خوزه ارتگایی گاست، جایی میگوید: دیگر بازیگر بزرگی باقی نمانده و تنها صدای گروه همآوازان به گوش میرسد.
در فضای سیاسی جامعۀ امروز ما نیز، دیگر نشان و نشانهای از بازیگر بازیساز و بازیگردان بزرگی باقی نمانده، و تنها سر و صدا یا همهمۀ لمپنهای سیاسی به گوش میرسد.
لمپنهای سیاسی، آنگونه که در این نوشتار معنا مییابند، آدمیانی هستند که به ظاهر سیاستپیشهاند، اما، در واقع، فاقد فهم و شعور و تجربۀ سیاسیاند. به بیان دیگر، فاقد اصالت حرفهای هستند. تلاش دارند ظاهر خویش را بصورت نخبگان بیارایند، اما پخمگی از سر و روی و سخن و کردارشان میبارد.
از جریان علمی و عقلی سیاست بسیار دورند، رفتارشان بیشتر به اوباشها و روسپیان و آدمیان بیشخصیت و بیفرهنگ شبیه است. محصول وضعیت استیصال و تعلیق و ورشکستگی سیاسی هستند. بازی سیاسی را بازیچهای کودکانه بیش نمیدانند.
فرصتطلبی و عوامزدگی و توهمزدگی سرشتنمای آنان است. به اقتضاء به هر محفل و مکتب و مشربی درمیآیند و یار غار هر کس و ناکسی میشوند.
لمپنهای سیاسی، معمولاً «کسی» نیستند. کم میاندیشیدند، اما هر چه بیشتر میاندیشیدند، کمتر هستند.
آنچه در تئاتر سیاسی انجام میدهند، در واقع، فعالیتی است که از کس دیگر کش رفتهاند. نقش و زبان و شخصیت و هویتی از خود و برای خود ندارند. در زندگی سیاسیشان، مسئله همواره بر سر لذتی زیستشناختی و منفعتشناختی است. گرفتار نوعی بیماری مالیخولیا هستند، از اینرو، ترتیبِ حجراتِ دماغی آنان بر هم خورده و افکار و گفتار و رفتار آنان از یک نسق و قرار منطقی خارج شده است:
بیجهت راست و بدون علت چپ هستند، سیاست را پدرسوختگی و پدرسوختگی را سیاست، و هر دو را، پیشه و حرفۀ خویش میدانند. مهرشان قهر است و آتش، دینشان کفر است و کین، فرق ابراهیم با آذر نمیدانند چیست. ترسی از روز قیامت نیست در قاموسشان، این بیحسابان دغل، دفتر نمیدانند چیست.
نمیشود از ظاهرشان پی به باطنشان برد. نمیشود از خانه و ماشینشان پی به خاستگاه طبقاتیشان برد. نمیشود از پست و سمتشان پی به تخصصشان برد. نمیشود از گفتارشان پی به رفتارشان برد. نمیشود از تحصیلاتشان پی به شخصیتشان برد. نمیشود از بیانشان پی به نیتشان برد. نمیشود از رفتارشان پی به اعتقادشان برد. نمیشود از چپ و راستزدنشان پی به خط و ربطشان برد. نمیشود از گرد و خاککردنشان پی به شجاعتشان برد. نمیشود از قول و قرارشان پی به تعهدشان برد. نمیشود از انتخابشان پی به منششان برد. نمیشود از جهتگیریشان پی به مواضعشان برد.
بهعنوان موردشناسی، میتوان به همین ایام استقرار دولت، اشارت کرد. ایام، ایامِ چینش پیکرۀ قدرت است. در این ایام، همچون همیشه شاهد آن هستیم که لمپنهای سیاسی مثل قارچ از هرکجا و همهکجا سر برآورده، ملخوار بسوی هرآنکس که ظنی از نفوذ در کالبد قدرت در او هست، هجوم آورده و به فراخور عمق و گسترۀ نفوذ و تأثیر او، در محضرش حرکات موزون و خَماش و کرنش و پیچاش انجام میدهند.
اکنون نیز شاهد بالا رفتن لمپنهای سیاسی از در و دیوار قدرت و دولت با طناب وفاق هستیم. اصحاب قدرت کنونی نیز، با تأکید بر ارادۀ معطوف بر گریز و پرهیز از خالصسازی و قبض و انجماد، مسیر را برای ورود اینقبیل لمپنها- آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته- هموارتر کردهاند.
اما این اصحاب قدرت امروز از تاریخ دیروز سرزمین خویش بیاموزند که آنانی که قبل از ورود به حریم قدرت، همه عیبشان را هنر و کمال میدیدند، و همه خارشان را گل و یاسمن مینمودند، میتوانند به طرفهالعینی تحول حال و احوال یابند و بنیادشان براندازند.
بیلان های ۴۵ سال فاشیسم دینی در ایران (۱۹۵)
پوپولیسم را خیلی خیلی خیلی جدی بگیرید
قبل از اینکه پوپولیسم شما را خیلی خیلی خیلی به شوخی بگیرد !!!
آتش روشنگری و فرهنگ دمکراسی را بسرعت گسترش دهید :
پوپولیسم از موانع اصلی دمکراسیست
با پوپولیست ها هرگز نمیتوان متحد شد