تیر۸۸، در دادگاه توسط قاضی مقیسه محاکمه شدم. از ابتدای جلسه با صدای بلند سر من و وکیلم آقای دادخواه داد میزد.
خواهرم در اتاق را باز کرد، مقیسه گفت شما کی هستی؟گفت خواهرش هستم، گفت برو بیرون،
خواهرم گفت مگر دادگاه علنی نیست؟ مقیسه شروع کرد به فریاد و گفت برگه این خانم را بگیرید(۱)
باید او را هم محاکمه کنم! من گفتم مرا در بازجویی کتک زدهاند، پرونده را بست و گفت خوب چیزی یادتان دادهاند! پسرها کتک، دخترها تجاوز! برو فعلا زندان تا از کارشناست قضیه را بپرسم؛ یک ماه بعد جلسه تجدید شد(۲)
در آغاز شروع کرد پرس و جو، من گفتم، شما درباره کتک خوردن من تحقیق کردید؟ گفت بله معلوم شد تو دروغگو هم هستی! بازجویت تکذیب کرد، گفتم شما هم باور کردید؟ گفت من حرف سرباز گمنام امام زمان برایم حجت است نه یک ضدانقلاب فتنهگر مثل تو(۳)
وقتی وکیلم استدلال میکرد که حضور موکلم در تجمع ۲۵ خرداد، به ضرورت شغل خبرنگاری بوده، قاهقاه میخندید و با تمسخر گفت عجب! اصل۲۷ را هم بگو! همه میان اینجا اصل۲۷ قانون اساسی را میگن! شما هم بگو(۴)
بعد گفت ببین، «بودی یا نبودی» یه کلمه جواب بده! گفتم بله بودم گفت خب تمام شد! میری زندان تا آدم بشی. البته نمیگفتی هم جایت زندان بود! مرا به۴ سال زندان محکوم کرد. موقع ابلاغ حکم به طعنه گفتم شما قبل عید مشابه پرونده مرا ۲ سال میدادید(۵)
گفت یعنی من سبزیفروشی باز کردم اینجا؟ البته اعتراض کن شاید حکمت سبک شود!
بعد گفتم چرا به دوستانم میلاد اسدی و بهاره هدایت ۷ سال حکم سنگین دادید؟ جوابش حیرتانگیز بود، گفت آنها دانشجو هستند، سنگین دادم که این دانشجوهای فتنهگر بترسند و انقدر تجمع درست نکنند!(۶)
تجربهی دادگاه مقیسه عجیبترین تجربهی من از مواجهه با سیستم بوده، حتی ظاهر کار را هم رعایت نمیکرد از همان لحظه اول داد و فریاد بود که نثار من و وکیلم میشد. دادگاه خلاصه بود در اینکه من مرتب میگفتم بگذارید از خودم دفاع کنم و او فریاد میزد ساکت شو! (۷)