.
گاهی فکر میکنم چرا ما بعضی چیزها را نمیفهمیم؟!
نفهمیدن چیست؟
ما چگونه نمیفهمیم؟
به گمان، همانطور که فهمیدن، بهعنوان فعل ایجابی، علل و زمینهها و فرایند دارد،نفهمیدن هم به واقع فعلی است که همه اینها را دارد. لطفاً فکر کنید که چرا چیزی را نمیفهمیم. برخی علل و زمینهها را میشمارم:
۱. نمیفهمیم چون اطلّاعات پایه نداریم. چون تاریخ نمیخوانیم. اگر تاریخ بخوانیم هم فهم به ما میبخشد و هم سرنوشت نفهمها را نشانمان میدهد…
۲. نمیفهمیم چون لبریز از اطلّاعات مرده و پوسیده هستیم. اطلّاعات جدید به ما نمیرسد. نمیدانیم پرس سرد نمیتواند سموم کنجد و زیتون را بگیرد. بعد خوشحالیم که مغازهدار میگوید: روغنگیری در حضور شما…!
۳. نمیفهمیم چون تعصّب داریم، پدرانمان مذهبی یا دارای سیادت و سروری بودهاند، مادرمان سفره میاندازد، دو متر چلوار دور سرمان است، فلان عنوان، یونیفرم و مدرک ناپلئونی از فلان دانشگاه گرفتهایم…
۴. نمیفهمیم چون شهوت خودنمایی و حرف زدن داریم، نه بردباری شنیدن و پرسیدن…
۵. نمیفهمیم چون منطق بلد نیستیم و فریب مغالطات را میخوریم. ذهنمان را به روی حرفهای تازه بستهایم، در همان دماغ عفونی بیگشایش، در بنبست معرفتهای نازل قرار گرفتهایم…
۶. نمیفهمیم چون برای نفهمیدن از جایی پول یا اعتبار یا اهمیّت یا هویّت میگیریم…
۷. نمیفهمیم چون در معرض آرای جدید و اندیشههای نو قرار نمیگیریم. به «دیگری» بیتوجّهیم و تره هم برایش خرد نمیکنیم…
۸. نمیفهمیم چون رذائل اخلاق مهمی مثل تعصّب، خودمحوری ، کینه، جهل مرکّب، حسد، ناگشودگی، تکبّر، استکبار و استبداد فکری و ذهنی و دلی داریم…
۹. نمیفهمیم چون هویّت ما در گرو نفهمیدن ماست. اگر بفهمیم هویّت خود را گم میکنیم و حس گمشدگی داریم…
۱۰. نمیفهمیم چون پرسش و طلب فهم در ما نیست. به نفهمیدن عادت کردهایم و به آنچه داریم دلخوشیم…
۱۱. نمیفهمیم چون عقایدمان را مطلق میدانیم و فکر میکنیم حقیقت فقط نزد ماست…
۱۲. نمیفهمیم چون اهل خطر کردن در دریای پرآشوب فهمیدن نیستیم…
۱۳. نمیفهمیم چون امواج دریاها را ندیدهایم و آب گندیده چاله کنار خیمه خود را بهترین و گواراترین آب میدانیم…
۱۴. نمیفهمیم چون مسخّر گفتمانهای مسلّط دینی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و حتّی خانوادگی هستیم…
۱۵. نمیفهمیم چون به قول کانت جرات دانستن نداریم و در عهد صغارت به سر میبریم. آدم صغیر همیشه گوشش به دهان مرجع اقتدار بیرونی است، تا ارباب بگوید و او اطاعت کند…
۱۶. نمیفهمیم چون از سنّت گذر نکردهایم. درجا زدن با سنت ذهن ما را اخته میکند…
۱۷. نمیفهمیم چون با دیگری گفتوگو نمیکنیم. راه نقد و گفتوگو را بستهایم و نیازی به آن نمیبینیم. خودمان را عقل کلّ میدانیم…
۱۸. نمیفهمیم چون پروازمان زودهنگام است. هنوز سر از تخم بیرون نیاوردهایم، امّا میخواهیم به قلّهها بپریم…
۱۹. نمیفهمیم چون کتابهایی میخوانیم که فقط اطلّاعات ما را افزایش میدهد. کتابی نمیخوانیم که به قول کافکا جمجمه ما را بترکاند. به باسواد بودن فکر میکنیم نه به تغییر کردن و عوض شدن…
۲۰. نمیفهمیم چون درد فهمیدن نداریم…
۲۱. نمیفهمیم چون میخواهیم با فهمیدن فقط مهمتر جلوه کنیم…
۲۲. نمیفهمیم چون کسانی یا کتابهایی نمیگذارند بفهمیم.
۲۳- نمیفهمیم چون ایدئولوژیک میفهمیم، یعنی در قفس بستهای از ایدههایی که به ما حقنه کردهاند و راهی برای فرار از این قفس مقدّس نداریم…
۲۴. نمیفهمیم چون نفهمیدن را مقدّس میدانیم…
.