شعر و ادبیات

مزن بر دل ز نوکِ غمزه تیرم ;حافظ

مزن بر دل ز نوکِ غمزه تیرم که پیشِ چشمِ بیمارت بمیرم نِصاب حُسن در حدِّ کمال است زکاتم دِه که مسکین و فقیرم چو طفلان تا کِی ای زاهد، فریبی به سیبِ بوستان و شهد و شیرم چُنان پُر شد فضایِ سینه از دوست که فکرِ خویش گم شد …

ادامه»

معدن زغال‌سنگ طبس :موسی عصمتی

برای کارگران معدن زغال سنگ طبس که  برای به‌دست آوردن لقمه ای نان حلال جانشان را مظلومانه از دست داده اند سال ها از درون تونل هاهفت خوان را گذشت و نان آورداوکه نانش همیشه آجر بودباز نان را به نرخ جان آورد*زیر کوهی که سنگ می باریدکوره کوره دوباره …

ادامه»

راه حل :بهزاد بهره بر

بهزاد بهره بر

من مسلمانی ز رفتارهایانسانها ببینمدر حیاتی مملو ازشیب و فراز ، نی کنم هرگز قضاوتخلق رااز کیش و آئین و ز هرراز و نیاز ، مهربانی و محبت رااگر کافر و یا ترسا کُند یا که یهوداز برای من بُودبا روزه داری همتراز ، می پسندم لحظه ایی راگر کسی …

ادامه»

هرکه شد خام، به‌صد شعبده خوابش کردند فرخی یزدی :

  هرکه شد خام، به‌صد شعبده خوابش کردندهر‌که در‌خواب نشد، خانه خرابش کردند… بازی اهل سیاست که فریب‌ست و  دروغخدمتِ خلقِ ستمدیده، خطابش کردند… اول کار بسی وعده‌ی‌ شیرین دادندآخرش تلخ شد و نقشِ بر‌آبش کردند… آنچه گفتند شود سرکه‌یِ نیکو و حلالدر نهانخانه‌یِ تزویر، شرابش کردند… پشت دیوار خری داغ …

ادامه»

صَنَما با غمِ عشقِ تو چه تدبیر کنم؟:حافظ

صَنَما با غمِ عشقِ تو چه تدبیر کنم؟تا به کِی در غمِ تو نالهٔ شبگیر کنم؟ دل دیوانه از آن شد که نصیحت شِنَوَدمگرش هم ز سرِ زلفِ تو زنجیر کنم آن چه در مدتِ هِجرِ تو کشیدم هیهاتدر یکی نامه محال است که تَحریر کنم با سرِ زلفِ تو …

ادامه»

دکتر، این بار، برایم نمِ باران بنویس

پزشکی تعریف می‌کرد: چند روز پیش یکی از همکاران تصویری از یک برگ دفترچه بیمه برایم فرستاد که روی آن با خط نستعلیق یک بیت شعر زیبا خطاطی ‌شده بود.آن بیت دلنشین این بود: دکتر، این بار، برایم نمِ باران بنویس/دوسه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس دیدم عجب بیت …

ادامه»

موسی و شبان

. تردید ندارم که داستان موسی و شبان از سروده‌های جذاب و فراموش ناشدنی حضرت  مولانا را خوانده‌اید. زبان ساده و خیال‌پردازی‌های جذاب شبان در توجه به بندگی او مطابق دنیای ذهنی و شخصی، گفت‌وگوی او با موسی را سخت شیرین و در ذهن‌ها ماندگار کرده است. این روزها شاعری …

ادامه»

باز شوق یوسفم دامن گرفت: ابتهاج

. باز شوق یوسفم دامن گرفتپیر ما را بوی پیراهن گرفت ای دریغا نازک آرای تنشبوی خون می‌آید از پیراهنش ای برادرها خبر چون می‌بریداین سفرآن گرگ، یوسف را درید یوسف من پس چه شد پیراهنت؟بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟ تا مپنداری که حتی یک دم از یادت غافلمگریه …

ادامه»

شعری طنز و زیبا در رابطه با نتیجه سکوت در برابر اجحاف” :بلبل‌شیرازی”

اجحاف . شبی رفتم برای نان سنگکبه نانوایی که وقت خلوتش بود فقط تنها یکی در صف جلوترز من بود و که آن‌هم نوبتش بود یکی از صف جلو زد با جسارتمثال نره گاوی هیبتش بود و شاطر هم دو تا نان را به وی دادگمانم ترس شاطر علتش بود …

ادامه»

داستانی از مثنوی: مولانا

بشنوید ای دوستان این داستانخود حقیقت نقد حال ماست آن زاد مردی چاشتگاهی در رسیددر سرا عدل سلیمان در دوید رویش از غم زرد و هر دو لب کبود!پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود؟ گفت عزرائیل در من این چنین!یک نظر انداخت پر از خشم و کین! گفت هین …

ادامه»