‍ ) من اسلام زمان شاه را می‌خواهم…!

  من اسلام زمانی را می‌خواهم که خواهرِ شش ساله‌ام فاصله منزل تا دبستان که به اندازه دو ایستگاه اتوبوس بود را با اون پاهای کوچکش طی می‌کرد بدون اینکه مادرم نگران دزدیده شدن خودش یا النگوهایش باشد…!

  من اسلام زمانی را می‌خواهم که مادرم با چادرنماز، بدون روسری و مانتو با بابام که کت و شلواری بود و کراوات می‌زد می‌رفتند پارک..
و نه مادرم زن‌های بی‌حجاب و مینی‌ژوپ پوش را مسخره می‌کرد
و نه کسی پدرم را بخاطر کراواتی که زده بود…!

  من اسلام زمانی را می‌خواهم که پدربزرگم را آنقدر مومن بار آورده بود که پپسی‌کولا نمی‌خورد و می‌گفت:
من مقلد کسی هستم که میگه خوردن پپسی‌کولا کراهت دارد …
چون صاحبش بهایی است، ولی سر همون سفره با کسی که پپسی می‌خورد می‌نشست و بحثی هم نمی‌کرد…!

  من اسلام زمانی را می‌خواهم که آدم‌ها با زبان روزه از جلوی اغذیه‌فروشی و رستوران‌هایی رد می‌شدند که خیلی‌ها داشتند داخل آن‌ها ناهار می‌خوردند
و صاحبان آن‌ها برای اینکه مردم تظاهر به روزه‌خواری نکرده باشند شیشه‌ها را تا نیمه، روزنامه چسبانده بودند…!

  من اسلام زمانی را می‌خواهم که بچه بودم و لب دریا می‌رفتیم
و مامانم با چادر توی پلاژ می‌نشست و خانم‌های دیگر با مایو شنا می‌کردند
و نه مادرم به اون‌ها چیزی می‌گفت
و نه اون‌ها مادرم را مسخره می‌کردند…!

  من اسلامی را می‌خواهم که تو کتاب تعلیمات دینی پیامبر را دوستدار کودکان معرفی کرده بود و از پیامبر سفارش شده بود که با حیوانات مهربان باشیم
و از ماها خواسته بود از تولد تا هنگام مرگ در فراگیری علم بکوشیم…!

  من اسلامی را می‌خواهم که از مدرسه ما را می‌بردند تا برای آمدن رئیس‌جمهور دیگر کشورها هورا بکشیم و پرچم کشورشان را برای‌شان تکان دهیم
و فریاد شادی سر دهیم نه اینکه ما را به زور ببرند تا از روی پرچم بعضی کشورها رد شویم و مرگ بر دیگر کشورها بگوییم…!

  من اسلامی را می‌خواهم که اول مهر تا زمان آمدن کتاب‌های درسی‌مان، معلمان‌مان از سفرهایی که تابستان به اروپا رفته بودند تعریف می‌کردند تا زنگ بخورد
نه اینکه از مسافرکشی‌های نیمه شب‌شان در خیابان‌ها صحبت کنند و وقتی هم سوالی درسی می‌پرسیم بگویند این را در کلاس خصوصی خواهم گفت…!

من اسلام اون زمان را می‌خواهم، حتی اگر اسمش طاغوت باشد…!