خانه / دادخواهي / سیاهپوش حسین و گدایی کاهی از گندم ری: مژگان ایلانلو

سیاهپوش حسین و گدایی کاهی از گندم ری: مژگان ایلانلو

در سال ۸۷ ، روز تاسوعا ، به رادیو فرهنگ دعوت شده بودم تا در یک برنامه رادیویی پر مخاطب ، از منظر تاریخی ،  برای مردمی که آن سالها هنوز ذره ای ایمان در اعماق قلبشان باقی مانده بود ،  از “حسین بن علی ” و عاشورایش بگویم .

برنامه زنده بود و من به سوال های شنوندگان و دو مجری با سابقه و حرفه ای  زن و مرد پاسخ می دادم .

مجری زن در حالیکه دستش را روی شانه من گذاشته بود گفت : می خواهم یک سوال سخت بپرسم ، سوالی که سالهاست ذهن مرا مشغول کرده
و بعد با آن صدای پخته و عمیقش پرسید : خانم ایلانلو همه اینها حرفهایی که گفتید قبول ولی شما فکر می کنید راز ماندگاری عاشورا بعد از هزار و اندی سال چیست ؟ به زبانی بگویید که حتی اگر کسی  اعتقاد هم نداشت ، بفهمد .

گفتم بگذارید آن را با یک سکانس سینمایی برایتان توصیف کنم ، تصور کنید یک بیابان پر از خاک ، در یک غروب نارنجی ، چند سر بریده شده بر نیزه ، چند زن و کودک پریشان حال بالای جسد همسران و برادران و فرزندانشان پریشان به این سو و آن سو می دوند ، عده ای هلهله کنان سوار بر اسب می تازند ..صداها در هم آمیخته ، خون و جسد و بی پناهی و هلهله و صدای شمشیر و غریو بدمستی یزیدیان.
من ایمان دارم صدای آن زنها در حافظه تاریخ گم نمی شود ، حتی اگر از فرط رنج از حنجره بیرون نیاید ، رسم دنیا این نیست .

جهان اینگونه نمی ماند ، خورشید دارد می بیند .قانون زمین است ، صدای مظلوم را می شنود ، تکان می خورد ، اگر چنین بود که دنیا همیشه به کام ظالم می ماند ، همان نخستین ظالمان تاریخ تا ابد ماندگار شده بودند.یک جایی ، یک جوری ، آن صدا شنیده می شود ،ظالم رسوا می شود .

خانم مجری عینکش را از چشم برداشت ، نم اشک صورتش را پاک کرد و دستان مرا فشرد و کارگردان موسیقی پایان برنامه را بلند کرد.

یک سال گذشت ،  چند روز بعد از عاشورای هشتاد و هشت و آن محشر عظما ، در اینترنت فیلمی را دیدم که غروبی خاک آلود و خسته است .
زنی  ویران شده ، مضطر  و در خاک غلتیده در بهشت زهرا  ، زانو زده بر زمین از حنجره ای زخمی فریاد می کشد : خدایااااا می بینی ..پسرم را کشتن…خدایا …امیرم را کشتن …امیر ..امیر ..
و خورشید نظاره گر بود ..و آسمان می شنید ..

فیلم را متوقف کردم ، خوب که نگاه کردم ، خودش بود ، همان خانم مجری رادیو ، خانم “شهین مهین فر” که پسرش” امیر ارشد تاجمیر ” را در روز عاشورا از پل حافظ به زیر انداخته بودند و با ماشین از روی پیکر نیمه جانش رد شده بودند …و بر پیکرش هلهله کرده بودند..

از آن سال سوگند خوردم که دیگر تا زنده هستم هر عاشورا یادی از این اتفاق کنم و یادی از دیگر کشتگان که بر خاک و آسفالت افتادند و خونشان بر جوی خیابان جاری شد و مادران و همسران و فرزندانشان بی پناه و مضطر از این خانه به آن خانه دنبال یخ دویدند و شب بر مزار شکسته فرزندشان بر زمین چنگ زدند و تصویر جسد در هم شکسته آنها در سردخانه ،  تا ابد از جلوی چشمانشان محو نخواهد شد ..

و در شگفتم ، از مردمانی که چشم خود بر این کشته ها می بندند ، بر اسیری زندانیان بی گناه و کور شدگان نان آور خانه می بندند ، بر آزار و ظلم به خانواده های داغدار مهر سکوت بر لب زدند و انگار که نیستند و نمی بینند …
اما بر مظلومیت حسین بن علی و اسیری زینب و بیماری زین العابدین …خود را سوگوار نشان می دهند .

در شگفتم ،این سرزمین چه روزهایی به خود دید ، چه آدمهایی به خود دید. تاریخ تشیع  همه جور آدم به خود  دیده بود الا آدم های  روزگار ما ، مردمانی که به طمع کاهی از گندم ری، در زمره سپاهیان معین یزید در می آیند و سکوت می کنند،  اما این ایام که می رسد ، خود را سوگوار و سیاهپوش حسین می نمایند …
عجب روزگاری به خود دید ، این سرزمین ، عجب مردمانی .

محرم ۱۴۰۳