روزی زنی از سمت معاون رییسی در زمان ریاست قوه قضاییه و سخنگوی فعلی ستاد امر به معروف، به بند ما آمد این زن ظاهری متفاوت با سایر زندانبانها داشت،بدون چادر با مانتوی کوتاه،ناخن های لاک زده، آرایش غلیظ و… آمده بود درخواستهای زندانیان را دریافت کند!
به او گفتیم برای حفظ حریم خصوصیِ زندانیان در اتاق رییس بند با هر زندانی جداگانه صحبت کند اما او به داخل بند آمد و جلوی تخت من نشست. من در تختم پشت پرده نشسته بودم، کسی به زن توجه نمیکرد و او با ادبیات دوستانه سعی داشت اعتماد زندانیان را جلب کند. نیلوفر بیانی آمد و زن با لودگی از او سوالاتی پرسید،نیلوفر با صلابتی کم نظیر از پرونده و از بازجوییها گفت از اینکه او را با ۷ مرد به استخری در لواسان بردهاند سپس بازجو و بقیه مردان به داخل آب پریده و او را که در داخل ماشین بوده مجبور به تماشا میکردند و با ادبیات سخیفی به او میگفتند داخل آب بیا، میگفت خودم را در چادر گلگلی دوالف پنهان کردم و در تمام مدت دستگیره در ماشین را محکم گرفته بودم.
گفت که در اتاق بازجویی در حالی که از مرگ مشکوک سیدامامی بیخبر بوده ناگهان و بدون مقدمه عکس پیکر آقای سید امامی را به او نشان دادهاند، گفت در اتاق بازجویی او را مجبور کردهاند که صدای گرگ و قورباغه و… را تقلید کند،
گفت او را تهدید به تجاوز کردهاند و بیمارگونه صحنه تجاوز و یا اعدام را برای او شرح دادهاند…از توهین های صلواتی در دادگاه گفت،از فرد معممی که در اتاقهای بازجویی به سمت او صندلی پرتاب کرده بود…
سکوت عجیبی در بند حاکم بود و فقط نیلوفر با صلابت صحبت میکرد، حس کردم نفسم تنگ شده بغض راه گلویم را گرفته بود و دیدم نمیتوانم در تخت بمانم پرده را کنار کشیدم که به هواخوری بروم دیدم تمام اعضای بند در سکوت در اتاق دو روبروی تختم ایستادهاند و بی صدا به نیلوفر خیره شدهاند و اشک میریزند، به نیلوفر نگاه کردم او خود همچنان محکم حرف میزد اشک از چشمانش جاری بود…با خود گفتم ما حتی از شنیدن شرح شکنجه هایی که او و دوستانش متحمل شدهاند چنین به نفس تنگی میافتیم آنها در آن فضای انفرادی و اتاقهای بازجویی با آن بازجوهای روانی چه کشیدهاند اما همچنان محکم و استوارند…حالا خبر رسیده که پس از ۷ سال فعالان محیط زیست برای هر آنچه مرتکب نشده بودند ولی با این شکنجهها مجبور به پذیرش آن شدند.