.
تابستان سال ۱۳۸۹ بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت: “هی الاغ حواست کجاست.”
همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود من هم رفتم کنارش ایستادم.
شیشههای هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. من هم مستقیم بهش نگاه میکردم. گفتم: “آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند…؟! تو باید به من میگفتی خر…
دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم…
سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود، توی عالم خودم بودم…
یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام.
من هم توی ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم توی ماشینش…
با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد…
پینوشت
این ماجرا میخواد بگه که؛ کلمهای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی “واکنش” و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی “خلاقیت”.
اگر دقت کنیم با جابجایی حرف c یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت. یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی. هم وقتمون رو میگرفت هم هزینهساز بود…
پدرم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری با هم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم…؟!
میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدند ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارند و متحد هستند…
نگاه راهبردی
1⃣ آخر هر جنگی صلحه…
2⃣ عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه، ما هر دوتامون عاقل بودیم…
3⃣ فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست…
4⃣ وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته بر تو چیره بشه…
.