رابطه ایران و آمریکا یکی از مسائل چند وجهی است که میتوان از زوایای مختلف به آن پرداخت.
این روابط از همان دوران پیروزی انقلاب تاکنون فراز وفرودهایی داشته، اما در مجموع یک روند نسبتاً ثابتی را طی کرده است.
در آمریکا چه جمهوریخواهان سرکار باشند و چه دمکراتها و در ایران چه تندروها(اصولگرایان) سرکار باشند و چه کندروها(اصلاحطلبان) یک چیز ثابت بوده است، جنگ زرگری همزمان با لاس زدن با حاکمان اسلامی.
با همهی تهدیدها و تحریمها از سویی و با همهی مرگ بر آمریکا گفتنها و مذاکره کردنها از سویی دیگر، تاکنون ولی هیچ اتفاقی برای تغییر رخ نداده است؛
و آنچه رخ داده، روابط پنهان و پیدا میان دو حکومت بوده است.
در همهی این سالها آنان با رژیم اسلامی بده و بستان داشتهاند از ارسال سلاح در دوران ریگان تا همکاری برای آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان در زمان کلینتون؛
و از همکاری با آمریکا در افغانستان و عراق در دوره بوش، تا تحویل چمدانی دلارهای آمریکایی به حکومت اسلامی در زمان حسین اوباما.
در این ۴۴ سال چهار رئیسجمهور دمکرات و چهار رئیسجمهور جمهوریخواه بر سر کار آمدهاند از جنگطلب تا صلحطلب، اما جز جنگزرگری و جز روابط پنهان و پیدا و جز تقویت حکومت اسلامی، هیچ تلاشی جهت تغییر این روند صورت نگرفته است.
چون اگر قرار بر تغییر میبود باید در دوره سه ساله ۸۴ تا ۸۷ که همزمانشده بود با دو رئیسجمهور به اصطلاح تندرو در آمریکا و ایران یعنی بوش و احمدینژاد، اتفاق میافتاد که نیفتاد.
و اگر قرار بر تغییرات مسالمتآمیز میبود، باید در دوره همزمانی ریاستجمهوری اوبامای صلحطلب با روحانی میانهرو در سالهای ۹۲ تا ۹۵ اتفاق میافتاد که نیفتاد.
همچنان که قبلتر از آن، میان کلینتون دمکرات و خاتمی اصلاحطلب در سالهای ۷۶ تا ۷۹ نیز چنین اتفاقی نیفتاد.
اما
حالا که ترامپ، سنت شکن و غیرمعمول نشان داده است؛ در صورت رئیسجمهور شدن در این دوره، آیا او این سنت زشت و مردم فریب جنگزرگری را میشکند یا با لفاظیهای بیشتر، تقویتکننده بیشتر این سنت خواهد شد و این وضعیت مضحک ادامه خواهد یافت؟
۱_ترامپ شاید آن کسی نباشد که رسانههای جریاناصلی وصفش کردهاند.
۲_او هرچه که باشد، همینکه توانست یک تنه در اولین دوره حضور خود نه تنها رقبای درون حزبی جمهوریخواه از جمله خاندان قدرتمند بوش را؛ که رقیب قدرِ دمکرات از خاندان قدرتمند کلنتون را؛ که بالاتر از آنها سد نیرومند رسانههای جریاناصلی را بشکند و شکست دهد، کاری کرده که تاکنون کسی قادر به انجامش نبوده است.
۳_ما نه مکزیکی هستیم و نه مسلمانبنیادگرا، که از شعارهای او بهراسیم.
او اگر از حکومت اسلامی بد میگوید که حرف دل ماست؛
پس چرا باید تن به هراسی بدهیم که رسانههای عمدهی جریاناصلی به آن دامن میزنند؟!
۴_هراس اصلی از این است که او نیز همانند دیگر روًسای جمهور با جنگزرگری ظاهری، همچنان تقویت کننده حکومت اسلامی باشد.
۵_هراس اصلی از تبانی احتمالی با پوتین است و هراس از گوشت قربانی شدن میهن عزیزمان. فراموش نکنیم که هولناکترین وقایع در دورههای حاکمیت حاکمان متحجر واپسگرای فاسد و نالایق و ناتوان در دفاع از سرزمینمان رخ داده است.
۶_تحولات سیاسی در غرب بویژه بعد از خروج انگلیس از اتحادیه اروپا و ترامپ که ساز مخالفت با پیمان ناتو را میزند، میتواند نشانههایی از پایان دوره همگرایی و آغاز دوره واگرایی باشد که “میل به ملیگرایی”، یکی از مهمترین پیامدهای آن خواهد بود.
۷_تجارب تاریخی گویای این است که در شرایط جابجایی دورهها، “بهترین فرصت تغییر” است؛ به شرطی که ملتها به هوش باشند و توانا و مهمتر از آن، آنها باید تغییر را بهطور جدی بخواهند و آن را به خواسته اصلی بدل سازند تا در مرحلهی بعد با عمومی کردن آن خواسته، بتوانند با انسجام و با برنامه به آن دست یابند.
همچنین احتمال ایجاد تغییرات در دوره واگرایی بسیار بیشتر است به شرطیکه مردم تنها چشم به تغییر از بیرون ندوزند و برای پایان دادن به این “ترس بیپایان” در عین در نغلتیدن به “یک پایان وحشتناک”، لازم است تمامیِ نیروهای ملی همهی تلاش خود را معطوف و صرف تغییرات از درون و به شیوه تغییرات بنیادین درونزا، سازند.
ما تاکنون از فرصتهای ناشی از تحولات جهانی و منطقهای و بویژه از جابجایی دورهها هیچ سودی نبردیم. فرصتهایی که کمیابند و همیشه تکرار نمیشوند. اگر اینبار بههوش باشیم و از “خوابگران” برخیزیم و از غفلت بدرآییم، شاید بتوانیم از این وضعیت جهنمی بجهیم و با گذر از این دوره تباه، سود برندهی تاریخیِ این فرصت تاریخی باشیم برای برپایی حکومت ملی جهت دستابی به آبادی و آزادی ایران و ایرانیان.