نقل است که روزی ناصرالدین شاه به میرزا مهدی قلی خان هدایت دستور داد تا در باره او و سلسله قاجار تاریخی مدون بنویسد.
هدایت به او گفت: من سه نوع تاریخ می توانم بنویسم. یک تاریخ برای قبلۀ عالم که مورد پسند شاه باشد و مرا تحسین کند و یک تاریخ برای مردم عوام و کوچه و بازار که از مسائل و مشکلات و معضلات جامعه و کشور خبر ندارند و خوششان بیاید، و یک تاریخ هم برای خودم بنویسم که در آن حقایق را مطرح کنم. (این نقل قول را در خاطر داشته باشید)
بدون تردید منظور ناصرالدین شاه و شاهان پهلوی و سلطنت ولایت فقیهی نیز چیزی جز تاریخ نوع اول نبوده و نیست.
به همین دلیل است که وقتی تاریخ نگاری آزاده مانند احمد کسروی بخواهد حقایق را مطرح کند، با فراخوان خمینی در حاکمیت شاه ترور می شود و قاتلان او در یک دادگاه نمایشی محاکمه و آزاد می شوند.
این نوع تاریخ نویسی و تحریف و قلب حقایق در حکومت آخوندی آنچنان به صورت مطلق در آمده است که بدون کوچکترین تردیدی، برای نسل بعد از انقلاب، هیچ تاریخ مدون مستقل و به دور از تحریف و دروغ و جعلیات آخوندی، به صورت آزاد در داخل ایران قابل دسترسی نمی باشد.
با جستجو و گشت و گذار در میان تمام منابع موجود در داخل کشور، چیزی جز تراوشات ارتجاعی و ضد آزادی و دموکراسی، تحت نام تاریخ، توسط دو گروه اصلی حکومتی، یکی حزب جمهوری اسلامی و دیگری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تمام زمینه ها یافت نمی شود.
به خوبی می دانید که، گروه اول بنیان گذار چماقداری و تروریست، و دومی بعنوان یک گروه فاشیستی، پایه گذار سپاه و ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی در جهت سرکوب نیروهای سیاسی و مردم بوده اند.
مُروِجان چنین تاریخی، و یا سازشگران و سکوت کنندگان در مقابل چنین اکاذیبی، تعدادی از نیروهای چپ نمای توده ای-اکثریتی و یا ملی مذهبی بوده اند که بقول مهندس مهدی بازرگان، در مقابل جنایتکاران “حیات خفیف خائنانه” را برگزیده اند.
بهمین دلیل است که وقتی عفو بین الملل با انبوهی مدرک و سند، میرحسین موسوی را به عنوان رئیس دولت اعدام و قتل عام، که بطور مستمر، سیاست انکار و تحریف را درپوشاندن جنایت پیش می برده است، مخاطب قرار می دهد، تحمل آن برای عده ای که خود نویسندۀ جعلیات تاریخ جمهوری اسلامی، و آن دسته که تعذیه شوندۀ چنین اکاذیبی بوده اند، گران می افتد.
