حکایت است که در این سرزمین، روزگاری مردمانی پدیدار شوندی “تاریخ نخواندهی تاریخستیز” که با انکارِ گذشتههای تاریخیِ خویش، چوب حراج زنندی بر داشتههای تاریخی خود. و این همان روزگاریست که ملتهای دیگر، داشتههای تاریخی دیگران را از آن خود کردندی تا با تصاحب داشتههای دیگران، نداشتههای خود را به داشتهها مبدل سازندی و بدان فخر بفروشندی…
گویند این “مردمانِ پای در کفش” نه برای کشفِ زوایای ناروشن تاریخ، که برای انکار و طردِ داشتههای روشن تاریخی، چنان کاشف شوندی و به چنان کشفی رسندی که مگو و مپُرس…!
گویند این مردمان سختکوشِ جویندهی کشف، جویندگی را بجایی رسانندی که روزگاری کاشف بعمل آورندی که نه تنها بر منشور کوروش “چند خط پهلوی” بیفزودندی و جعل کردندی، که اصلا وجود آن منشور در پردهی ابهام است و اگر “او وجود دارد” از پرده برون بیایدی تا وجودِ خود را اثبات نمایندی بر ما کاشفانِ بزرگِ تاریخ…!
گویند این دسته مردمان تاریخ نخواندهی تاریخستیز، روزی بند کفشها چنان سفت ببستندی و پایِ را فراتر بگذارندی و به این “کشفِ شگفت” برسندی که “تختجمشید وجود تاریخی نداشتندی” و آنچه گفته شدندی داستانسرایی یونانی بودندی و این چیزی که اکنون بنام آثار تاریخی تختجمشید خوانندی را پهلوی اول که هرچند پادشاه بود اما هم چنان رضاخان نامیده شدندی به هیتلر سفارش ساخت دادندی و آنچه که در این همه سال بخورد این خلق دادندی کارِ سفارشیِ همان رضاخان بودندی و اصلا اعتبار تاریخی ندارندی، چون از تختجمشید، فقط پهلویها سود بُردندی و در آن، جشنهای منحوس دوهزار و پانصد سالهی خود بگرفتندی و به ریشِ این مردم مظلوم و این خلق تحت ستم بخندیدندی…
گویند این دسته مردمان به جشنهای ملیِ نوروز، شبچله(یلدا)، چهارشنبهسوری و… چوب زنندی و آنها را، “طاغوتی” و “خرافهپرستی” و “آتشپرستی” دانستندی و روزی کار را حتی بجایی رسانندی که برپاییِ این جشنها توسط مردم را، “نژادپرستیِ” آن مردمان بخوانندی…!!
گویند این دسته از مردمان سراپا شیفته و شیدای ایران و تاریخ ایران! اگر به همین سرعت به کاشفی ادامه دهندی، دیر نپایندی که کلیت وجودیِ تاریخ ایران را با “تکنیک انکار” به هوا پرانندی و با همان “تاکتیک چوب حراج” همهی گذشتهی تاریخیِما را چنان زنندی، که هیچ نشانی نماندی از تاریخ و گذشتههای تاریخیِ ایران، جز “چوبِ” چوبزنانِ انکارگر…
گویند این مردمان، خود دو دسته بودندی: دستهای تحت تاثیر بادهای گرم و سوزان سرزمین حجاز بودندی که از جنوب ایران بر آنان بوزیدندی؛ و دستهی دیگر تحت تاثیر مستقیمِ بادهای سرد سیبری بودندی که از شمال ایران بر آنان وزیدن گرفتندی…
گویند این دو دسته مردمانِ از جنسِ دیگر، چنان خاص و بیبدیل بودندی که ملتهای دیگر حسرت داشتنشان را بخوردندی و مشتاق بودندی تا آنان را در موزههای خود نگه بدارندی بهعنوان نوع منحصربفرد…
این حکایت، حکایتِ روزگار ماست؛ و حکایتِ آن مردمان چوببدست انکارگرِ مانده در جهت بادهای جنوبی و شمالی، حکایت بعضی از مردمان است در این دوران…
حکایتیِ که توسط این ستیزندگان با تاریخ ایران، همچنان ادامه دارندی…!!