قطره یی از دریای حماسه :محمد اقبال

قیام اشرف2

درباره جنایت علیه بشریت در 6 و 7 مرداد 1388 در اشرف

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
از هر دری که می‌شنوم نامکرر است
آن چه می خوانید، شنیده ها و خوانده ها و دیده های من است از دو روز قیام اشرف در 6 و 7 مرداد 1388 که در واقع قرار بود مقدمه یی باشد برای کتابی در همین رابطه.

شاید خواننده از خواندن صحنه‌هایی که ذکر آن به میان آمده، بسیار تکان بخورد ولی باید باور کرد که این یک صدم از آن‌چه که در صحنه روی داده نیست.. اگر روزی قرار باشد کتابی نگاشته شود بدون اغراق دهها جلد خواهد شد. هیچ اشرفی نیست که حداقل به اندازه یک کتاب حرف برای گفتن، شعر برای سرودن، آواز برای خواندن، و کلام برای نوشتن نداشته باشد. به این تعداد اگر یاران و هواداران مقاومت در داخل و خارج ایران را اضافه کنیم و نه دو روز بلکه 72 روز رزم و مقاومت و پایداری را نیز به‌شمار بیاوریم شاید دهها هزار جلد کتاب هم کم باشد.
حماسه، هر روز نیست، هر ساعت نیست، هر دقیقه نیست، هر ثانیه نیست، هر لحظه نیست، در هر لحظه‌ دهها و صدها حماسه از پایداری آفریده می‌شود و درست در نقطه مقابل در هر لحظه چه مرزهایی از شقاوت و دنائت که دریده نمی‌شود.
این گوشه هایی از روایتی مستند است. هیچ صحنه یی ”پرداخته” نشده است. سکانس ها بدون اغراق و حتی برخی اوقات برای اجتناب از «پردازش» بسیار رقیق‌تر از ‌آن چه روی‌داده بازنگاری شده‌اند.
با رعایت همین اصل عدم «پردازش»، چکیده‌هایی از صحنه‌های رزم و فدای مجاهدان اشرف و در آن سو صحنه‌های دنائت و مزدوری و شقاوت، خود گویاترین است. این صحنه‌ها را در چند محور فدا، پایداری، دزدی و وحشیگری، شقاوت، مزدوری، برخوردهای مجاهدان، و حماسه‌ها و… شهادتها دسته‌بندی کرده ام. گرچه همین دسته‌بندی نیز در بسیاری از موارد قابل انطباق نیست چرا که در آن سوی صحنه‌های شقاوت، با صحنه‌هایی از فدای بی‌پایان مجاهدان مواجهیم و در آن سوی صحنه‌های برخورد مجاهدوار با صحنه‌هایی از نامردمی.

فدا
”وقتی خواستم کمکش کنم و او را به امداد برسانم قبول نمی کرد و می گفت چیزی نیست به بقیه کمک کن در حالی‌که جراحتش بسیار وخیم بود و باید سریع به جراح می رسید، هر کدام از مجروحان را در ماشین می‌گذاشتیم می‌گفت آن یکی واجب تر است…

ساعت 8 عصر مهرداد رضازاده مورد اصابت سنگ به صورتش قرار گرفته بود چون من مجروح بودم و نمی‌توانستم حرکت کنم پیش من آمد، محل اصابت سنگ را که به گونه چپش خورده بود و خون می‌آمد پاک کردم بعد از چند دقیقه گفت بروم به بچه‌ها کمک کنم، به او گفتم هنوز از صورت تو خون می‌آید کمی بیشتر بنشین گفت افراد کم هستند و رفت… و بعدا شنیدم که شهید شد

دمای هوا بیشتر از 50درجه سانتیگراد بود و افراد گرمازده و بی رمق بودند. دهانها همه خشک شده بود… اصغر یعقوب پور به مقاومان آب می‌رساند. در یکی از همین صحنه‌ها که مشغول رساندن آب به تشنه‌لبان صحنه بود، جنایتکاران یک رگبار از فاصله نزدیک باز کردند. چندین گلوله دست، پا و شکم او را سوراخ سوراخ کرده بود و در جا خون فواره زد. اصغر چند روز بعد بر اثر همین جراحات به شهادت رسید

