خانه / شعر و ادبیات / تابستان خون گرفته سال 67 همراه باجنبش دادخواهى از راه رسیده است. جواد شفایى

تابستان خون گرفته سال 67 همراه باجنبش دادخواهى از راه رسیده است. جواد شفایى

 

قتل عام زندانیان سیاسى2در نوشتن این مقاله تاخیر داشتم که از این بابت پوزش میخواهم، باید این کار را زودتر انجام میدادم و بنظرم همه کسانى که با شهیدان قتل عام سال شصت هفت ولو مدتى بودند و شلاق زندان را خورده  و یا شکنجه شده اند و یا مدتى در زندانهاى رژیم ضد بشرى به سربردند، نباید در این زمینه سکوت کنند،هستند کسانى که تا خر خره در جلد قاتلین زندانیان سیاسى رفته و با مصادره یاد و خاطرات آنها، راه و آرمان آنها را با لجن پراکنى مورد حمله قرارداده و میدهند،بگذریم،.
قریب 30 سال ازآن تابستان خون گرفته می گذرد، تابستانی که زندانیان حماسه ایی بس شگفت وعظیم آفریدند که درتاریخ میهنمان بی نظیر وبى همتاست وروزی تاریخ گواهی خواهد داد برمظلومیت هزاران قهرمان آزادی که درمقابل استبداد مذهبی ایستادند وباخواندن سرود آزادی برطناب های دار بوسه زدند. درآنروزها جنگی بس عظیم در جریان بود که قهرمانان ما باکی از آن نداشتند.نزدیکی وچفت بودن بچه ها وپیوندعاطفی ونا گسستنی آنها دژخیم را به زانو درآورده بود،آنها یکی بودند.همگی یک روح ویک روان داشتند، همگی یک تن واحدبودند، نمونه های بسیار غرورآفرینی وجود داشت که انسان فی الواقع به آن فخرمی ورزد وافتخارمی کند.آرى این چنین قهرمانان مقاوم بودند که شرف خلق رابه آزادی نفروختند و حتما حماسه های بی نظیر دیگری هم وجود داشته که اصلا مطرح نشده است، اخبارخیل عظیمی ازاین شهیدان درشهرها وحتی درروستا های بی نام ونشان که برطناب دار بوسه زدند همراه باخود آن ها درزیرخاک دفن شده است، برای خود من عبورازآن تابستان خونین بسیارسخت است، دربعضی مواقع احساس متناقض عجیبی دارم، ازیک طرف برایم احساس خوبی است و روحآ خیلی به آن نیازمندم که دوباره مدتی با آن عزیران باشم که یاد روزها وشب هایی راکه داشتیم دوباره درذهن خودم زنده کنم، ولی زمانی که به آن لحظه ها  می رسم احساس می کنم عبورازآن تابستان خونین بسیارسخت ودشوارودردناک است.در میان این شهیدان ازهمه اقشار دیده میشود که بخش عمده آن را شهیدان دانشجو و یا دانش آموزان و جوانان انقلابی تشکیل میدهند که در هنگام دستگیرى بعضا 13 الى 14ساله بودند«خودم در زمان دستگیرى 13 سال داشتم» که خود را وقف مبارزه براى آزادى و نجات خلقشان کردند

