خانه / شعر و ادبیات / همه ی حق، همیشه پیش تو نیست! جمشید پیمان

همه ی حق، همیشه پیش تو نیست! جمشید پیمان

جمشید پیمان

دوستانِ عزیز و اهلِ وفا
دلتان شاد و جانتان گلشن
از حضور خوش یکایکِتان
چشم مشتاق من بوَد روشن

تَنِشی داشت لیک با نرمی!
وقتِ خوبی که با شما بگذشت
آب اگر نرم بگذرد دایم
کی از آن آسیاب خواهد گشت

آنکه گوید؛ بران ماشینم را (نام ترانه ای از گروه بیتل هاdrive my car!)
در حقیقت ز تو مدد جوید
گر امیدش به یُمنِ دستت نیست
کی رَهِ “خواهش از تو” می پوید؟

آنکه بیجا و یا اگر با جا
در تَنِش می تَنَد، مشو دلخور
معنی انتقاد او دانی؟
می زند برگ های بازی؛ بُر

در حقیقت حریف می جوید
یک حریفی که باشد از او سر
تا مبادا حقیقتِ مقصود
گم شود این میانه، یا اَبتَر

این قشنگ است و قدر می دانم
انجمن خوشتر است با تب و تاب
آب افتد اگر ز جنبش و جوش
گرچه زمزم، ولی شود مرداب!

طاقت حرف نا ملایم را
گر نداری سکوتِ خود نَشِکن
کاظمِ عیظ باش و کوته کن
ماجرا،ای چراغ دیده ی من

همه ی حق، همیشه پیش تو نیست
دست کم زن به دامنِ بیداد
بر مرادت اگر نشد گاهی
زندگی، روز و شب مزن فریاد!

از سرت تا لبت که راهی نیست
از چه پویی چنین رهی به شتاب؟
اوّل اندیشه، وانگهی گفتار (از سعدی شیرازی)
بی هدف تیر خود مکن پرتاب!

پند سعدی به گوشِ جان بشنو
هان،مکن با بدی هماغوشی:
گاهِ گفتن، سکوت پیشه مکن
نگشا لب، به وقت خاموشی!