یکی از مزدوران می‌خواست خواهری را با چماق مورد اصابت قرار دهد برادری خودش را جلو انداخت و بدنش را حائل کرد…

چند مهاجم با چماق به جان او افتاده و روی سر او آن‌چنان ضربه‌یی زدند که خون تمام بدنش را پوشاند

65 سال داشت و برای حفاظت از دیگری از ضربات مرگبار جلو رفته بود با چوب چارتراش پلیس از ناحیه سر و چشم مورد ضربه و اصابت قرار گرفت و از هوش رفت

قیام اشرف3

پایداری
پرتاب سنگ علیه ساکنان را آن‌چنان شدت بخشیده بودند که آسمان از تعداد بسیار زیاد سنگهایی که پرتاب می‌شد تیره وتار شده بود
صحنه ها رفته رفته تکان‌دهنده‌تر می‌شد. سرو صورت و لباسهای اغلب مجاهدان خونی و دست و پایشان بانداژ و دچار جراحت شدید شده بود. شمار زیادی از اشرفیها منجمله یک زن مجاهد خلق را با چوب به‌شدت مجروح و مصدوم نموده و به قصد کشت می‌زد‌ند. کمتر می‌توانستی کسی را ببینی که سر و صورت یا جایی از بدنش خونین و آسیب دیده نباشد. اما مجاهدان قصد خالی کردن صحنه را نداشتند.

در این میان نقش زنان شجاع اشرفی در دفاع از برادران خود بسیار چشمگیر بود، چرا که در غیر این صورت تلفات بسیار زیاد می شد، در موارد زیادی آن‌ها خود را سپر برادران می کردند تا متجاوزان وحشی، برادران را مورد ضرب و شتم قرار ندهند. از سوی دیگر از خودگذشتگی مجاهدان اشرفی و توجه نکردن به درد و فشار ناشی از ضرب و شتم، که هم‌چنان معترض به این اعمال جنایت بار بودند، برجسته بود.

به سرش ضربه خورده بود و خونریزی داشت اما حاضر نشد صحنه را ترک کند و با همان لباس خونی تا آخرین دقایق که موفق به کنترل اوضاع و بستن میدان لاله شدند در صحنه حضور داشت. آن دیگری پس از زخمی شدن و انتقال به بیمارستان تمام سرش بانداژ بود با همان وضعیت به صحنه برگشت. سومی که همان اوایل درگیری برای دفاع از خواهری کتک خورده و بیهوش شده و به بیمارستان منتقل شده بود پس از بهوش آمدن مجددا به صحنه برگشت که این بار خود را جلوی خودروی پلیس انداخت تا خودرو نتواند پیشروی کند و مهاجمان ضمن زدن وحشیانه او با چوب او را روی زمین می کشیدند که اشرفی دیگری خود را روی او انداخت تا هم ضربات به او اصابت نکند و هم او را از چنگ مهاجمان نجات دهد که موفق هم شد.

یک بار سرش شکسته بود مجددا برگشت و باز سرش را شکستند،

جلو رفته و به تنهایی حصار سمت راست را که خوابانده بودند بلند کرد. یکی از مزدوران جلو آمد وگفت برو عقب وگرنه شلیک میکنم و برای ترساندن او کنارش شلیک کرد، دستش را روی سینه کوبید و گفت این‌جا بزن ما را از چه می‌ترسانی

دزدی و وحشیگری
از همان ابتدای شکافتن حصار، مزدوران به‌درون خودروهای ساکنان رفته و هرچه جدا کردنی بود را می‌دزدیدند. وسایلی از قبیل دوربینهای کوچک و اقلام استقراری را بر می داشتند، مثلا یک نفر یک فلاسک چای را برداشته و به گردنش انداخته بود تا مبادا مزدوران دیگر آن‌را از وی بربایند!، کلمن آب و امکانات صنفی خودروها را سرقت می‌کردند چندین مورد وقتی افراد مجروح می افتادند ساعتشان را بر میداشتند

