.
“عزیز نسین” در یکی از کتابهای خود مینویسد:
در یکی از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتندی.سی، صبح زود که مردم مستضعف آن منطقه از خانههایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند…
ناگهان صدای ویولن زیبایی از گوشه یک خرابه به گوش رسید…
آوای ویولن آنقدر زیبا و مسحور کننده بود که پای آن مردم فقیر از رفتن به محل کارشان باز ماند…
اکثر آنها با اینکه میدانستند اگر دیر برسند جریمه سنگینی میشوند، بدون توجه به این مشکل در آن خرابه که اندازه یک سالن کنسرت بود جمع شدند. آخر این مردم هیچ تفریح و لذتی در زندگیشان نداشتند…
بنابراین حدود دو ساعتونیم با گوش دادن به آن آهنگهای زیبا و استثنایی اشک ریختند، خندیدند و به خاطراتشان فکر کردند…
سرانجام نیز ویولونیست که مردی ۳۵ ساله بود کارش تمام شد، ویولن خود را برداشت و آماده رفتن شد، اما با تشویق بیامان مردم پاهایش سست شد…
او همه آنها را به صف کرد و به همگی که حدود ۳۰۰ نفر بودند، نفری ۵ دلار هدیه داد…
سپس درحالیکه برای آنان بوسه میفرستاد، سوار تاکسی شد و رفت…
رفت تا مردمان فقیر از فردا این ماجرا را همچون افسانه به دوستانشان بگویند…
اما در آن روز هیچکس نفهمید ویولونیست ۳۵ ساله کسی نبود جز «جاشوا بل» یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که ۳ روز قبل بلیت کنسرتش هر کدام ۱۰۰ دلار به فروش رفته بود. فردای آن روز جاشوا به یکی از دوستانش که از این موضوع با خبر شده بود گفت:
“من فرزند فقرم…
وقتی در کنسرتم فقط مردم ثروتمند را دیدم از خودم خجالت کشیدم که فقرا را از یاد بردم، به همین خاطر به آن محله فقیرنشین رفتم و همان کنسرت دو ساعتونیمه را تکرار کردم، بعد هم وقتی یادم آمد اکثر آنها بهخاطر من باید جریمه شوند، پولی را که از کنسرت نصیبم شده بود، میان آنها تقسیم کردم و چقدر هم لذت بردم…”
عدهای بزرگ زاده میشوند، عدهای بزرگی را به دست میآورند و عدهای بزرگی را بدون آنکه بدانند با خود دارند…
بزرگ باشیم…
.