ایران در عرصه سیاست عملی و بینالملل کنونی و به معنای واقعی کلمه، کمترین منفعتِ مشترکی با هیچکس و هیچ همسایهای ندارد، در منزویترین حالت ممکن بسر میبرد و شالوده دیپلماسی حاکمیت آشکارا و به هر قیمت بر مبنای پیشبرد اهداف ایدئولوژیکش قرار گرفته است؛ چیزی شبیه به دو سال پایانی جنگ جهانی دوم که تصرفات وسیع “آلمان نازی” در تمام اروپا روز به روز کوچکتر میشد و به مرزهای اصلی آلمان میرسید، ولی کارگزاران و نظامیان حزب نازی از شخص آدولف هیتلر دستور مستقیم داشتند تا بجای مصالحه، صلح و پیشگیری از سقوط کامل کشور، به روند کشتار یهودیان سرعت بیشتری ببخشند!
این خاصیت هر ایدئولوژی است که همچون یک آئین نیرومند مذهبی به قربانی و هزینههای ماورایی نیازی مبرم دارد؛ ایدئولوژی هیولایی است که منابع را اعم از هرگونه جای مصرف کردن، میخورد و به اتمام میرساند؛ ایدئولوژی جز به قصد حیات خودش برای هیچ وضعیت دیگری قائل به صبر و مصلحت و فرصت نیست؛ ایدئولوژی اساساً قائل به شنیدن سخن یا خواستهی دیگران نیست و اثبات حقانیتش بر هر موضوع یا وضعیت دیگری رجحان دارد؛
از آنجا که ایدئولوژی همیشه ملازم دروغ و اغراق است، از جایی به بعد کلاً قدرت “تشخیصِ حقیقت” و ارتباط با “واقعیتِ موجود” را از دست میدهد؛ چون ایدئولوژی در همهحال به دنیا با عینک سیاه و سپید مینگرد و تا سرحد جنون گرفتارِ بازی “من و دیگری/دوست و دشمن” است، از مناسبات سیاسی و مفاهیمی چون مصالح ملی، منافع اقتصادی مشترک، همکاری، استقلال نظر، شراکت بینالملی، دیپلماسی، تضارب آرا سیاسی، سکوت عاقلانه، استراتژی، مخالفت بیهزینه، اولویتبندی، حُسن همجواری و…. ندارد؛ ایدئولوژیها و ایدئولوگها جز پیروان خود (جاهل/فرصتطلب) هیچ دوست و شریک دیگری ندارند؛ اما همیشه بیشترین آسیب را متوجه ملتهایشان میکنند!
برای اثباتش بنگرید به تاریخِ عام و سرگذشتِ آلمانِ قیصری، آلمان نازی، ایتالیای فاشیست، ژاپنِ عصر امپراتور هیرو هیتو، اتحاد جماهیر شوروی، رومانی، چکسلواکی، لهستان، یوگسلاوی، کوبا، ونزوئلا و حالا ایران!