یک کامیون توسط لودر واژگون شد، شیشه‌های جلو و کنار دریک خودرو توسط یکی از مزدوران با تبر شکسته شد، لاستیکهای آن را نیز با تبر پاره کردند درِ خودرو را با ضربه تبر شکافتند، سراغ مینی بوس تردد ساکنان رفتند و با سرنیزه درون آن‌را کاملاً خراب کرده بودند، یک کامیون که برای تردد افراد استفاده می شد به‌دست آن‌ها افتاد،

شقاوت

یکی از بچه ها لای لودر ویک کامیون مانده بود، او را همراه با کامیون چپ می‌کردند. در همین هنگام مرا به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند، وقتی به هوش آمدم دیدم لای سیم خاردار وحصار ضلع توسط لودر پیچیده شده ام و در حال کشیدن من هستند

لودر مهاجمان افرادی را که سر راهش قرار می گرفتند با بیل به اطراف پرتاب می‌کرد… یک لودر سیاه رنگ حصار ضلع شمال را پاره کرد و به داخل آمد در لحظه محمد رضا بختیاری جلو رفت تا مانع مورد اصابت قرار گرفتن افراد شود، کسی که درون لودر بود اقدام به تیر اندازی کرد، گلوله به محمد رضا خورد و از کنار کتف چپش خون بیرون زد، قبل از این‌که محمدرضا به زمین بیفتد، راننده بیل لودر را چرخاند و با بیل توی صورت محمد رضا. محمدرضا بر اثر اصابت ناخن بیل لودر به صورتش در جا بر زمین افتاد و شهید شد

یکی از گروگانهای آزاد شده در باره درگیریها در شمال می گوید: «… با شدت گرفتن تیراندازیهای مستقیم، شروع به دویدن به سمت عقب کردم که یک رگبار به‌سمت من باز کردند. از ناحیه ران پای راست گلوله خورده به زمین افتادم، درهمین حالت حدود 20عراقی روی سرم ریخته و هرکس با هرچیزی داشت مرا می‌زد‌، یکی با بیل یکی با چوب و چماق یکی با میله آهنی یکی به سر یکی به پا یکی به کمر و…… دست راستم خرد شد، دست چپم شدیدا مجروح و یکی از انگشتانم قطع شده بود. پای راستم حالت فلج پیدا کرد و با همین وضعیت حدود 30 الی 40متر از پشت مرا روی زمین کشانده و در پشت یکی از جیپهای غارت شده خودمان گذاشتند. تمام پشت و کمرم زخمی و خونین شده بود… دست وپایم را با آق بانو محکم بستند یکی ازافراد پایش را روی سرم گذاشت و یکی دیگر هم با چوب روی سرم می‌زد‌ که دیگر چیزی نفهمیدم…»

دیگری حکایت می کند: «… ساعت 15/6 عصر بود که حال یکی از مجروحان وخیم بود در حال بردن او به‌بیمارستان بودم که به خودم هم حمله کردند. با قنداق تفنگ و چماقهایی که در دست داشتند شیشه خودروهای سواری و آمبولانس که مجروحان را حمل می کردند می شکستند آن‌ها با چماق به دست و پایم ضربه زدند که یک لحظه دیگر چیزی متوجه نشدم، وقتی چشم باز کردم دیدم من در میان مجروحین در کلینک اشرف هستم تعدادی از همین افراد به زبان فارسی صحبت می‌کردند… »

در یک مسافت 30ـ20متری که تا محل افراد خودی فاصله داشتم مثل تونلی بود که هر کدام یک ضربه‌یی می‌زد‌ند در وسط راه ضربه محکمی به پشتم خورد که تعادلم را به‌هم ریخت و مجددا به زمین افتادم

درضلع غرب میدان لاله یکی از پلیسهای عراقی با یک شیء کوچک شبیه به چراغ قوه که از آن جرقه ساطع می شد، به بدن مجاهدان بخصوص خواهران می‌زد‌ که موجب لـرزش و شوک آن‌ها میشد

