.
دل که تنگ است کجا باید رفت؟!
به در و دشت و دمن؟!
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟!
یا به یک خلوت و تنهایی امن؟!
دل که تنگ است کجا باید رفت؟!
پیر فرزانه مرا بانگ برآورد؛
که این حرف نکوست،
دل که تنگ است برو خانه دوست…
شانهاش جایگه گریه تو،
سخنش راه گشا
بوسهاش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره دلتنگی توست…
دل که تنگ است برو خانه دوست…
خانهاش خانه توست…
باز گفتم:
خانه دوست کجاست؟!
گفت: پیدایش کن
برو آنجا که پر از مهر و صفاست
گفتمش در پاسخ:
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان در دل من،
قلبشان منزل من…!
صافى آب مرا یاد تو انداخت، رفیق!
تو دلت سبز، لبت سرخ، چراغت روشن!
چرخ روزیت همیشه چرخان!
نفست داغ، تنت گرم، دعایت با من!
روزهایت پى هم خوش باشد…
فریدون مشیری
.