
دیوان حافظ غزل شماره ۲۲۴
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود
❤️معنی لغات غزل:
خوشا:خوش به احوال ….، چه خوب است ، چه خوش است.
مدام: پیوسته ، همیشه .
نظر:نگاه، و در اصطلاح صوفیه علم نظر آن است که عارف از دیدن جمال زیبا ، آنگونه لذت ببرد که از نظر در سبزه و گل و آب روان یعنی بدون شهوت و به منظور مظهر جمال غیبی
.اَولی: بهتر ، سزاوار تر.
سواد: سیاهی .
شریعت:دین و دستورات دینی.
گدا:بی نوا.
کمر: میان، کمربند.
مکارم:کَرَم ، بزرگواری ، ( جمع مکرمت) .
مکارم اخلاق:خویهای پسندیده ، صفات عالی.
علم دگر:دنیای دیگر، جهانی دیگر.
وفای به عهد:به جای آوردن عهد وپیمان.
سیاه نامه:نامه سیاه، کنایه از سوابق سوء ، گناهکاری و آلودگی .
تاج هُدهُد: تاج کوچک و محقر هدهد ، کنایه از تحفه اندک و ناقابل وشیء بدلی که به جای اصل به کار برده می شود.
باز سفید: عقاب سفید، حیوان پرندهشکاری، با جثه قوی وبالهای گسترده و چنگال ونوک نیرومند.
باشَه:پرنده کوچک شکاری به اندازه کبوتر که مرغان کوچک چون گنجشک را شکار می کند.
سخن به در نرود: خبر به بیرون انتشار نیابد.
❤️معنی غزل شماره ۲۲۴
(۱) خوش به حالی که پیوسته به دنبال خواهشهای دیده راه نیفتاد و به هر جا که او را فراخوانند نپذیرفته و شتابزده به آنجا نرود.
(۲) بهتر این است که به لبهای شیرین یار طمع نداشته باشیم اما چگونه امکان دارد که مگس به سوی شیرینی گرایش نداشته باشد؟
(۳) سعی مکن که سیاهی دیدگان غمزده مرا با اشک شسته و بزدایی ، چرا که تصویر خال سیاه تو در دیدگان من ، هر گز از پیش چشم به دور نمی شود.
(۴) همچو باد بهاری، بوی خوش خود را از من مضایقه نکن زیرا بدون سر زلف تو، زندگی ام به سامان نمی رسد.
(۵) ای دل، این گونه هرزه گرد و هر جایی مباش و بدانکه با این یاوه پویی ها که آن را هنر می پنداری هرگز به جایی نخواهی رسید.
(۶) در من مست وگناهکار ، دیده خردی و خواری منگر که آبرو وحیثیت شریعت دیدن با این گناه کوچک از میان نمی رود.
(۷) من بی نوا آرزوی دیدار یار بلند بالایی را در سر می پرورم که جز با بخشش زرو سیم نمی توان دست در کمر او برد.
(۸) تو، که به خاطر داشتن صفات عالی اخلاقی ، چنان مانی که از دنیای دیگری بوده و از مردم این جهان برتری ، مطمئنم که وفا کردن به عهد وپیمانی که با من بسته یی از خاطرت نمی رود.
(۹) کسی که نامه اعمالش سیاهتر و گناهتر از من باشد ، سراغ ندارم . بنابراین چگونه مانند قلمم ، دودِ سیاه آه دل به مانند مرکب ، از ادوات سینه برنخیزد وبه سرم سرایت نکند.
(۱۰) با پرهای تاج مانند هدهد لاغر اندام ، من را گول نزن.من باشه نیستم.عقابِ سفیدم و به دنبال شکارِ کوچکی به پرواز در نمی آیم.
(۱۱) شراب بیاور و اولین جام آن را هم به حافظ عطا کن . مشروط بر آنکه خبرش از ا ین مجلس به خارج درز نکند.
@AftabkaranAzadi