ولی آیا هیچ عقل سلیمی می پذیرد که فردی که به مدت بیش از یک دهه در بالاترین پستهای کشوری قرار داشته است، از هولناکترین جنایاتی که درآن مدت در کشور تحت مسئولیتش اتفاق افتاده است، بی اطلاع بوده و می باشد؟
آیا اعدامها و دستگیریها و شکنجه ها و تهمتها و بی عدالتی ها و تعرض و تجاوز به مال و ناموس مردم و مخالفان سیاسی در حاکمیت آخوندی، از زمان دستگیری و به حصر کشیده شدن موسوی بوجود آمده، و تا قبل از آن وجود نداشته است؟
آیا موسوی به عنوان وزیر امور خارجۀ همین حکومت که چندین بار از طرف سازمانهای حقوق بشری و خبرگزاریها، دررابطه با نقض حقوق بشردر ایران، مورد سئوال قرار گرفته، حتی یک بارهم حقیقت را بیان کرده است؟
آیا در مدت هشت سال نخست وزیری، فریاد تظلم خواهی خانوادۀ زندانیان سیاسی و بستگان اعدام شدگان را نشنید؟
آیا در این مدت بعنوان رئیس دولت، از سرکوب و جنایاتی که توسط وزارتخانه های تحت امرش صورت می گرفت، بی اطلاع بوده است؟
آیا ایشان در مدت ریاست و وزراتش هیچ یک از فتواها و فرمانهای خمینی مبنی بر زدن و گرفتن و کشتن را نشنیده بود؟
آیا صدای اعتراض آقای منتظری در چندین نوبت مبنی بر شکنجه و فشار بر زندانیان سیاسی و خانواده های آنان، به گوشش نرسیده بود؟
آیا در نشست های دولتی که خودش رئیس آن بود، شرکت نمی کرد و گزارشات وزرای کشور و دادگستری و غیره، در این رابطه را نمی خواند و یا نمی شنید؟
آیا در دهه شصت عکس های انبوه انبوه اعدام شدگان نوجوان و جوان در روزنامه های دولتی را هر روزمشاهده نمی کرد و در مقام مسئول دولت علت آن را جویا نمی شد؟
بنابه گفته نزدیکان خمینی و تائید بسیاری از سران حاکمیت، موسوی یکی ازافراد مورد علاقۀ خمینی بود. بطوریکه حتی علی خامنه ای هم بعنوان رئیس جمهور وقت، علیرغم اختلافی که با موسوی داشت، بالاجبار به فرمان خمینی، او را برای پست نخست وزیری انتخاب کرد.
آیا برای کسی پذیرفتنی است که در جلسات سه قوه در حضور دیو جماران، نخست وزیر در جریان اعدامهای روزمره زندانیان مجاهد و مبارز و قتل عام آنان قرار نگرفته باشد؟
آیا بلحاظ عقلی، قانونی، منطقی وحتی شرعی، و از نظرعرف بین اللملی، بی اطلاعی نخست وزیر یک کشوراز تعداد مخالفان قتل عام و اعدام شده، و محل دفن جمعی یا فردی قربانیان، قابل قبول خواهد بود؟
صرفنظر از مدارک غیر قابل انکار، بر فرض محال اگر بپذیریم ادعای موسوی مبنی براین که تا بعد از اعدامها دراین رابطه اطلاعی نداشته است، درست می باشد، باز او در منگنۀ سئوالات بسیار بیشتری قرار خواهد گرفت. سئوالات و ابهاماتی که انکار و تحریف و دروغ ِ بی اطلاعی و یا عدم همکاریش در این جنایتها را ابلهانه تر به معرض نمایش می گذارد.
زیرا که او از لحظۀ اطلاع از موضوع این جنایت علیه بشریت، باز در بالاترین پست های کلیدی همین حاکمیت جنایتکار به خدمت کردنش ادامه داد.
او نه تنها ازاین حکومت سرتا پا جنایت جدا نشد، بلکه حتی بعد از مدتها دوباره در سال ۸۸ برای زنده کردن ضد ارزشهای دوران طلایی امامش، با فریب می خواست مردم را به گرداب خمینی دیگری روانه کند.
حال با نگاهی مجدد به درخواست ناصرالدین شاه و جواب میرزا مهدی قلی خان هدایت، به درستی متوجه تاریخ نگاری نظام آخوندی توسط موسوی خواهیم شد.
میرحسین موسوی ویاران اطلاعاتی و تفنگ و تیغ و چماق به دست دیروزی و اصلاح طلب امروزی اش، در طول این حاکمیت ننگین، مشغول نوشتن تاریخ منحصر بفردی بوده و هستند.
تاریخی که هم قبلۀ عالم، یعنی خمینی خونخوار در زیر ضرب قرار نگیرد، هم مردم نسبت به عده ای(مانند خودش) در این حاکمیت بدبین نباشند و هم به زعم خودش قطره ای ازحقایق را بازگو کرده باشد.
علاوه بر این سه مورد، مهمترین قسمت تاریخ نویسی موسوی و یارانش، مورد چهارمی است که باید آنقدر مملو از دروغ و تهمت و برچسب باشد، تا هر گونه جنایتی از طرف حکومت را توجیه وعادی و منطقی جلوه دهد.
