دوباره ، نه،
همیشه سرزمین من
پُر است از شکوفه های پَرپَر و صدای وحشیِ گلوله ها
همیشه در نگاهِ او
نشسته زخم بی امانِ شعله ها.
همیشه پاسخ سلام مردمش
لهیب خشم بوده است و قلعه ی اوین
و مهر دستِ خسته اش
شکسته زیر تیغ کهنه کارِ کین.
دوباره ، نه،
همیشه چشم خالی از خیال و خوابِ من
در انتظارِ رویش ستاره هاست
که پُر کنند آسمانِ خانه ام.
همیشه مانده چشم بی قرار من
در انتظارِ مهربانیِ نگاهِ ماه
که بشکُفَد به ظلمت شبانه ام.
دوباره، نه،
همیشه سر زمینِ من . . .