قتل عام زندانیان سیاسى3

شمارى از قهرمانان ورزشى هم در میان این قتل عام فجیع دیده میشود که هر یک جلوه اى از رود خروشان خون شهیدان و سرمایه هاى آزادى و پیروزى مقاومت می باشند که به ذکر چنذ نمونه اکتفا میکنم،  در محله خاوران در پشت قبرستان ارامنه زمین فوتبالى بود به نام زمین موشک که در آن مسابقات دوره ای فوتبال برگزار میشد به این دلیل نام موشک به این زمین فوتبال گذاشته شده بود که یک آگهى بزرگ روغن شاه پسند«این آگهى از زمان رژیم پیشین به جا مانده بود» را به شکل موشک و به ابعاد بسیار بزرگى در آن محل کاشته بودند و به همین دلیل این زمین فوتبال معروف شده به زمین موشک، دو تا از بچه هایى که در قتل عام زندانیان سیاسى مجاهد به شهادت رسیدند در این زمین فوتبال بازى میکردند که حالا با تعدادى از همرزمانشان در گورهاى دسته جمعى و در همین زمین فوتبال آرمیده اند، مهدى فریدونى و علیرضا آزموده ازبچه هاى باصفاى خیابان خاوران بودند که در همین زمین فوتبال بازى میکردند.اینها هم پرونده و حتى در یک سلول بودند. در قزل حصار که بودیم هر موقع  که فرصتى پیش میآمد آنها از آن مسابقات دوره اى که در زمین موشک داشتند با آب و تاب و با صفا و یا همان خلق و خوى بچه هاى جنوب شهرى تعریف میکردند.که همگى را با خودشان به آن زمین فوتبال میبردند. که حالا در آنجا آرمیده اند وبراى من نام خاوران گذشته از اینکه تداعى کننده گورهاى دسته جمعى میباشند ولى همیشه به یاد على رضا آزموده و مهدى فریدونى می افتم، البته قهرمانان دیگرى هم بودند مثل مجاهد شهید مهشید رزاقى (حسین) از بچه هاى شمال تهران که در تیم ملى امید و باشگاه هما بازى میکرد که حالا احتمالا او هم با همین بچه هاست ، فی الواقع ایران زمین و خلق قهرمانش از هر محله و هر روستا و در هر شهر و دیارو استان نیست که از این قهرمانان براى آزادیش تقدیم نکرده باشد، یاد مصطفى مردفر و بچه هاى  90 نفره بخیر. مصطفى از بچه هاى جوادیه بود که هفت سال حکم داشت . حکم او تمام شده بود ولى پاى عهد و پیمان با خدا و خلقش ایستاد و جادوانه شد، آخرین دیدارى که داشتیم زندان قزلحصار در بند یک واحد سه بود وزمانی بودکه من میخواستم آزاد شوم او تسبیحى که از هسته خرما به شکل بسیارظریفى درست کرده بود و آیه فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما را در تک تک هسته هاى آن به شکل ماهرانه اى حک کرده بود  آنرا به من داد که اگر به سازمان وصل شدم آنرا از طرف زندانیان به سازمان هدیه بدهم که این کار انجام شد، یاد او و همه بچه هاى 90 نفره بخیر از جمله بیوک باباصحاف،محمود سمندر، قاسم دیانت، فرامز جمشیدى،

