یادی ز رهی : تورج عاطف

به ظهیرالدوله  که می رسی همه جا سخن  ازعشق  دارد . بهار و ایرج میرزا و فروغ فرخزاد .. شعر می گویند و در کنارشان داریوش رفیعی و قمرالملوک وزیری  و حسین یاحقی ( دائی پرویز یاحقی )و روح الله خالقی  و ابولحسن صبا .. می خوانندو  می نوازند.
ظهیرالدوله را نمی تواند گورستان نامید زیرا گور آنجا است که ز مردنی ها سخن  باشدولی مگر می شود  هنر را همنشین نیستی کرد؟ جهان  نابخردانی  را می شناسد که گورستان ها ی باشکوهی  ساختند تا جاودانه شوند ولی بی گمان  جنایت و ظلم و جهل مردنی هستند و هنر و شعر و موسیقی جاودانه
باری  امروزمیلاد مردی  است که اوهم در ظهیرالدوله  سکنی دارد ! و این گونه به استقبالت آید
ز سوز سینه با ما همرهی کن
‏چون بینی عاشقی، یاد «رهی» کن
و من امروز در جشن میلادش از مردی یاد کنم که 56سال است که  در خاک  خفته است لیک شاعرانه حکایتش قصه حافظ گونه داشته و چون عشق نامکرر است.
رهی معیری که نام  اصلیش  محمد حسین ( بیوک ) است و 115 سال پیش به دنیا آمد . برای بسیاری از ما که با بی وفائی ها نامی از بزرگان شعر و ادب نمی بریم  شاید  مرور آثارشان بتواند یادآوری از آنها باشد. “شد خزان” و یا ” خزان عشق ” را بسیاری از ما شنیده ایم که سروده مشهور  رهی معیری  است  و  استاد بدیع زاده آن را جاودانه  کرده است که ابیات اولیه آن چنین هستند
شد خزان گلشن آشنایی
بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بدعهدی و بی‌وفایی

شعر حکایت  بی وفائی معشوق را دهد . معشوق ؟آری بزرگ داستانی است حکایت عشق  ناکام رهی معیری  به شاهزاده خانم قجر دختر عبدالحسین فرمانفرما یعنی مریم فیروز است. اشراف زاده ای که به علت گرایشهایش به حزب توده” مریم سرخ ” یا ” شاهزاده سرخ ” نام گرفت و همین علاقه به دنیای سرخ چپهای ایران باعث شد تا خزان عشقش با رهی آید  هر چند  شاهزاده سرخ  هم با آن آرشیتکت   پر سودا که همه نامش از نور (نور الدین + کیا + نوری )می گفت تنها به تاریکی رسید !اما سالها پیش از آن  معیری  در رثای مهر معشوق ” کاروان ” را سرود
همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم…
چاره ای نبود  جز دیدن رنگ موئی که به مدد آسیاب  روزگار  سپید شود  همان گونه که رهی سرود

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

افسوس

باری شادمانم که امروز در این اردیبهشتگان پر ز هجر ناشی از طمع آدمیان و ظلم زیاده خواهان یادی از رهی کردم به یاد او‌که رها ز رهی است که روزگار برایش سخت تدارک دید
​​​​​​​ره عشق که نصیب رهی شد
یادشان مانا