خانه / شعر و ادبیات / ملتی که تاریخ نخواند محکوم به تکرار آن تاریخ است…

ملتی که تاریخ نخواند محکوم به تکرار آن تاریخ است…

.

ملتی که تاریخ نخواند محکوم به تکرار آن تاریخ است…

بریده‌هایی از داستان پادشاهی یزدگرد و پیش‌بینی امروز ایران، از زبان پیر خردمند توس حکیم ابوالقاسم فردوسی، در هزار سال پیش…

بدانست رستم شمار سپهر
ستاره شمر بود و با داد و مهر

همی‌گفت کاین رزم را روی نیست
ره آب شاهان بدین جوی نیست

بیاورد صلاب و اختر گرفت
ز روز بلا دست بر سر گرفت

یکی نامه سوی برادر به درد
نوشت و سخنها همه یاد کرد

نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو دید نیک و بد روزگار

دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان

گنهکارتر در زمانه منم
ازیرا گرفتار آهرمنم

که این خانه از پادشاهی تهیست
نه هنگام پیروزی و فرهیست

دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
دریغ این بزرگی و این فر و بخت

کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان

تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر

چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه، گردن فراز

بپوشد ازیشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از بر سر کلاه

نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر، نه بر سر درفش

به رنج یکی، دیگری بر خورَد
به داد و به بخشش همی‌ننگرد

ز پیمان بگردند و ز راستی
گرامی شود کژی و کاستی

پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی

کشاورز جنگی شود بی‌هنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر

رباید همی این از آن، آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین

نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر

شود بندهٔ بی‌هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا

از ایرانُ وز ترکُ وز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخن‌ها به کردار بازی بود

همه گنج‌ها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند

بود دانشومند و زاهد به نام
بکوشد ازین، تا که آید به کام

چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور

نه جشن و نه رامش، نه کوشش نه کام
همه چارهٔ ورزش و ساز دام

پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد

زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش

نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید

چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد

بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته

نبرد همی پوست بر تازیان
ز دانش زیان آمدم بر زیان

مرا کاشکی این خرد نیستی
گر اندیشه نیک و بد نیستی

.