.
ما دو گونه وطن داریم!
یکی آن که میان دریای مازندران و خلیجفارس قرار دارد، با کوههای بلند و رودهای کمآب و صحراهای فراخ و ریگزارها و شورهزارهایی گرم و خشک و بیشههایی که از چند قرن پیش، باز رو به کاستی داشته است و درختانی که نسل بسیاری از آنها را تبر زغالگران و ارّه تختهسازان برانداخته است؛ با دهکدههایی بیشتر کمحاصل و تنگدست و شهرهایی عموماً بینقشه و بازیچهٔ مطامع زمینخواران…
وطنی که بارها به سُمّ اسبان مهاجمان ترک و تازی و تاتار کوفته شده و باز با تن ناتوان بهپاخاسته و به درمان زخمهای خود پرداخته تا یورش و غارت بعدی را مهیا شود…
وطنی که زندگی دنیاییاش غالباً دستخوش آزار و ستم حکمرانان و آز و خشونت باجستانان و تجاوز کارفرمایان، و زندگی عقباییاش در گروِ انذار و تهدید دینفروشان و سالوس جبهپوشان و فریب روحانینمایان بوده است…
وطنی که تاریخش ماجرای آشفته و خونآلودی است که غمنامههای سوزناک در قبال آن رنگ میبازند…
وطنی که از چند قرن پیش به این طرف فتور سالخوردگی و فرسودگی گامهای آن را سست و ناتوان کرده و آن را توشهخوار تمدنی بیگانه و پیرو صنعتی زبردست و بالنده ساخته است…
هر از چندی برای درمان درد پنهان خود دست در دامن شیوهای میزند و علاج تازهای را میآزماید، اما ضعف درون، نقشههای او را باطل میکند و بر حسرتش میافزاید.
وطن دوم اما وطنی است که در آفاق ذهن ما خانه دارد…
وطنی است روشن و دلانگیز با رنگهای شفاف و دیدهفریب…
در آن رودکی چنگ برمیگیرد و سرود شادی و نغمهٔ می و مستی مینوازد…
و فردوسی داستان دلاوریهای قهرمانان ما را با آهنگی پهلوانی سرمیدهد…
خیام شگفتی حیات و سرگردانی انسان را باز مینماید…
ابوسعید از صفای درون و دستگیری مردمان و پرهیز از خودفروشی سخن میگوید…
نظامی ظرایف عشق و شوق را با قلمموی کلمات به استادی ترسیم میکند و هم ما را به تأمل در حکمت و اخلاق میخواند…
سعدی آدمیت و عدلپروری و پوزش پذیری و خدمت به خلق و زیبایی آنها را در نظر ما ترسیم میکند…
و مولوی شور و شیدایی خود را به بانگ بلند به گوشها میرساند…
حافظ پرده از زرق صوفیان و ریای زاهدان و سالوس مفتیان و محتسبان برمیگیرد و نوای عشق و آزادگی را به آهنگی لطیف در گوش ما زمزمه میکند…
«وطن خاکی» ما پیوسته در معرض آفات است و «وطن معنوی» ما، برعکس، از گزند باد و باران و دستبرد ویرانگر حوادث در امان…
درخشش آن را تیرگی اعمال ما زایل نمیکند.
گنجی است که از آنِ ماست، آفتابی است که پیوسته میتابد؛ زنده و پایدار است.
بر ماست که این وطن را زیباتر و تابناکتر کنیم.
.