خانه / مقالات / درباره «عقده مسیح» چه می‌دانید؟رضی‌الدین طبیب

درباره «عقده مسیح» چه می‌دانید؟رضی‌الدین طبیب

.

در روانشناسی اصطلاحی با نام «عقده مسیح» وجود دارد که احتمالاً کمتر کسی نام آن را شنیده است و نسبت به عقده‌های دیگری مانند «عقده ادیپ» یا «عقده الکترا» بسیار کمتر به آن پرداخته شده است.

«عقده مسیح» حالت روانی خاصی است که در آن فرد مبتلا عمیقاً بر این باور است که برگزیده شده تا نقش «ناجی» یا «یاری رساننده» به دیگران را ایفا کند. اما تعریف فوق را می‌توان به این شکل کامل‌تر بیان کرد:

ذهن افرادی که دچار «عقده مسیح» شده است، همیشه بین دو حالت در نوسان است؛ یا در توهم این امر هستند که از سوی نیرویی برتر برگزیده شده‌اند تا «ناجی» و «قهرمان» دیگران (ملت، سرزمین و…) شوند و موجبات رهایی‌ مظلوم از دست ظالم را فراهم آورند و دسته دوم در این توهم‌اند که چون از سوی نیرویی برتر برگزیده شده‌اند، پس به ناچار می‌بایست در زندگی دنیوی، بسیار بیشتر از دیگر افراد متحمل رنج و عذاب‌های بی‌شمار و گوناگون شوند و البته مصائب فوق را برای رسیدن به هدفی خاص با جان و دل پذیرا باشند.

بسیاری از دیکتاتورها و رهبران تندرو کشورهای دارای نظام‌های سیاسی توتالیتر، کمونیست، فاشسیت و… (قریب به اکثریت کشورهای جهان سوم) دچار عقده مسیح نوع اول‌اند و البته بسیاری از پیروان و هواخواهان آنها در چنین کشورهایی مبتلا به بیماری عقده مسیح نوع دوم هستند.

افراد گروه دوم همان کسانی هستند که به قول برخی سیاستمداران، “خودشان انتخاب کرده‌اند تا اینگونه زندگی کنند!”

به زعم این سیاستمداران، گروه دوم برگزیده شده‌اند تا علاوه بر رنج و مصیبت‌های بی‌پایان خود، رنج ملل دیگر را هم با هر کیفیتی ➖ولو به قیمت نابودی خود و خانواده و جامعه‌شان➖ متحمل شوند!

در این میان نکته قابل توجه، تعداد فراوان افراد مبتلا به عقده مسیح نوع دوم نسبت به نوع اول است. آنها از گروه اول بسیار خطرناک‌ترند؛ از این‌رو که گروه دوم بی‌تردید بوجود آورنده افرادی با عقده‌های مسیح نوع اول‌اند.

اما باید دانست که درمان عقده مسیح به‌ویژه نوع دوم آن، بسیار ساده و کم‌هزینه است؛ مطالعه، آگاهی، رهایی از توهمات خرافی، پذیرش اشتباهات و جبران و همچنین «مواجهه با واقعیت امور» از جمله راهکارهای اساسی و موثر در درمان فرد مبتلا است.

اغلب مبتلایان به عقده مسیح نوع اول همچون معمر قذافی، صدام حسین، انور خوجه، نیکلای چائوشسکو و بسیاری از نام‌های آشنا برای ما، شوربختانه تنها در واپسین لحظات عمر، هنگام تنبیه توسط ملت‌های تحت فرمان خود و یا مواجهه با شدیدترین مجازات‌ها و کیفرها، متوجه حاد بودن بیماری ویرانگر خود می‌شوند و در حقیقت باید گفت که در مراحل پیشرفته، این بیماری روانی واقعاً غیرقابل درمان است.

آنچه که بیشتر از هرچیز قابل تأمل می‌نماید، هزینه‌ها و آسیب‌های جبران‌ناپذیر و نابودکننده این بیماری برای اطرافیان فرد مبتلا است و قرار گرفتن افرادی از این دست در سطوح بالای مدیریتی کلان و یا حکومتی، منجر به نابودی منابع مالی، سیاسی و اجتماعی یک کشور و تباه ساختن زندگی نسل‌های بی‌شمار می‌گردد!

.