خانه / شعر و ادبیات / هادی خرسندی: گفتگوی دِروُن با عمّامه

هادی خرسندی: گفتگوی دِروُن با عمّامه

آن دِروُن می‌رفت در اوج فضا
دید یک عمّامه ای را از قضا

تندتر می‌رفت عمّامه از او
داد زد: آهسته‌تر ران ای عمو

از کجا پرواز کردی‌ای جناب؟
تا کجا خواهی روی با این شتاب؟

گفت عمّامه: چه می‌پرسی دِروُن؟
ور بگویم تو برایم گریه کن!

گر مرا این وضع غیرعادی است
بابت «زن، زندگی، آزادی» است

پیش ازین ما اقتداری داشتیم
خوش‌تر از خوش روزگاری داشتیم

من که از باتری و شارژ و سیم پیچ
خود به همراهم ندارم هیچ هیچ

با یکی ضربه بدین راه آمدم
همره یک آخ و یک آه آمدم

اسم من عمّامه ی نکبت نژاد
تار و پودم از پِلِشتی و فساد

چون که چپ پیروز شد با انقلاب
من گرفتم جای او را با شتاب

تا بجنبد، زیر پایش روفتم
داس و چکش را به مغزش کوفتم

خود شدم با تاج شاهی همتراز
شیخ را کردم به کشور سرفراز

شد همه کار سیاسی مال من
کل قانون اساسی مال من

قدرتی بودم که سردار سپاه
پیش من برمیگرفت از سر کلاه

کشتم از نسل جوان چندین هزار
تا کنم ارکان قدرت استوار

خوب جا انداختم عمّامه را
تا که بشناسند این خودکامه را

هرکجا یک ذکری از عمّامه شد
زرد زیرشلواری و پیژامه شد

از همان آغاز من بی معطلی
هم رییس جمهور بودم هم ولی

حکمران گشتم به کشور سر به سر
از خلیج فارس تا بحرخزر

این دو تا را پشت هم کردم عروس
هدیه دادم این به چین و آن به روس

هرچه می‌آمد برون از چاه نفت
لای پیچاپیچیِ عمامه رفت

اینطرف بودم رئیس پارلمان
آنطرف درگیر صدها پادگان

پس شدم فرمانده کل قوا
همچنین مسئول فتوای خلأ

یک طرف فکر دیسیپلین سپاه
یکطرف ناظر به پا در مستراح

الغرض در این چهل سال و سه سال
شاد بودم قر به کون و خوش به حال

کشتم از نسل جوان چندین هزار
تا کنم ارکان قدرت استوار

کارها کردم که کس باور نکرد
عشق‌ها کردم که پیغمبر نکرد

هر گهی خوردم در آن حد و حدود
بود بهر من گوارای وجود

غیر از اینکه حد خود نشناختم
تا که خود را در خیابان باختم

ظلم‌ها کردم به ملت روز و شب
تا صبوری داد جا را بر غضب

یک شبه هنگامه‌ی عمّامه شد
زیر عمّامه زدن برنامه شد

در خیابان‌ها گذرها کوچه‌ها
جشن عمّامه پرانی شد بپا
هر که دستش می‌رسید از پشت سر
می‌زدی یک ضربه‌ی عمّامه پَر

فرز و چالاک و به سرعت می‌زنند
با شتاب و بی خشونت می‌زنند

ضربه خوردم من همین یک لحظه پیش
پرت گشتم از سر آخوند خویش

دختری دیدم دونده از عقب
زلف او آشفته و خنده به لب

کرد با یک ضربه شوتم اینچنین
تا مبادا باز گردم بر زمین

ای درون این بود شرح حال من
تو بگو اکنون ز حال خود سخن

تا درون در پاسخش گوید کلام
آمد عمامه فرود و والسلام