نگارش تاریخی لبریز از شیطان سازی از مجاهدین!
لازمۀ نوشتن چنین تاریخی برعلیه مجاهدین و آزادیخواهان، برگ برنده ای بزرگ در رسیدن به قدرت و ثروت از لحظۀ برمسند قدرت نشستن خمینی تا همین امروز می باشد.
هر ناکس بی شرافتی، هر چقدر بیشتر بتواند بر علیه مجاهدین بگوید و بنویسد، به امکانات وموقعییت بهتر و بالاتری در نظام آخوندی دست پیدا خواهد کرد.
موسوی نیز مستثنی از این قاعده نبوده و نیست، او به خوبی می دانست که:
اولاً در زیر سایۀ این شیطان سازی می تواند رضایت ارگانهای مافیایی و جنایتکار را دوباره بدست آورد.
دوماً با توجه به در دسترس نبودن حقایق گذشته، می تواند نسل جوان را با دوران طلایی جامعه ای زیبا و رؤیایی در مدینۀ فاضله ای که او سالها در راًس اموراتش بود(!؟) فریب داده وبرای رئیس جمهور شدنش نیرو جذب کند.
سوماً با خط بطلان کشیدن بر روی آلترناتیو مردمی و دموکراتیک(بزعم نظام، شیطان و اهریمن و خشونت طلب و تروریست) برای آینده ایران، برقراری هر حکومتی را بدتر از حکومت آخوندها به تصویر در آورد.
به این می گویند تاریخ نویس و وقایع نگاری ذوب شدگان در ایدئولوژی دجالیت.
نقش موسوی درعرضه کردن چنین تاریخی در نواری از سخنرانی او که سالها بعد ازاتمام دوران صدارتش با حضور عده ای، دست به دست می گردد، کاملا مشهود می باشد.
در این نوار، او خمینی را دارای راًفت و بخشش معرفی می کند( قبلۀ عالم پسند).
چند نفر از رقیبان پُست و مقامی اش را، بدون نام بردن از آنها به تند روی متهم می کند( مردم پسند).
قتل عامی که سالهاست تمام دنیا به عنوان جنایت برعلیه بشریت می شناسند را جنایت می نامد( برای با وجدان نشان دادن خودش) و در نهایت همه چیز، حتی علت قصی القلبی دژخیمان را، برگردن مجاهدین می اندازد( شیطان سازی).
از آنجایکه بزرگترین افتخارهمیشگی موسوی بقول خودش، “تسلیم در مقابل اراده امام” می باشد، طبیعی است که اوهمیشه بعنوان یک مرید، بدون چون و چرا، گوش بفرمان ولی نعمتش، یعنی خمینی باشد.
به همین دلیل است که در این نوار برای پامنبریهاش کوچکترین اشاره ای به پیامهای زن ستیزانه و ضد آزادی و دموکراسی، وسرکوب اقلیتها و تحریک همسایگان ایران با تهدید صدورارتجاع، توسط خمینی نمی کند.
موسوی همچنین نقش حزب کثیف چماقداران جمهوری اسلامی که او یکی از رهبرانش بود و سازمان فاشیستی مجاهدین انقلاب اسلامی، تا قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ و بعد از آن را بر زبان نمی آورد.
او بعنوان رئیس دولت جنگ، هیچ اشاره ای به هدف از ادامه جنگ و کشتن هموطنان و انسانهای بیگناه و به آتش کشیدن ثروت مردم در تنور جنگ، بعد از خروج نیروهای عراقی از ایران نمی کند.
اما ازامضای توافق صلح بین مقاومت ایران به نمایندگی از مردم، با دولت و مردم عراق، برا ی جلو گیری از کشتار بیشتر طرفین، با دجالیت آموزش گرفته از رهبرش، بعنوان” توافق مجاهدین برای خدمت کردن به دولت عراق ” نام می برد.
مطمئناً اگر بخواهیم فقط ازهمدستی موسوی و نقش او در تمام جنایتهای رژیم تا مقطع خانه نشینی اش نام ببریم، مثنوی هفتاد من می شود.