قتل عام زندانیان سیاسى4

و……..بخیر.«حسین نیاکان» مجاهدشهید حسین نیاکان.میلشیای دانش آموزی که اوایل سال 60 دستگیرمی شود.دراوین با مشاهده جنایتهای رژیم همراه با سه تن ازهم رزمانش طرح ترورلاجوردی ملعون رامی ریزند. طرح آنها به این شکل بود موقعی که لاجوردی برای سرکشی واردسلول آنهامی شود چهارنفره باشیشه هایی که ازقبل آماده کرده اند اورا به درک واصل کنند ولی هرچقدرمنتظرمی شوند آن روزها لاجوردی جلاد به سلول آنها سرنمیزند، تااینکه آنهابه قزلحصاربند1 واحد3 منتقل می شوند، در قزالحصار طرح آنها به یک شکلی درز پیدا میکند، ولو میرود،. بهزاد نظامی مزدورهمراه با تعدادی ازتوابین وخائنین که یک باند شکنجه زیرنظرحاج داوود دژخیم درقزل حصار راه انداخته بودند همگی آنهارابه شدیدترین وجه زیرشکنجه می برند ولی چیزی عایدشان نمی شود.همینجا توضیح بدهم این باندشکنجه گرتوانسته بود تعدادی ازبچه های زندانی راکه ازبازجویی های اوین دررفته وشناسایی نشده بودندهمراه با نام اصلی آنها شناسایی کرده وبه اوین برمی گردانند که تعدادی ازانها اعدام میشوند.شبها زمان خاموشی که همراه بانعره های سرها زیرپتوشروع می شد می آمدند واین چهارنفررامی بردند«حسین نیاکان ،عباس تو کلى برادرش حسین توکلى ،ناصررضوانى».محل شکنجه موتورخانه واحد بود که صدای آنها به جایی نرسد. خیلی ها مثل خود من زیر پتو تا نزدیکی های صبح منتظر می شدیم که یکی یکی آنهارا برگردانند بابدن های کبود و ورم کرده. یکبار حسین نیاکان رابا آتش سیگار سوزانده وآمپول هوا زده بودند که تاچند روزازشدت درد بی حال بود.حسین نیاکان دوسال حکم داشت دوسال هم ملی کشید ودرسال 64 آزاد شد ولی درتلاش وصل به سازمان دوباره دستگیرشد ودرقتل عام خونین سال 67 همراه باخواهر قهرمانش زهرا نیاکان به عموی شان مجاهد شهید حیدرعلی نیاکان که درسال 61 در درگیری بامزدران رژیم به شهادت رسیده بودمی پیوندند وجاودانه می شوند یادش گرامی باد.
ناصرصابربچه میر.ناصرازجنوب شهروازبچه های دروازه غاربود. تازه ازدواج کرده بودکه دستگیرمیشود وبه زندان می آید وپانزده سال حکم داشت.دریکی ازملاقات ها دراوایل سال 61 به اصرارهمسروخانواده اش پاسداران مجبور می شوند بچه تازه بدنیا آمده رابرای چند لحظه ایی پیش ناصربیاورند.موقعیکه پاسداران بچه رابرمی گردانندحاج داوود دژخیم قزلحصاربه ناصر می گوید نگذار بچه ات یتیم بزرگ شود و بروکمی فکرکن. ناصرکه توی بند برگشته بود خیلی بهم ریخته بود وداستان را برایمان تعریف کرد وگفت که بچه من خونش از خون بچه اشرف ومسعود رنگین تر نیست وادامه دادکه خدای مجاهدین بزرگ است وگفت اگرماهم نباشیم همین بچه ها انتقام ما وخلق را خواهندگرفت. یادناصرصابربچه میربخیرکه الان مصطفی فرزند اشرف شهید و مسعود درکسوت یک رزمنده ارتش آزادیبخش  درآلبانى بسرمی برد ولی راستش نمی دانم درحال حاضرفرزندناصر کجاست.ولی امیدوارم روزی نوشته مرا در مورد پدرش ببیند که اوکی  بود وچه میگفت.روحیه سرشار و زنده ناصرهمیشه زبانزدتمامی بچه ها ی بند بود.دراکثرمواقع بچه های سلولشان اورا به عنوان مسئول برمی گزیدند اودر هر شرایط سخت زندان طرحها ی مختلفی برای ورزش بچه ها ابداع می کرد.آخرین باری که باهم بودیم دربند 1 واحد3 قزل حصاربود.روزی که می خواستم آزاد شوم . درحیاط بند قدم میزدیم وآخرین حرفها را به هم می گفتیم. ناصرهم همراه با دیگر قهرمانان آزادی درتابستان خون گرفته سال 67 باخواندن سرود آزادی به طناب داربوسه زد و جاودانه شد.یادش گرامی باد.عموعباس«عباس بازیار پور» همراه با یکى از اقوامش (عموباقر) از برازجان به تهران منتقل شده بودند. که چند سالى من خودم افتخار این را داشتم که با اینها هم بندى و هم سلولى بودم . از عموعباس و از برخوردهاى قاطع او با مزدوران بسیار گفتند، با اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت  ولی به همه چیز مسلط بود و تمام مطالبى را که در نشریه مجاهد در فاز سیاسى منتشر شده بود در حافظه داشت که با زبان شیرین جنوبی خودش بازگو می کرد، موقعى که از او سوال می کردى که آخه عموعباس، چطوى اینهارا بخاطر دارى وتو که سواد خواندن ونوشتن ندارى؟ در جواب می گفت در برازجان که بودیم موقعیکه نشریه مى رسید از هواداران مى خواستند که هر کدام مطالبى را برایم بخوانند وبه این شکل به یک نفر فشار نمى آمد و در جریان کل مطالب نشریه قرار مى گرفتم . عموعباس سمبلى از مقاومت وایستادگى وهضم در ایدئولوژى سازمان بود که باعث انگیزه براى تمام بچه ها بود آخرین بارى که اورا دیدم در یکى از پایگاههاى سازمان در پاکستان بود که برای ماموریت به داخل اعزام می شد . انگار دوباره به دنیاى خودش رسیده وبا چه عشق وصفایى از اینکه دوباره به سازمان وصل شده صحبت می کرد بعداز اینکه به داخل می رود دوباره دستگیر می شود ودر قتل عام زندانیان در سال 67 به شهادت می رسد یادش گرامی باد.