راننده لودر حین تهاجم به حضور افراد در جلوی خود اصلا توجه نمی کرد و عمدا افراد را با بیل لودر مورد اصابت قرار می داد و یا آن‌ها را مثل سنگ و خاک در سر راهش، با بیل جمع می کرد و به قصد کوبیدنشان به خودروهایی که در پشت قرار داشت روی زمین می کشانید شماری از اشرفیها مانند محمد رضا، حبیب الله، شهاب و صابر به بیل لودر آویزان بوده و یا داخل آن قرار داشتند مهاجمان آن‌ها را روی حصار و سیم خاردار و موانع دیگر کشیده و یا می کوبیدند تا مجروح و مقتول شوند، بسیاری از افراد به این شکل بین ماشین های اشرفیها که در کنار حصار ضلع قرارگاه پارک بودند یا سیم خاردار حصار و لودر پرس شدند، تعداد زیادی مجروح محصول این شقاوت در آن صحنه بود

راننده با بیل لودر افراد را از زمین بلند میکرد و از ارتفاع بالا به پائین پرتاب میکرد یا به محلهایی که تجمع افراد بیشتر بود یورش می برد و با تکان دادن بیل خود به سر و صورت افراد می‌زد‌، در یک صحنه حدود 10نفرکه تازه از راه رسیده بودند و هنوز از خودرو پیاده نشده را هدف قرارداد و با بیل خود اقدام به واژگون کردن خودروی آن‌ها کرد

هادی سوار مینی بوس خود شد تا آن‌را به عقب بیاورد که یک هاموی محکم به پشت آن زده و لودر مهاجمان عراقی با بیل خود عقب مینی بوس را تا ارتفاع 3تا 4متری بالا برده و به پائین انداخت که هادی خودش را به بیرون پرتاب کرد. یکی از عراقیها سوار مینی بوس شده و با سرعت شروع به زیر گرفتن بچه ها کرد که یکی از افراد با صحنه فجیعی زیر لاستیک عقب آن رفت. با همان لودر سراغ یکی از کامیونتها آمده و همه شیشه های آن را شکسته و سپس آن را چپ کرد

مزدوری
در برابر شعار های ”یا حسین یام ظلوم”، ”فاشهد فاشهد یا الله” (خدایا شاهد باش، شاهد باش) و ”الله اکبر” که ساکنان سر می دادند بعضی از مزدوران واکنش نشان داده و می‌گفتند خامنه‌یی بالای سرماست

ساعت بین 6 ـ 5 عصر بود که دیدم چند نفر از مهاجمان به فارسی صحبت کرده و می‌گفتند: «…… ما خانواده های شما را در تهران تار و مار کردیم و الان نوبت شما است…. »

یکی از نیروهای آموزشی پلیس که از آکادمی شمال اشرف آورده بودند می گفت: ما اصلا نمی دانیم داستان چیست ولی فرماندهان ما گفته اند «…. کار امروز شما، نمره امتحان و قبولی شما است»
یکی دیگر از آن‌ها می‌گفت من سگ هستم و از دست من چیزی ساخته نیست با من صحبت نکن

برخورد مجاهدان
یک‌بار موقع تردد یک خودروی هاموی، اشتباها با یکی از افراد خودشان تصادف کرد ساکنان اشرف که در صحنه حاضر بودند آن نفر را کمک کردند تا از زمین بلند شود و لباسش را تکاندند.

یکی از خواهران به من گفت که برای نیروهای دشمن که در مقابلمان بودند، آب ببرم بلکه خجالت بکشند من که از شقاوت آن‌ها به‌هم ریخته بودم گفتم هر فرمانی بدهید انجام می دهم ولی این‌کار را نمی کنم، خواهر گفت به‌عنوان فرمان اینرا دارم میگویم، که با این حرف، دیگر بردم …

یکی از بچه‌ها آب را ننوشید و داد به نفر دشمن او هم آب را نوشید و وقتی دید همقطارانش شاهد صحنه اند لیوان را شکست و شروع به زدن ما کرد

شب یک کامیون عراقی آمد و در خواست کرد که بتواند عبور کند تا برای نیروهای عراقی که در مرکز آبرسانی در درون اشرف مستقر شده بودند آذوقه و مواد غذایی برساند مسئول مربوطه خودی با این شرط قبول کرد که هیچ سلاحی به آنجا نبرند، آن‌ها هم قبول کردند و کامیون حامل مواد غذایی آن‌ها تا مرکز آبرسانی رفت.

