در ذهن گیج و خسته من یک سوال است
آیا تمام این وقایع، در خیال است؟
ایران شده، زیر لگدهای اجانب
بیچاره گویی کودک کم سن و سال است
همسایهام با سفرهای، خالی کند سر
همنوعم از بیچارگی خونش حلال است
در زیر بار این همه ظلم و جنایت
سر بیکُلا، قدها کمان مانند دال است
هر جا گله کردیم از این نامردمیها
گفتند اینها را وِلش، دیگر محال است
آن قدر از این زندگی، سیر و کبابیم
دیگر نفسها در گلوهامان وبال است
با یک تمدن در جهان اولیها
انگار نسل آریا رو به زوال است
ایران شده، بازیچهی یک مشت جانی؛
تا چرخشش بر پایهی رمال و فال است
هر صبح که پا میشویم از خواب غفلت
اوضاعمان رو به فنا و، ضد حال است
از فقر، هر چه عضو سالم مانده دادیم
باقی فقط یک دستُ یک پا و طحال است
با وعدههای پوچشان پس رفتگانیم
ما فعل و آنها، علت این انفعال است
هر یک جواب خلق، را اینطور دادند؛
او بر فلانش دیگری کور است و لال است
با خونمان رنگین شده، قصر طلاشان
ناخورده آشیم و ظروف ما سفال است
با این خوشیهای به ظاهر شاد حتما
ارواح عمّم، زندگی رو به روال است
از این همه زحمت که مسولین کشیدند
حالا چگونه نسل ما، رو به کمال است؟
صحبت زیاد و حوصله کمتر از اینها
اما هنوزم در سرم صدها سوال است