بگُذارید کمی شعر تلاوت بکنم
به خدای غزلم عرضِ ارادت بکنم
سرِ سجّادهی دفتر بِنِشینم تا صبح
آنقَدَر شعر بگویم که قیامت بکنم
نه یهودی، نه مسیحی، نه مسلمانم من
بگُذارید خیالِ همه راحت بکنم
«بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم»
چه لزومی است که احساسِ خجالت بکنم؟!
بگُذارید شبان باشم و موسی نشوید
که خدا را به فلان شکل عبادت بکنم
به کسی ربط ندارد که به جایِ اَشهَد
غزلم را سرِ سجاده قرائت بکنم!
به خدا میرسم از گوشهی میخانه اگر
بُتِ خود را بگُذارید زیارت بکنم…