شعری طنز و زیبا در رابطه با نتيجه سكوت در برابر اجحاف” :بلبل‌شیرازی”

اجحاف

.

شبی رفتم برای نان سنگک
به نانوایی که وقت خلوتش بود

فقط تنها یکی در صف جلوتر
ز من بود و که آن‌هم نوبتش بود

یکی از صف جلو زد با جسارت
مثال نره گاوی هیبتش بود

و شاطر هم دو تا نان را به وی داد
گمانم ترس شاطر علتش بود

یکی آمد جلو در حال لرزش
مثال سکته‌ای‌ها حالتش بود

سه تا نان را گرفت از دست شاطر
گمانم حیله‌گر این عادتش بود

پس از آن دختری خوش‌تیپ آمد
و شاطر محو و میخ قامتش بود

سه تا نان را به دختر داد با شوق
دو چشم هیز او هم خدمتش بود

یکی آمد سلامی کرد از دور
نشانی از طلب در صورتش بود

به شاطر مثل حاکم امر فرمود
گمانم شوی عمه عفتش بود

دو تا نان مفتکی شاطر به وی داد
تشکر هم نکرد از غیرتش بود

یکی آمد جلو با ریش و پشمی
به فس فس گرم ذکر حضرتش بود

نصیحت از زبانش بود جاری
روایت از عدالت صحبتش بود

چهار تا نان مرغوبی گرفت و
نگفتا این نفر هم نوبتش بود

یکی دیگر جلو آمد شتابان
مثال کره اسبی سرعتش بود

بگفتا نان بده شاطر که مُردَم
به ظاهر هم قضای حاجتش بود

و من هم بی‌صدا چیزی نگفتم
کجا در هیکل من همتش بود

خلاصه هر کسی نانی گرفته
به هر راهی که مکر و قدرتش بود

به خانه آمدم با دست خالی
زن من هم سه مهمان دعوتش بود

دو دستی بر سرم کوبید نامرد
برای اینکه خیلی زحمتش بود

و بشقابی به فرق بنده بشکست
هزاران حیف کلی قیمتش بود

همان شب خواب دیدم مُرده بودم
جهنم هم مهیا محنتش بود

رئيس کارمندان جهنم
جلو آمد که کلی شوکتش بود

طرف گوشم گرفت و امر فرمود
به شخصی که به زیر طاعتش بود

مرا بردند جایی از جهنم
که الحق بدترین قسمتش بود

بگفتا توی آتش کرده او را
که نان نگرفته در صف نوبتش بود

کسی که حق خود را داده ناحق
به آتش کرده او را اجرتش بود

اگر در صف ز حقش شل نمی‌زد
کجا هر ظالمی را جراتش بود؟

بسوزانید او را چون فهندژ
که عمری زیر ظلم دولتش بود

.