانی در هوای بسیار بد که حتی همراهانش از ترس قالب تهی می کردند..
ولی او هراسی به دل راه نمی داده است.
یک بار در نزدیکی اصفهان همان زمانی که تازه هوانوردی یاد گرفته بود، موتور هواپیمایش از کار می افتد و او هواپیما را وسط سنگ های کوه فرود می آورد و همه گفته اند خونسرد منتظر می شود تا ماشین بیاید و اثری از ترس در او نبود.
اما از آن سو “شجاعت اخلاقی یا مدیریتی” نداشت، همیشه وقتی می دید اوضاع پس است پا عقب می گذاشت و می گفت طبق قانون اساسی شاه وظیفه اجرایی ندارد!
این اواخر بیماری اش کار را خرابتر کرده بود، ولی از نظر شخصیتی این ضعف اخلاقی را داشت.
هرچند به نظر می رسد این دو نوع شجاعت خیلی به هم همبستگی داشته باشند، ولی از قرار اینگونه نیست
تحلیل راهبردی:
واقعیت آن است که عرصه مدیریت، عرصه تصمیمات خطیر است.
خطیر بدان معنا که هم بزرگ است و هم مخاطره آمیز.
هیچ کسی نمی تواند در مورد نتیجه کار به شما گارانتی بدهد.
هر چه سطوح مدیریت بالاتر می رود، تصمیمات نیز خطیرتر می شوند.
به عنوان یک مدیر ارشد آیا توانایی کارهای زیر را دارید:
— رسماًاعلام کنید که منصوب شما آدم فاسدی است و شما اشتباه کرده اید.
— رسما بعد از یک دشمنی و جنگ چندساله، کشور متخاصم بشود کشور همکار.
— پروژه ای که با کلی امید و تبلیغات آغاز کرده اید را به عنوان یک پروژه شکست خورده اعلام کنید و کنار بگذارید.
— یکی از نزدیکان خود را به خاطر سوء استفاده و بی کفایتی از سمت مدیریتی بردارید.
— بزرگ ترین رقیب خود را بخرید و در خود هضم کنید در حالی که منابع مالی تان هم کافی نیست.
این ها نشانه های شجاعت مدیریتی است.
نمی شود و نباید به مدیریت استراتژیک وارد شد بدون شجاعت مدیریتی. وگرنه بدون شجاعت، تصمیمات خطیر و اقدامات عظیم اخذ و اجرا نخواهد شد و سازمان، شهر، کشور شما به کشوری عقب مانده و دست کم میانمایه تبدیل خواهد شد و چقدر این روزها مدیران شجاع کم داریم.
مدیرانی که فقط پشت تریبون ها شجاع نباشند.
بلکه وقتی پشت میز تصمیم گیری و یا در میدان عمل هستند شجاعت بورزند.
استراتژی بدون شجاعت می شود یک متن زیبا که قبل از خواب مطالعه می کنند تا چشم هایشان سنگین شود تا زودتر و راحت تر به خواب روند.
نسبت شاه بی شجاعت و مدیریت استراتژیک
مجتبی لشکربلوکی
محمد رضا شاه پهلوی خودش را نظرکرده خداوند می دانست و رِندی به طعن و طنز می گفت ادعایش خیلی پرت هم به نظر نمی رسید؛ همینکه سه بار به آدم سوء قصد کنند و هربار میلیمتری از مرگ فرار کنی و حداکثر خراشی سطحی برداری، نشان می دهد که در عالم بالا خیلی بی هوادار نیستی.
در سوء قصد اول یکی از سربازان گارد جاویدان در کاخ مرمر او را به گلوله می بندد، می گویند شاه به عادت ایرانی ها بعد از پیاده شدن از اتومبیل مکثی می کرد و آسمان و اوضاع هوا را نگاه می کرده و بعد به سمت کاخ می رفته است، آن روز خاص از قضا بخت یار او بود و چنین نمی کند و به همین دلیل ضارب فرصت مناسب را از دست می دهد و بعد از کشتن دو نفر از محافظان شاه، خودش کشته می شود.
