فتوی پیرِ مُغان دارم و قولیست قدیمکه حرام است مِی آنجا که نه یار است ندیم چاک خواهم زدن این دلقِ ریایی، چه کنم؟ روح را صحبتِ ناجنس عذابیست الیم تا مگر جرعه فشانَد لبِ جانان بر من سالها شد که منم بر درِ میخانه مقیم مگرش خدمتِ دیرین من …
ادامه»شعر و ادبیات
پول نان ما: دکتر صدیقه وسمقی
.از مجموعهی شعر “بزن به تار شکسته” زنی در خیابانبه یک قرص نانخود را میفروشدآنسو تَرَک مردیگرده نانی رااز دست عابری میرباید… ما گرسنهدر کوچههای غربت این شهرپرسه میزنیمو میدانیمکه دستهای کثیفینان ما رااز سفرههایمان ربوده است… این پول نان ماستکه در هزار تویِ دالانهای پنهان«کیک زرد» میشودبرای تزیین بساط …
ادامه»شعر زیبای « دماوند » :ملکالشعرا بهار
ای دیو سپید پای در بندای گنبد گیتی ای دماوند از سیم به سر، یکی کلهخودز آهن به میان یکی کمربند تا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر چهر دلبند تا وارهی از دم ستورانوین مردم نحس دیو مانند با شیر سپهر بسته پیمانبا اختر سعد کرده پیوند چون گشت …
ادامه»‘خرم آن روز کز این منزل ویران بروم :حافظ
‘خرم آن روز کز این منزل ویران برومراحت جان طلبم و از پی جانان بروم گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریبمن به بوی سر آن زلف پریشان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفترخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم چون صبا با تن بیمار و دل …
ادامه»من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَم: حافظ
من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَممَدهوشِ چَشمِ مست و مِیِ صافِ بیغَشَم گفتی ز سِرِّ عهدِ ازل یک سخن بگو آنگَه بگویمت که دو پیمانه دَر کَشَم من آدمِ بهشتیَم اما در این سفر حالی اسیرِ عشقِ جوانان مَه وَشَم در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز اِسْتادِهام …
ادامه»بیعشق سر مکن که دلت پیر میشود (گاهی نمیشود) :قیصر امینپور
گاهی گمان نمیکنی، ولی خوب میشودگاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود گاهی بساط عیش خودش جور میشودگاهی دگر تهیه بدستور میشود گه جور میشود خود آن بیمقدمهگه با دو صد مقدمه ناجور میشود گاهی هزار دوره دعا بیاجابت استگاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدایِ گدایی و بخت …
ادامه»غزلیات حافظ
غزل شمارهٔ 23 خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه میگوید هزار یوسفِ مصری، فتاده در چَهِ ماست اگر به زلفِ درازِ تو، …
ادامه»ایران شده، بازیچهی یک مشت جانی؛ :افسانه احمدیپونه
در ذهن گیج و خسته من یک سوال استآیا تمام این وقایع، در خیال است؟ ایران شده، زیر لگدهای اجانببیچاره گویی کودک کم سن و سال است همسایهام با سفرهای، خالی کند سرهمنوعم از بیچارگی خونش حلال است در زیر بار این همه ظلم و جنایتسر بیکُلا، قدها کمان مانند …
ادامه»در سرای مغان رفته بود و آب زده :حافظ
☘ دیوان حافظ غزل شماره ۴۲۱در سرای مغان رفته بود و آب زدهنشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده سبوکشان همه در بندگیش بسته کمرولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده شعاع جام و قدح نور ماه پوشیدهعذار مغبچگان راه آفتاب زده عروس بخت در آن حجله …
ادامه»در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم:سعدی
غزل شماره ۴۰۳در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرمبه گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالمنظر به سوی تو دارم …
ادامه»