خانه / آرشيو برچسبها: جمشید پیمان (صفحه 2)

آرشيو برچسبها: جمشید پیمان

شدی سرمستِ به به، چَه چَهِ دیو : جمشید پیمان،

جمشید پیمان

برای لقمه نانی، تکه نامی برای بردن از یک جیفه، کامی خوراندی مغز خود بر مارِ ضحّاک سر آوردی به ذلّت صبح و شامی شدی هم صحبت خیلِ تبهکار نقابی از ریا کردی به رخسار ستایش های مُشتی از هنر پرت تو را کرد از شعَف،از شور سرشار به درگاه …

ادامه»

دریاگریز گشتی،جویِ تُـنُـک گُزیدی :جمشید پیمان،

جمشید پیمان

در چنگ آرزوهات، گشتی اگر گرفتار نفرین به جان خود کن، دست از بهانه بردار آئینه دَر ندارد، صاف است و بی کرانه اندیشه ات دَرَش شد، چشم تو داشت زنگار دریاگریز گشتی، جویِ تُـنُـک گُزیدی خوابت ربود و ماندی،در برکه های پندار بالت نبود زخمی، دل کندی از عقابی …

ادامه»

پرفسور، دکتر … سمیعی و یک خاطره از پدرم :جمشید پیمان،

آخوند شاهرودی جنایتکار، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، رئیس سابق قوه قضائیه، عضو مجلس خبرگان و از شریکان اصلی جنایت های حاکمیت آخوندی علیه مردم ایران، در آلمان مهمان و مریض فردی است به اسم پرفسور دکتر، فوق متخصص مغز و اعصاب، مجید سمیعی! اگر کسی بپرسد مگر اشکالی دارد؟ …

ادامه»

عشق در تو شکوهِ خود را یافت :جمشید پیمان

تقدیم به مِه بانو؛ ایران عزیزم، ایران بر پا خاسته ام، ایران توفانیم ای قرار جهانِ پر آشوب، خوب دانی که بی قرار توام مرکز کهکشان عشقی تو، منِ سر گشته،در مدار توام لحظه ی بی تو بودنم سالی ست، لحظه ها را چگونه بشمارم؟ در همه سال های جان …

ادامه»

سیدعلی انقلابه، ولایتت رو آب: جمشید پیمان

سید علیِ بیچاره// کَلَک فایده نداره کارِ آخوند تمامه با عزمِ جزمِ مردم// مُلّا بیخ دیواره سید علی شهر بپا خاست // تو کوچه ها چه غوغاست ملّتِ انقلابی تیر و تفنگ میاره // مشغولِ حذفِ ملّاست سید علی شب تمامه // آفتاب رو پشتِ بامه بیداری یا که خوابی …

ادامه»

چه زود ای شب یلدای من سحر گشتی : جمشید پیمان،

یلدا

دوباره در دل سردم تو شعله ور گشتی دوباره با پر و بالم تو همسفر گشتی دوباره آمدی و ماه در شبم روئید و غربتِ دل من را تو چاره گر گشتی و در اتاق من، آن شب هزار و یک شب بود و در خیال من ای خوب،مستمَر گشتی …

ادامه»

دلت را جز به دست عشق مسپار :جمشید پیمان،

جمشید پیمان

مخواه از من سخن جز عشق گویم سخن جز عشق گفتن،کار من نیست مجو در شعر من جز چهره ی عشق چو عشق آنجاست،نقشِ جان و تن نیست دلت را جز به دست عشق مسپار که غیر از عشق اینجا مؤتمن نیست در آنجائی که سر باید سپردن بغیر از …

ادامه»

ولیکن عزیزم چگونه، چگونه؟ :جمشید پیمان،

جمشید پیمان

توضیح:آشنائی که خودش را مخالف نظام آخوندی می داند و چنین پیداست که دلش از کردار سردم داران این رژیم خون است، مقاله ای نوشته است از باب دلسوزی برای ایران. مخاطبش همین گردانندگان حاکمیت آخوندی هستند. به آنها نصیحت می کند به پوشش زنان گیر ندهند، با اختلاس ها …

ادامه»

نگفتم به خود؛این غریبه شمائی؟ جمشید پیمان،

جمشید پیمان

    ندارد دلم با خرد آشنائی به جانم جهالت نماید خدائی ننوشیدم از چشمه ی نوشِ عبرت کنم از ستمگر محبّت گدائی در این ظلمت آبادِ بی پیرِ دیرین نروید به چشم ام گلِ روشنائی به خورشید دادم ز حسرت پیامی که ای آشنای قدیمی کجائی نکردم عنایت به …

ادامه»