و…… امّا قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد ومبارزبه هیچ وجه یک تصمیم ناگهانی نبود همه چیزازقبل برنامه ریزی شده بود.این را دژخیمان جنایت کار درموارد مختلف به زندانیان گفته بودند.من خودم به کرات ازدژخیم حاج داوود شنیدم که می گفت یا دراین زندان می پوسید ویا اینکه سر موقعه اش حساب تک تک شمارا راخواهیم رسید. اوعربده زنان می گفت منتظرنباشید مردی با دربازکن بیاید ودرب زندان رابه روی شما باز کند.همه تان را دفن خواهیم کرد،همه شواهد نشان می دهد که رژیم ازمدتها قبل ازپذیرش آتش بس وقبل از عملیات فروغ جاویدان دست اندرکاراین جنایت هولناک بوده است، این سخن را با کسانی دارم که قتل عام زندانیان سال 67 را نتیجه عملیات مجا هدین در غرب کشور وبخصوص عملیات فروغ جاویدان می دانند وآ گاهانه آب به آسیاب دشمن ضدبشری می ریزند.رژیم قبل ازسال67 وقبل ازپذیرش آتش بس و قبل ازعملیات فروغ جاویدان به نقطه یی رسیده بود که مسأله زندانیان برایش یک معضل حل نشده است که می بایدازشر آن خلاص شود.دراین سالها با اعدام وحلق آویز و شکنجه و تابوت،قیامت و قفس و تا پروژه تواب سازی راه بجایی نبرده بود ودرتدارک آن بود که دشمنان قسم خورده خود را که توی چنگش دارد ازبین ببرد ولی نیاز به یک محمل داشت.خمینی دجال ورژیمش باید به سوال اساسی مردم جواب می داد که چرا جام زهرآتش بس را سرکشید و چراجنگ را8 سال ادامه داد.خمینی خوب میدانست باید جواب گوی خیلی از مسایل باشد که تاآن موقع باجنگ ضد میهنی خود سرپوشی برآنها گذاشته بود ودراین راستا باید جلوگیری ازفوران خشم مردم برنامه ایی تدارک می دید. بایدشوکی ترسان وهولناک به جامعه واردکند که دیگر کسی جرعت نسق کشیدن نداشته باشد. وبه همین دلیل دست به قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد ومبارززد.البته قتل عام زندانیان مجاهد ومبارزدرتابستان 67 ازمواردى است که جادارد درمورد آن بسیارصحبت کرد.جهان درمقابل این جنایت سکوت کرد.حامیان بین لمللی رژیم که با توطئه استعماری وارتجاعی برآن بودند که مقاومت راازصحنه استراتژیکی حذف کنند وبا عملیات فروغ جاویدان میز خود را چپه شده می دیدند هم صدا با پاسداران رژیم درخارج ازکشور ودرنهایت بی شرمی قتل عام زندانیان بی گناه را به گردن مجاهدین می انداختند وهم اکنون هم راه مماشات بارژیم رامی روند،«بخصوص دولتهاى اروپایى».بگذریم.جنایت وشقاوت خمینی ضدبشر هیچ حدومرزی از انسانیت نشناخت ومرزهای نوینی ازوحشیگری را درنوردید اما تاریخ وواقعیت های آن را نمی شود پنهان کرد ودرسینه تاریخ ثبت شد که شگفت آورتراز وحشیگری خمینی ومزدورانش مقا ومت حماسی وپاک  باختگی نسلی بودکه دراوج صداقت مرگ سرخ را با روحیه سرشارازامید وعشق به زندگی وانقلاب برگزید، رودخون شهیدان همچنان ادامه دارد.ازشهیدان سال60 تا قربانیان قتل عام خونین تابستان خون گرفته سال 67 وتا شهیدان قیام 88 « ندا آقا سلطان،کیانوش آسا،سهراب اعرابى،امیر ارشد تاج میر،اشکان سهرابى،ترانه موسوى،یعقوب براوایى، محمد کامرانى،مهدى کرمى،مصطفى غنیان،محسن روح‌الامینی نجف‌آبادی،مسعود هاشم زاده، امیر جوادى فر،ناصر امیر نژاد،بهمن جنابى،داوود نعیم آبادى، مهدى صانع،  و ……..تا قتل عام مجاهدین در مستقر در اشرف در سه سال پیش و تا شهیدان سرفرازمجاهدین همچون على صارمى،محمدعلى حاج آقایى،جغفرکاظمى، محسن دگمه چى،غلامرضا خسروى وتا مجاهدین بى نام ونشان در سیاهچال هاى رژیم، آرى، ازستارگانی همچون مصطفی مردفر،حسین نیاکان،عموعباس«عباس بازیار پور» ناصرصابربچه میر، داریوش حنیفه پورزیبا، رامین قاسمی،عباس فیروزی،علی رضا آزموده، مهدی فریدونی،محمودآرمین و……..هزاران هزارستاره ایی که برتارک آسمان غم زده این میهن درخشیدند وشعله های مبارزه را روشن نگه داشتن ودیگرستارگانی اسیرباحکم اعدام دردست همچون سعیدماسوری،على معزى،جعفر اقدامى،منصور راد پورو………. و هزاران هزار ستاره دیگر که مشعلهای مبارزه را در سیاهچالهای رژیم ضد بشری در دست دارند. تا زمانیکه  این مشعلهای فروزان مقاومت وجود دارد، این خونهای بناحق ریخته به هدرنمیرود، جنبش دادخواهى خون شهیدان که این روزها گریبان رژیم را گرفته و  جامعه اى که آتش زیر خاکستر است، رژیمى که همه شب از کابوس سرنگونى خواب سقوط خویش را مى بیند،  و……. نشان می دهد که مقاومت در برابر رژیم ضد بشری آخوندها و تلاش برای آزادی نه تنها نمرده و خاکستر نشده بلکه شکوفاتر و فروزانتر، از هر روز دیگر ادامه دارد و این مشعل مبارزه تا سر منزل رهایی مردم ایران همچنان فروزان می درخشد..
جواد شفایى