اما همانطور که رهبر مقاومت ایران آقای مسعود رجوی قبلا هم اعلام کرده است، مسئولیت هر گونه صدمه رساندن به موسوی و کروبی و زهرا رهنورد در اسارت، مستقیم بر گردن خامنه ای بوده و عفو بین الملل بایستی از حقوق آنها در این شرایط دفاع کند.
در این قسمت از مطلب، ذکر نکته ای از جانب یکی از امضاء کنندگان معترض به گزارش عفو بین الملل مبنی بر”نقش موسوی در اسرار قتل عام ۶۷” را تقدیم خوانندگان می کنم.
حسن یوسفی اشکوری نماینده اولین دورۀ مجلس آخوندها در مصاحبه ای با دویچه وله در تاریخ ۶ فوریه ۲۰۱۴ می گوید:
” آنچه برای من مهم بود، یعنی در نهایت، من را به نقطهی پایان خط حمایت رساند، مسئلهی اعدامها و زندانها و شکنجههای سال ۶۰-۶۱ بود. این برای من، به یک معنا نقطهی پایان بود. هرچند سالهای اول، خیلی چیزها در زندان اتفاق افتاده بود که من به عنوان نماینده، اصلاً خبر نداشتم، بعداً وقتی پایم به خارج از کشور باز شد، بعضی از خاطرات زندانیان دههی ۶۰ را که خواندم، تازه بعضی چیزها را متوجه شدم. یعنی در همان سالهای ۶۲-۶۳، من به عنوان نمایندهی مجلس علیالاصول باید خیلی چیزها را میدانستم و شاید هم نسبت به عامهی مردم خیلی چیزها را میدانستیم اما بعدها متوجه شدم که ۱۰درصد آنچه را هم که در زندانها اتفاق افتاده، نمیدانستم. اگر میدانستم، شاید زودتر فاصله میگرفتم.
ابتدا فکر میکردم که حالا یک مورد، دو مورد، ۱۰ مورد است و واقعیت انقلاب، شرایط جنگ و ترورهای مخالفین (چون قضیه یک طرفه نبود، دوطرفه بود) همه سبب میشدند که ما تحمل کنیم و امیدوار باشیم. ولی سرانجام وقتی به سال ۶۱، ۶۲ و ۶۳ رسید، دیگر من به طور کلی بریدم و قطعامید کردم. در عین حال، باز میخواهم بگویم که آن موقع فکر میکردم تیر خلاص بر ایدهها و آرمانهای من زده شده، ولی میتوانم به عنوان تکمله بگویم که تیر خلاص واقعی من کشتارهای سال ۶۷، یعنی اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ بود که به طور کلی و مطلق دیگر از اصلاح امور در جمهوری اسلامی در این ساختار ناامید شدم”
مسلما هنوز کار مردم ایران در دادگاههای عدالت، با حسن یوسفی اشکوریها وامضاء کنندگان معترض به گزارش دادخواهانۀ عفو بین الملل وکدیورها که برغم خواست مردم ایران، مخالف سرسخت تروریست نامیدن سپاه و حزب الشیطان و حماس بوده اند، تمام نشده است.
اما با استناد به همین گفته های یوسفی اشکوری، وقتی که یک نماینده از وجود این درجه از جنایت، آن هم در مدت یکی دوسال مطلع می شود، اظهار بی اطلاعی کردن میرحسین موسوی، دروغ و ناصادقی بزرگی صرفاً جهت نجات نظام و پاک کردن دستان خود و دیگر قاتلان از جنایت خواهد بود.
اما براستی داستان چه بود؟
مجاهدین در مقابل چه هیولای تاریخی ایستاده بودند که هیچکس نه تنها جرأت مخالفت با او را نداشت، بلکه باید دربست مطیع فرمانهای ضد انسانی و ضد آزادی او می شدند؟
برای نزدیک شدن به پاسخ، باز به قسمت دیگری از این مصاحبه رجوع می کنم. حسن یوسفی اشکوری:
” در شرایط تند و حاد انقلابی جامعه برنده کسی بود که قاطعیت بیشتری دارد، کسی میبرد که از هیچ خشونتی ابا نداشته باشد. همیشه هم در طول تاریخ اینچنین بوده است. آقای خمینی چنین تیپی بود و هیچکس جرأت نمیکرد که ایراد بگیرد و به سیاست ایشان انتقاد کند. تنها یک نفر در ساختار جمهوری اسلامی به خودش اجازهی انتقاد داد که او هم سرانجام قربانی شد و او آیتالله منتظری بود. آیتالله شریعتمداری هم همینطور به شکلی قربانی شد “.