عالیخانی می گوید من با شاه قرار جلسه داشتم و به کاخ رسیدم دیدم اوضاع غیرعادی است و وقتی از قضیه باخبر شدم خواستم زمان دیگری شرفیاب شوم.
شاه ولی برخلاف انتظار او جلسه را برگزار کرد و دیدم آرامش عجیبی دارد، فکر کردم اینگونه وانمود می کند، ولی بعد دیدم با ژنرالی فرانسوی هم جلسه داشته است و او هم باورش نشده بود آدم بعد از آنکه قصد کشتنش را داشته اند چنین می تواند آرام و خونسرد رفتار کند.
بعدها در دانشگاه هم که به او سوء قصد می شود بسیار خونسرد رفتار می کند.
وقتی به طرف کسی تیراندازی می کنند انتظار اینست که در برود، ولی او از جایش تکان نخورده و فقط سرش را این طرف و آن طرف کرده است!
در این حادثه گونه اش خراش برداشت.
برداشت عالیخانی این بود که او “شجاعت فیزیکی” داشت، ورزش هایی که شاه انجام می داد بسیار خطرناک بود، پایین آمدن با اسب از شیب های بسیار تند کوه که حتی برای سوارکاران کاربلد هم دیوانگی به نظر می آمد یا خلبانی در هوای بسیار بد که حتی همراهانش از ترس قالب تهی می کردند..
ولی او هراسی به دل راه نمی داده است.
یک بار در نزدیکی اصفهان همان زمانی که تازه هوانوردی یاد گرفته بود، موتور هواپیمایش از کار می افتد و او هواپیما را وسط سنگ های کوه فرود می آورد و همه گفته اند خونسرد منتظر می شود تا ماشین بیاید و اثری از ترس در او نبود.
اما از آن سو “شجاعت اخلاقی یا مدیریتی” نداشت، همیشه وقتی می دید اوضاع پس است پا عقب می گذاشت و می گفت طبق قانون اساسی شاه وظیفه اجرایی ندارد!
این اواخر بیماری اش کار را خرابتر کرده بود، ولی از نظر شخصیتی این ضعف اخلاقی را داشت.
هرچند به نظر می رسد این دو نوع شجاعت خیلی به هم همبستگی داشته باشند، ولی از قرار اینگونه نیست
تحلیل راهبردی:
واقعیت آن است که عرصه مدیریت، عرصه تصمیمات خطیر است.
خطیر بدان معنا که هم بزرگ است و هم مخاطره آمیز.
هیچ کسی نمی تواند در مورد نتیجه کار به شما گارانتی بدهد.
هر چه سطوح مدیریت بالاتر می رود، تصمیمات نیز خطیرتر می شوند.
به عنوان یک مدیر ارشد آیا توانایی کارهای زیر را دارید:
— رسماًاعلام کنید که منصوب شما آدم فاسدی است و شما اشتباه کرده اید.
— رسما بعد از یک دشمنی و جنگ چندساله، کشور متخاصم بشود کشور همکار.
— پروژه ای که با کلی امید و تبلیغات آغاز کرده اید را به عنوان یک پروژه شکست خورده اعلام کنید و کنار بگذارید.
— یکی از نزدیکان خود را به خاطر سوء استفاده و بی کفایتی از سمت مدیریتی بردارید.
— بزرگ ترین رقیب خود را بخرید و در خود هضم کنید در حالی که منابع مالی تان هم کافی نیست.
این ها نشانه های شجاعت مدیریتی است.
نمی شود و نباید به مدیریت استراتژیک وارد شد بدون شجاعت مدیریتی. وگرنه بدون شجاعت، تصمیمات خطیر و اقدامات عظیم اخذ و اجرا نخواهد شد و سازمان، شهر، کشور شما به کشوری عقب مانده و دست کم میانمایه تبدیل خواهد شد و چقدر این روزها مدیران شجاع کم داریم.
مدیرانی که فقط پشت تریبون ها شجاع نباشند.
بلکه وقتی پشت میز تصمیم گیری و یا در میدان عمل هستند شجاعت بورزند.
استراتژی بدون شجاعت می شود یک متن زیبا که قبل از خواب مطالعه می کنند تا چشم هایشان سنگین شود تا زودتر و راحت تر به خواب روند.