خانه / مقالات / روحانیون خشگ مغز در دوران سیاه قاجار

روحانیون خشگ مغز در دوران سیاه قاجار

در دوره قاجار، روحانیون با مدرن شدن سه نهاد “تعلیم و تربیت”، “عدلیه” و “موقوفات” مخالفت می‌کردند…!

به‌مناسبت ۲۱ آذر سالروز درگذشت میرزا حسن رُشدیه (۱۳۲۳-۱۲۳۱) مؤسس مدارس نوید و پدر فرهنگ جدید ایران…

در دوره قاجار، روحانیون با مدرن شدن سه نهاد “تعلیم و تربیت”، “عدلیه” و “موقوفات” مخالفت می‌کردند، زیرا امور و اختیار این سه نهاد در دست خودشان بود و اگر این سه نهاد مدرن می‌شد، از تحت سلطه آن‌ها بیرون می‌آمد و در نتیجه از قدرت آنان می‌کاست.

بر همین اساس روحانیون، فتوای تکفیر “میرزاحسن رُشدیه” بنیانگذار مدارس نوین در ایران را صادر کردند! زیرا می‌گفتند مدارس جدید تقلیدی از مدارس کفّار فرنگی‌ست که رشدیه با هدف به فساد و فحشاء کشاندن کودکان برپا ساخته است.

میرزاحسن می‌گفت در اروپا از هر، هزار نفر، یک نفر بی‌سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر باسواد و این از بدی اصول تعلیم است و هر چه فریاد می‌زد که اولین شرط رشد و پیشرفت هر ملتی تحصیل علم است و جامعه‌ای که مردمش بی‌سواد باشند در ظلمت و تاریکی باقی خواهد ماند به گوش کسی نمی‌رفت‌.

عده‌ای مرتجع مذهبی می‌گفتند آموزش ملا‌ها در مکتب برای پسران‌ کفایت می‌کند و بیش از آن موجب فساد خواهد شد. در مورد دختران نیز می‌گفتند سواد به چکار دختری می‌آید که قرار است فقط بزاید و بروفد و بپزد و بشوید…!

میرزاحسن به این مخالفت‌ها اعتنایی نکرد و مدرسه‌ای در محله ششگلان تبریز بنا نهاد‌. اما مخالفان بر سرش ریخته و تا حد مرگ کتکش زدند و مدرسه‌اش را ویران کردند. میرزاحسن به سختی از دست‌شان گریخت و به مشهد رفت.

میرزاحسن در مشهد نیز مدرسه‌ای بنا نهاد. اما در مشهد هم مخالفان به مدرسه‌اش هجوم برده و مدرسه را ویران کردند و دست او را نیز شکستند و از شهر بیرونش کردند.

رشدیه در همان حال می‌گفت:

مرا دوست، بی‌دست و پا خواسته است/
پسندم همان را که او خواسته است

میرزاحسن پس از شش‌ماه به تبریز بازگشت و دوباره مدرسه‌ای در محله بازار بنیان نهاد.

میرزاحسن می‌گوید مردم در معابر بنای فحاشی به من گذاشتند. توجهی نکردم. از ورود به حمام‌ها قدغن شدم، می‌گفتند نجس هستی و آب خزینه را نجس می‌کنی و مومنان نمی‌توانند استحمام کنند. به ناچار در منزل در دیگی آب جوش آورده و حمام می‌کردم. حتی در بازار چیزی به من نمی‌فروختند‌. از پشت به من سنگ انداخته و مرا اصحاب شیطان می‌نامیدند. به ناچار در منزل ماندم و جز برای به مدرسه رفتن از خانه خارج نشدم.

اما باز هم دشمنان دانش و نوآوری بیکار ننشستند. سومین مدرسه رشدیه نیز ویران شد و خودش باز از شهر گریخت.

این‌بار پس از ۱۱ماه به تبریز بازگشت و مدرسه چهارم را در محله چرنداب تبریز بنا نهاد. باز هم طلبه‌های علوم دینی حوزه صادقیه به تحریک روحانیون کهنه‌پرست به مدرسه حمله کردند و علاوه بر تخریب آن به‌عنوان آخرین اخطار، میرزاحسن را تهدید به قتل کردند.

میرزاحسن عقب‌نشینی نکرد و مدرسه پنجم را در محله نوبر تبریز مختص کودکان بی‌سرپرست و تهیدست تبریزی ساخت که شمار شاگردان آن ۳۵۰ نفری بود. مکتبداران و ملاها نقشه قتل او را کشیدند. پدر میرزاحسن از ماجرا آگاه شد و شبانه میرزاحسن را از شهر فراری داد. مدرسه نوبر نیز تخریب شد. میرزاحسن به مشهد رفت. در آنجا نیز مدرسه‌ای دایر کرد که پس از مدتی مورد هجوم‌ مخالفان قرار گرفت و تخریب شد. میرزاحسن پس از یک سال به تبریز بازگشت و باز مدرسه هفتم را ساخت و باز تخریب و یکی از دانش‌آموزان کشته شد.

رشدیه اما بیکار ننشست و مدرسه هشتم را در تبریز ساخت. این‌بار مخالفان به جان او سوءقصد کرده و به سمتش تیراندازی کردند. گلوله به پای میرزاحسن خورد و او را زخمی نمود‌. پس از این واقعه کسی دیگر جرات نکرد برای ساخت مدرسه به میرزاحسن کمک مالی نماید. رشدیه با فروش زمین کشاورزی پدرش مدرسه نهم را ساخت. مخالفان این‌بار مدرسه او را با بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند.

سرانجام علی امین‌الدوله حاکم تبریز پذیرفت که مدارس جدید مثمرثمر است و میزراحسن با پشتیبانی حاکم تبریز مدرسه دیگری بنا نهاد. پس از آن میرزاحسن به قم رفت و در آنجا نیز مدرسه‌ای ساخت اما روحانیون تکفیرش کرده و او را بابی و مخالف امام زمان نامیدند. عده‌ای جاهل نیز در پی این فتوا به مدرسه او هجوم برده و مدرسه‌اش را تخریب کردند. در این زد و خورد هشت دانش‌آموز کشته شدند‌. پس از آن میرزاحسن می‌گفت این جاهلان نمی‌دانند که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل‌بنیان‌کن علم را بگیرند و یقین دارم از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، خواهم دید.

میرزاحسن سه‌ماه بعد و با حمایت جمعی از مردم دوباره در قم مدرسه‌ای ساخت.

روحانیون مخالف عده‌ای را اجیر کرده بودند تا روزها پشت دیوار کلاس‌های درس با کلنگ زمین را بکنند و ایجاد سروصدا نمایند تا نظم کلاس‌ها بهم بریزد. عده‌ای نیز فریاد می‌زدند آخرالزمان نزدیک شده و جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و باء را تغییر دهند، قرآن را از دست کودکان بگیرند و کتاب به آن‌ها یاد دهند‌…!!

اما همان‌طور که میرزاحسن گفته بود هیچ چیز نتوانست جلوی سیل‌بنیان‌کن علم را بگیرد و مدارس جدید به مرور فراگیر شد.

یکی از آخرین صداهای مخالف مدارس، شیخ فضل‌الله نوری بود که به ناظم‌الاسلام کرمانی می‌گفت: ناظم‌الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟!

آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟!

آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟!

منابع:

تاریخ بیداری ایرانیان، ص۴۳۱ به بعد

تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص۱۲۸

مشروطه ناکام، ص۲۸۱