دلم تنگ می شود،
نه، دلم می سوزد،
اشکم در می آید
برای؛نگاهش،خنده اش،
جوش و شورِ شیرینش .
برای؛سرکشی های در بندش،
گمگشتگی های پنهان
در حضور آغشته به دروغش،
خودنمایی های زندانیِ
تظاهرات دینگرایانه اش
آیینه ی دو روی سیاه و سفیدش
دروغ است مرگ اختیاری او
اگر در هزار نامه ی وداعش
این اختیار رابرکشیده باشد.
او را میرنده اند،کشته اند
اوقربانی حاکمیتی است
که جز دروغ و ریا و فریبنمی پرورد
و قربانیانش را
جز در این تیزابه فرو نمی کند!
او جال می کرد جایی بیابد
دور از نگاه دروغ آفرینان حرفه ای
خود را از دروغی که
به سر و سیمایش بسته است،برهاند،
دو قلپ آبجو بالا بیاندازد
به سلامتی خود خودش
نه خود رژیم ساخته اش ،
نه خودی که هیچگاه خودش نبوده است!
آزاده نامداری
مثل ملیون ها آزاده نامداری دیگر
برای نمایاندخودش
برای برآوردن خواست هایش
برای ایستادن روی دوپایش
برای اینکه بگوید:”من هستم“
بد ترین، پلید ترین و زشت ترین گزینه را
در آغوش کشیده بود.
دستاویزش در این عرصه
دشمن ترین دشمنِ زن و زندگی بود!
او به گندابی تن داده بود کههیچ گلی
در آن نه می روید و نه قد میکشد!
آزاده نامداری را
ــ و ملیون ها آزاده نامداری ــ
هر روز می زنند،
هر روز تحقیر می کنند،
تکه تکه می کنند،
سر پا نگه می دارند و
با سر فرو می افکنند!
آزاده نامداری
ــ و ملیون ها آزاده نامداری ـــ
قربانی افکار، ساختار و کردار نظامی اند
که مایه ی پایداری و ماندگاریاش
همین قربانیان اند!
چه فرقی می کند که
آزاده نامداری را میراندند یا مُرد!
برای من اما تاریخ دقیق مرگ او
روز و ساعتی بود
که دردلش و درخلوت خاموش پر اضطراب و
آلوده به هراسشگفت:
“مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد آزادی“
سپس روسری اش را محکم کرد ،
پیکر زیبایش را در چادر سیاهش پیچید
و رو به دوربین تلویزیون آزادی کُشان
لبخندی بر لب نشاند و
به زشت تریت چهره ی جهان
آدمیخوار ترین موجو زمین
به دشمن ترین دشمن آزادی
به ولی فقیه، سلام گفت!
با خودم می گویم:
راستی،
چرا آزاده نامداری
آزادی را برنگزید و
خود را با مرگ
در بستر ضد آزادی
همآغوش کرد؟