نمان خاموش،
نمان خاموش و بشکن
باور سنگین خاموشی .
تو را
لب بسته می خواهند
سکوت ات را
مبارک باد می گویند!
خیابان در خیابان، کوچه در کوچه
حیاط خانه و خوضی که آبی بود
و میدانی که می جوشید از شادی
همه،
سرشار از خون اند
وَ گُل
بازیچه ی باد است در پاییز
و قلبِ من
به امّیدی که بر لب هات می روید
پُر از آبی ست.
شب اینجا
سر به سر تاریک و وَحشت بار،
کسی بر طبلِ بیداری نمی کوبد
لبَت امّا
برای خستِگان این غریب آباد
سرود صبح ِ فردای پُر از خورشید می خواند.
نمان خاموش!