خانه / مقالات / از خفت ایران منزجرم.:سیاوش سنجری

از خفت ایران منزجرم.:سیاوش سنجری

.

از چهره‌ای که جمهوری‌اسلامی برای میهنم ایران به‌وجود آورده منزجرم. از چهره‌ی شهرم منزجرم. از تابلوهای مرگ‌باری که در خیابان‌ها نصب شده منزجرم. از روح کرخت و افسرده‌ی حاکم بر جامعه‌ام منزجرم. از زندگی زیر بار فقر و دلهره و فرار منزجرم. از خفت ایران منزجرم.

بیا بر لاف زدن پایان ببخش، لافِ جنگیدن را به یک‌جنگ تمام عیار تبدیل کن، تمامش کن و‌ تماممان. دیگر چی از ما مانده؟! چه حیثیتی؟! مگر این ملت چی از زندگی می‌خواهند؟! بس نیست که ۴۵ سال گروگان آرمان‌های یک جغرافیای دیگر بوده‌ایم و هنوز هم آب و نان و آبرو و آزادی و امنیت‌مان در گرو این ماجراجویی‌ها ا‌ست؟! جنگ کنید. بسیج کنید. حمله کنید. مرزها را درنوردید. خون بریزید. نابود کنید، و‌ نابودمان. یک‌بار برای همیشه این قائله را پایان بخشید. سپس اگر شکست خوردیم شما به بهشت و ما به جهنم خواهیم رفت (که تا امروز هم در آن زیسته‌ایم). اگر پیروز شدید بقیه خفه‌خون خواهند گرفت و تحت خودکامگی خودخوری خواهند کرد تا نوبت مرگشان فرا برسد. اگر شکست خوردید، کنار بروید تا این مردم مظلوم پیش از مرگ چند صباحی طعم آرامش و آسودگی را بچشند…

کثافت از در و دیوار سیاست و‌ فرهنگ ایران می‌بارد. خسته شده‌ایم. آرمان‌های متافیزیکی شما ابتدایی‌ترین و‌ بدیهی‌ترین معنای زندگی را از ملت ایران گرفته. معنای زندگی چنان که می‌اندیشید پیچیده‌ نیست. همین که در فصل مناسب لباس مناسب بپوشی می‌توانی از زندگی لذت ببری. اینکه از خوردن و‌ نوشیدن خوراک سالم لذت ببری، و اینکه وقتی توی شهر و‌ دیارت قدم می‌زنی، بوی تعفن فاضلاب مشامت را آزار ندهد، می‌تواند اندکی زندگی را رضایت‌بخش کند…

تا کی با رنج‌‌ و مرارت باید زیستن؟! تا کی به‌نام آفریدگار بر انسان باید حکم راندن؟! تا کی با سنت‌های پوسیده این رنج‌ها را باید توجیه کردن؟!

اگر شما خسته نشده‌اید، مردم خسته‌اند. مردم خیلی خسته‌اند. شأن ملتی با هزاران سال تجربه‌ی زیستن نباید چنین باشد، و اگر چنین است، یک‌بار برای همیشه کارمان را تمام کنید. بجنگید تا یا نابود شویم و یا بربریت را بر جهان حاکم کنیم. شاید پایان این بربریت به زندگی‌مان معنا بخشد…

دلم برای میهنم ایران می‌سوزد. دلم برای مردمم می‌سوزد. دلم برای بچه‌های میهنم که دارند تحت ایدئولوژی نفرت بزرگ می‌شوند می‌سوزد…

از آرمان جهاد و مرگ خسته‌ایم. بیا یک‌بار برای همیشه یا نابود کنیم و یا نابود شویم و یا زندگی را از نابودی‌اش نجات بخشیم…

ببین! دیگر حتی حوصله‌مان نمی‌کشد که به شما حالی کنیم کسی که از تخریب سنگ قبر هم‌میهن خویش شرم ندارد، صلاحیت ندارد که برای مردگان سرزمین‌های دیگر اشک تمساح بریزد…

بیا تمامش کن. کسانی که توی جیب‌شان چاقوی پلاستیکی هم ندارد، جلوی بروز جنون شما را نمی‌گیرند. برو بجنگ. برو تمامش کن! ویران کن! ویرانمان کن…!

شاید بعدها در ویرانه‌هایمان زندگی دوباره جوانه زند…