نتیجه این که: قطار جنایت و کشتار و فساد و تباهیِ خمینی سازِ جمهوری اسلامی در طول حیات ننگینش، به کرات جای سرنشینانش را تحت عناوین مختلف عوض کرده است.
یک روز راننده و خدمه هایش را بجای مسافرانش بعنوان اصلاح طلب و فردایش آنها را با نام های اصولگرا و…. تعویض نموده و برای فریب مردم و جهانیان و به خواست مماشاتگران، این دور تباهی را پیوسته تکرار کرده است.
در همین میان تعدادی خدمه هم بعنوان مخالف برای آموزش دادن و آموزش گرفتن به گوشه و کنار جهان فرستاده است.
بنابراین میرحسین موسوی و آخوند کروبی، دقیقا مانند محمد خاتمی و کدیور یا هاشم آقاجری و یا تاجزاده و حجاریان وعبدالکریم سروش و سازگارا و زیبا کلام وبسیاری ازمهره های ریز و درشت دیگر، مسافران پیاده شده از این قطار وحشت نبوده و نیستند.
آنها حتی حلقه های باز و جدا شدۀ یک زنجیرۀ چهل سالۀ جنایت هم به حساب نمی آیند.
بلکه تعدادی از این افراد حلقۀ اطمینان و زاپاس و تعدادی حلقۀ طرد شدۀ این زنجیرۀ جنایتند، که به کرات شاهد به میدان آمدن دوباره آنها برای تصاحب قدرت در سرفصل های گوناگون بوده ایم.
این موضوع به خوبی مشخص می کند که تلاش عده ای از افراد برای پاک کردن دست موسوی ودیگر خدمتگزاران مغلوب رژیم، صرفاً جهت برملا و آشکارنشدن نام خودشان بعنوان حلقه ای دیگر از این زنجیرۀ جنایت می باشد.
در پایان بار دیگرهمراه با مردم ایران، شعار برحق خانواده و بستگان شهدای قتل عام ۶۷ و تمام شهدای قبل و بعد از آن تا همین امروز، و همچنین زندانیان سیاسی، که همان ” نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم ” می باشد را، یادآوری وتکرار می کنیم.
در این مسیرسالهاست که خانم مریم رجوی بعنوان پرچم دار این دادخواهی، جنبش عظیم و با شکوهی را رهبری می کنند که دستاوردهای آن بر هیچکس پوشیده نیست. جنبشی که طناب دار دادخواهی را آن چنان بر گلوی رژیم جنایتکار آخوندی تنگ کرده است، که سرمایه گذاری های آخوندها برای کمرنگ ساختن آن، توسط مزدوارن و جیره خوارانش را سوخته و خاکستر کرده است.
بنابراین ضمن حمایت از گزار ش عفو بین الملل در رابطه با سیاست انکار و تحریف موسوی، متذکر می شوم که این حق قانونی و طبیعی و همچنین وظیفۀ ملی و تاریخی هر فرد و گروه سیاسی می باشد که برای دادخواهی از خون عزیزان و اعضای اعدام شدۀ سازمانش، و ارجاع پرونده آنان به دادگاههای ذیصلاح بین المللی اقدام کرده و فریاد خود را بلند کند.
اما هر فرد و گروه، با هر سابقه و پشتوانه ای که بخواهد در جهت پنهان و مخدوش کردن این جنایات و آمران و عاملان و دست اندرکاران و زمینه سازان و انکار کنندگان آن قلمی برداشته و یا قدمی بکار گیرد، در نزد مردم ایران و آزادیخواهان، شریک همین جنایتها شناخته خواهد شد وجایگاهی جز نشستن در کنار همین قاتلان پیدا نخواهد کرد.
امیر کارگر
۲۸ سپتامبر۲۰۲۰