بیست و سوم خرداد، به زعم خودم، برای دفاع از اتهام انتسابی آمده بودم به “انتهای شمالی بزرگراه امام خمینی، زندان اوین”، اما در دم بازداشت شدم و در روزهای ابتدایی چهل و شش سالگیام را در این سرآمدِ یادگارهای خمینی سپری کردم و ظاهرا باید کل چهل و شش سالگی را هم همین جا بمانم؛ بالاخره این یادگار سهم من هم شد. این یادگار عموما قسمت کسانی می شود که جای درستی ایستاده اند. این صفحات از “شناسنامهی دختر مسیح” را، به رغم همهی سختیهای طاقت سوزش، دوست دارم. خوشحالم که از دیدن چشمان خودم در آینه نمی ترسم.
همان روزهای اول حضورم، موهایم را از ته تراشیدم. با اینکه ذرهای مو روی سرم نبود، حاضر نشدند مرا به دادگاهشان ببرند تا از متن کیفرخواستم مطلع شوم. صرفا چون نمیخواستم سرم را بپوشانم. به جد تصمیم گرفته بودم که روز تشکیل جلسه به دادگاه نروم. در فاصلهی بسیار کوتاهی تا تاریخ تعیین شده برای محاکمه، از محتویات پروندهام مطلع شدم. وکیل که پرونده را خوانده، در قسمت ملاحظات پرونده دیده بود که بازجو به شغل پدرم اشاره کرده است؛ به نظر وکیل، هدف از این اشاره تخفیف قائل شدن در حکم بوده. برای همین اهم فالا هم کردم و به رغم میل باطنیام به دادگاه رفتم و حاضر شدم صرفا در همان چند دقیقهی حضور در شعبه حجاب کنم تا مانع این تخفیف شوم. به محض اتمام آن جلسهی نمایشیِ کمتر از پنج دقیقه شالم را برداشتم و با صدای بلند اعلام کردم که من هم زندانی سیاسیام درست مانند دیگر زندانیان سیاسی؛ هرگز حاضر نیستم بابت معمم بودن پدرم، که سرسوزنی هم با نهادهای حکومتی و دولتی ارتباط نداشت، تخفیفی قائل شوید. فریاد زدم که این تخفیف با خط قرمز های من در برابری خواهی منافات دارد. بلافاصله هم شالم را به سطل زبالهی دادگاه سپردم.
در حکم حبس یک سالهام ده مورد مصادیق اتهامی است، از آن جمله:
دشمنی با جمهوری اسلامی، اعلامِ صریحِ براندازی جمهوری اسلامی، حمایت از اغتشاشات ۱۴۰۱ و انتشار هشتگهای امنیتی، سعی در روشن نگه داشتن اغتشاشات ۱۴۰۱، ترویج بی حجابی.
دشمنیِ من با جمهوری اسلامی مربوط به امروز و دیروز نیست؛ این خصومت نه از ۶۷، نه از ۷۸، نه از ۸۸، نه از ۹۶، نه از ۹۸، نه از ۱۴۰۱ است. من از بهمن ۵۷ با این حکومت سر ناسازگاری داشتم؛ زمانی که هنوز به دنیا نیامده بودم، چون دشمنی با حکومتی که اساسش تزویر و ریاست و تداومش با استبداد و سفاکی، با انعقاد نطفه ام شکل گرفته است. حضور پررنگم در جنبش زن، زندگی، آزادی تبلور بخشی از این دشمنی است.
پیش از این هم بارها نوشتهام که چرا و چگونه فمینیست شدم. این نخستین سالی نیست که جمهوری اسلامی زندگی مرا به تاراج برده است. هفت سال، تکرار میکنم هفت سال اسیر دادگاه خانواده بودم نه برای طلاق که برای ثبت صیغهی طلاقی که جاری شده بود.
را همراه پاسیار بالای سر م نگه میدارند. تحقیر میکنند تا تو و اندیشهات را بیارزش جلوه دهند، هم زمان طوری عمل میکنند که میزان ترسشان از زنی عصیانگر رقت انگیز است.
نه تسلیم به رای زدم نه تجدید نظر خواهی کردم. تا وقتی که نفس میکشم از حقوق زنان خواهم گفت و خواهم نوشت. اگر تلاشهایم حتی در زندگی یک زن اثر گذار باشد، آن کاری را که باید بکنم کردهام. رؤیای آزادی زنان تحمل حبس را برایم آسان میکند. در نهایت، اگر اغتشاش یعنی مختل کردنِ زن ستیزیِ سازمان یافته، من اغتشاش گرم و تا روز آزادی و برابری به اغتشاش ادامه خواهم داد.
حورا نیکبخت
بند زنان زندان اوین
تابستان ۱۴۰۳
.