ای بهترین رفیقم،ای مهربانترین یار
گسترده سایه خورشید،
خوابی هنوز ای دوست؟
از چشم پر خمارت،
یک لحظه پرده بَردار!
ای مانده دور از من،
در ورطه های ظلمت
گامی بسوی من نِه، آغوش مهر بگشا
دستانِ خواهشم را ،
در دست خویش بفشار!
ای بهترین رفیقم، ای مهربانترین یار
تا کی سکوتِ سنگین،بارد به روی جانت
تا کی خموش مانی
یا با امید واهی،یا در هوای پندار.
ای بهترین رفیقم، ای مهربانترین یار
تا کی دلت پر از اشک،
در خلوت و خیالت
دندان فشرده از خشم
با خنده ای دروغین،
ــ از درد سینه سرشارــ .
ای بهترین رفیقم،ای مهربانترین یار
خاموش اگر بمانیم، در پیش هرزه بیداد
یا تیغ بر گلومان،چون گوسفندِ پروار
مالند و یا به وقتش
بی لحظه ای تامل، بی اندکی ترحُم
با حفظ رسم آداب
ما را کِشند یکسر
بی وقفه بر سرِ دار!
ای بهترین رفیقم،ای مهربانترین یار
باور مکن فریبِ، لبخنده ی ستمگر
مهرش بوَد دروغین،
لبخنده اش پر از کین
گوید ز صلح با تو، امّا برای قلبت
در آستینِ کیناش،پنهان نموده خنجر،
هان ای رفیق؛هشدار!
ای بهترین رفیقم، ای مهربانترین یار
هنگامه ی نبرد است، پنهان نمان به پَستو
بیم از دلت برون کن، شو رهسپارِ میدان
تاکی خموش ماندن،
در خویشتن خزیدن
ننگ است رسم تسلیم،
در پیش دشمنِ دون
باشد در این میانه
تنها رهِ رهایی
“آتش جوابّ آتش”
در اوج و شورِ پیکار!