سال ۱۳۶۶ بود. بحث جنگ بود، و پیرمرد دهاتی با لبخندی تلخ گفت:
“هی میگن خونوادههای شهدا خواستار ادامهی جنگند!
من پدر شهیدم و میگم تمومش کنید!”
بچه بودم، و شنیدن این حرف ساده شوکهام کرد!
پروپاگاندای “جنگ جنگ تا پیروزی” آن روزها آن قدر قوی بود که در ذهن من بچه نمیگنجید که یک “پدر شهید” خواهان اتمام جنگ باشد.
حتی تا یک هفته قبل از پذیرش قطعنامه در سال ۱۳۶۷، در خیابانها و میدانها بنر میزدند که
“هر که در ادامهی جنگ شک کند خائن به رسولالله است”!
الان میدانیم که در آن سالها بسیاری در قسمتهای مختلف نظام به این نتیجه رسیده بودند که باید جنگ را هر چه زودتر خاتمه داد…
فهمیده بودند که نمیتوان عراق را شکست داد و نمیشود بغداد را گرفت..
ولی جرات نمیکردند که با صدای بلند آن را بگویند.
جنگ را طول دادند و طول دادند تا سال ۱۳۶۷ که شکست از همه طرف سراغمان آمد:
عراقیها به سرعت پیشرفت کردند واسرا و کشتههای بسیار زیادی از ما گرفتند.
وضعیت اقتصادی هم به واسطه جنگ رو به فروپاشی کامل بود.
آنجا بود که جام زهر نوشیده شد، و ایران مجبور شد در ضعیفترین حالت وارد مذاکرات بعد از جنگ شود..
در حالیکه هنوز بیش از ۲۰۰۰ کیلومتر مربع از خاک کشورمان در دست عراق بود.
شانس آوردیم که صدام آن بلاهت آشکار را نشان داد و به کویت حمله کرد و بعد داستان حمله گسترده آمریکا پیش آمد که ماشین جنگی عراق را نابود کرد!
و الّا معلوم نبود که چه شرایط خفتباری بر ما تحمیل میشد.
آن افراد معدودی که در سالهای بین ۱۳۶۲ و ۱۳۶۷ با صدای بلند خواستار پایان جنگ بودند، آن زمان با انواع و اقسام تهمتها و بدگوییها مواجه شدند.
از “لیبرالهای طرفدار آمریکا” گرفته تا “خائن به رسولالله” و …..
ولی امروز چون روز روشن است که اینها، لااقل در این فقره، خادمین واقعی به مردم ایران بودند.
اینها در آن روز واقعیتی را میگفتند که برایشان بیاحترامی میآورد و بعد از جنگ هم کسی برای آنها بابت آن اعتباری و افتخاری قائل نشد.
صدای لات و لوتها و گندهگوها و افراطیها همیشه بلندتر است!
آنها آن هنگام که جنگ میافروزند افتخار کسب میکنند، و در شکست هم باز مخالفین را متهم میکنند.
فاعتبروا یا اولیالابصار!