روز ۱۹ بهمن، حاج داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار شاد از کشته شدن اشرف و موسی خبر پایان سازمان مجاهدین را به میان اسرای مجاهد برد. مجاهدین زندانی اما با خود تکرار کردند که آرمان مجاهدین زنده است.
امروز ۱۹ بهمن ماه است؛ یک روز مثل هرروز. حدودا غروب بود؛ تو هوای سرد بهمن یکباره درب بند زندان قزلحصار باز شد حاج داود رحمانی (رییس جلاد) آمد داخل بند. طبق معمول همیشه منتظر بودیم اسم چند نفر را بخونه و شروع کنه با همراهی پاسدارانش به کتک زدن با کابل و زمانی که میافتیم روی زمین با آن پوتینهای لبه آهنیش به پهلوهای بچهها محکم چند لگد بزنه و حرص خودش را از مجاهدین خالی کنه.
اما امروز فرق میکرد هیشکی رو صدا نکرد لبخندی داشت و سرحال بود. راستی چرا ؟
جو طوری شد که با تعجب فراوان بچهها بر خلاف معمول توراهرو جمع شدن و یکی یکی اضافه میشدن.
مگر چه اتفاقی میتوانست باعث بشه حاجی جلاد امروز به خودش مرخصی بده و کتک زدن را فراموش کنه.
همه خوشحال از اینکه امروز کتک نمیخوریم.
اخی یک روز کتک وکابل و پوتین در کار نیست! چقدر لذت بخشه!
حاجی جلاد با دیدن تعجب همه لبخند به لب فکر ما را خواند و لذتی وافر از تعجب ما میبرد.
با پیروزی شکم گندهاش را داد جلو و کلماتی گفت؛ با اون زبان کثیفش که همیشه مثل لمپنها حرف میزد اسم موسی خیابانی و اشرف رجوی را به میان آورد و خبر شهادتشان راداد. در آخر هم اضافه کرد سازمان مجاهدین تمام شد.
آره از کابل و پوتین خبری نبود اما اینبار با پتک آمده بود و مثل دفعات قبل هدف چند نفر نبود همه را به یکباره هدف قرار داده بود. سرمست از این پیروزی یادش آمد نباید گروهکی را که چند بار گفته شده نابودش کردن بزرگ کنه؛ خودش را جمع و جور کرد و گفت این اصلا خبر مهمی نیست. (درونش شادی موج میزد) به ساعتش نگاه کرد و گفت تلویزیون را روشن کنید. جلاد دیگر لاجوردی ملعون ظاهر شد همراه با فرزند اشرف در بغلش خبر پیروزی یزید بر حسینیان را با آب و تا شرح میداد. شاد از اینکه خورشید را به زیر کشیدند!
بیچاره شب پرستان…
چرا؟ یادم نیست؛ اما ناگهان همه یاد جنگ احد افتادن؛ اگر محمد کشته شد، خدای محمد زنده است. جلاد با شکستی مفتضحانه مواجه شد. خبری که قرار بود شکست و اضمحلال سازمان مجاهدین را به رخ بکشد. باعث اعتلای مجاهدین شد.
عاشورا دوباره تکرار شد
عاشورا در زندان