یک بار خودروی زرهپوش مهاجمان، یکی ازافراد خودشان را اشتباها زیر گرفت این مجاهدان بودندکه با پذیرش خطر به کمک ایو رفته، اورا بلند کرده و از زیرگرفتن مجدد او توسط آن خودرو که وحشیانه همه را زیر می گرفت، مانع شده ونجات دادند

حماسه‌ها و … شهادتها
سیاوش نظام الملکی در صف جلو بود، اولین بار پلیس به قصد کشتن، میله را برفرق سر سیاوش فرود آورد ولی سیاوش مجدداً بلند شد مزدور شقی باز از همان زاویه به سرش ضربتی واردکرد که دیگر وی بیهوش روی زمین افتاد یکی از افراد برای نجات مجروحان اقدام کرد و توانست پیکر نیمه جان سیاوش که به‌رغم این‌که از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفته و بیهوش شده بود ولی هم‌چنان مورد ضرب و شتم قرار داشت از چنگ آن‌ها بیرون بکشد، در همین اثنا مزدور دیگری با چماق به سمت چپ سر نفر کمک کننده ضربه‌یی زد که برای لحظاتی سرش گیج رفته و به زمین افتاد ولی دوباره بلند شد و با رشادتی بی نظیر، سیاوش را به جایی رسانید که چند نفر دیگر هم به کمکش آمده و توانستند او را به قسمت عقب که مهاجمان حضور نداشتند و منطقه امن بود، ببرند تا بعدا به بیمارستان منتقل شود، در نهایت مجاهد خلق سیاوش نظام الملکی بعد از دو روز که در حالت کُما بود به شهادت رسید.

ناگهان تیر اندازیها شروع شد یک لودر که دو مزدور مسلح بالای آن بودند و 5 هاموی مشکی رنگ مسلح به تیربار بی. کی. سی وارد شدند و هم زمان شروع به شلیک برای زدن افراد کردند، از یک نقطه کنار تانکر آیفا یک نفر به زانو نشسته و با نشانه روی تک تیراندازی مستقیم می‌کرد، فردین زمانی و دو تن از خواهران را او مورد اصابت قرار داد، درتاریکی فقط صدای افراد شنیده می شدکه وای.. خوردم

دیدم گلوله‌ها به دور و برم می‌خورد، نیروهای مهاجم با نشانه‌گیری با رگبارهای کوتاه ”دو تا” ”سه تا” شلیک می‌کردند، در عرض کمتر از یک دقیقه بیش از 7نفر از بچه‌ها تیر خوردند، نزدیکترین نفر به من فردین زمانی بود که در فاصله 4 الی 5متری افتاده بود که وقتی بالای سرش رفتم هنوز زنده بود با کمک چند تا از بچه‌ها او را به پشت یک جیپ منتقل کردیم و دستم را روی سینه‌اش گذاشته بودم تا جلو خونریزی را بگیرم ولی در بین راه تا امداد به شهادت رسید.
بازهم تکرار می کنم که نه این نوشته و نه انبوه نوشته هایی که تا به حال در این زمینه منتشر شده است، به‌هیچ‌وجه آن‌چه را روی داد به‌طور کامل بازگو نمی‌کنند… یک روز اما باید تاریخ هفتاد و دو روزه آن حماسه – که قیام اشرف نام گرفت – بازنویسی شود.
یاد شهیدان گرامی باد
درود بر تک تک کسانی که نقشی ولو ناچیز چه در اشرف و چه در هر گوشه یی از ایران و جهان در این حماسه داشتند، به قدمی، به قلمی ولو به آهی
و همه درودها نثار آن که تمامیت یک خلق است و تنها با اوست که چنین حماسه هایی ممکن می شود و با دعای خیر برایش
محمد اقبال
بازنگاری – 7 مرداد 1396