«مگر میشود خورشید را کشت؟ مگر میشود باد را از وزیدن بازداشت و باران را از باریدن، مگر میشود اقیانوس را خشک کرد؟ مگر میشود بهار را از آمدن بازداشت و مانع روییدن لالهها شد؟ و مگر میشود ملتی را تا به ابد اسیر نگهداشت؟ مگر میشود خلقی را تا به ابد در زنجیر نگهداشت؟ نه… نه… چرا؟ زیرا خواست خداست. اراده خلق است. سنت تاریخ و قانون اجتماع است. میعاد خداست؛ میعاد تخلفناپذیر. بله سنت خداست. سیر تاریخ است. بشارت همه انبیا و پیامآوران، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهانی این است، خلق پیروز میشود. آینده تابناک است».
***
این قسمتی از سخنان شورانگیز مسعود، پس از آزادی از زندان شاه، به دست خلق قهرمان ایران است؛ رهبری محبوب که مقاومت حماسی او و یارانش در میدانهای شکنجه و اعدام، «غبار از رخ دین زدود» و قرآن را از حجرههای تارعنکبوت گرفته حوزهها و دستان پلید آخوندها به درآورد و به کتاب راهنمای عمل انقلابی تبدیل کرد. همانکه امروز رهتوشه و بزرگترین عامل محرک و سلسلهجنبان مقاومت «نسل مجاهد خلق» در برابر هیولای مهیب سر برآورده از چهارده قرن تحریف و جهالت به شمار میرود.
۳۰ دی در برگهای زرین تقویم انقلاب نوین ایران، رنگ و بو و طنین خاص خود را دارد. خاطره آور است و عشقآفرین. با یادآوری آن نبض، در زیر انگشت به تپش درمیآید؛ آنان که عاشقاند حرفم را بهتر میفهمند.
دی و به دنبال آن بهمن را در قیام ضدسلطنتی، باید به دو قله بالابلند تشبیه کرد؛ قلههایی که درگذشتههای افتخارآمیز، شانه به شانه هم داده و شناسنامه نسل ما را رقم میزنند.
آری، باز سخن از ۳۰ دی است و مژده آمدن و خوش آمدن یار صاحب دل. اگرچه به اقتضای شرایط و مرحله خطیر مبارزاتی، «او» هجرت گزیده و روی دلافروز از مشتاقان دلشده به ناگزیر پنهان میدارد. اگرچه عاشقان بیدل، در انتظار دیدار او، خار در چشم و استخوان در گلو، با هر صدای پا از جا میجهند و قلبشان به کوبش درمیآید؛ اما بهشکرانه آنکه «او» در سلامت است، از این ناگزیر، نه جای ملامت است.
البته باید گفت چشم غایب بین باید که او را به هزار جلوه در حضور ببیند. او نرفته است. او اهل دور شدن و دوری گزیدن نیست. او نزدیکترین به قلبها و عاطفههاست. عشق او به خلق و دستپروردگانش سوزان تر از آن است که دوری را تاب آورد. نام او خورشیدیتر از آن است که هجرانها و تاریکیها بتوانند کتمانش کنند. او آشکارتر از همیشه، در افق شبگرفته ایران، در فروزشی تمام قامت است. آینههای انتظار، اینک با هزار سرایش بلورین از هر سو او را میتابانند. آنان که ندیدهاند، او را در مریم ببینند. هر جا که سخن از ایران و آزادی است او آنجاست.
طراوت و شادابدلی بهار را باید از شعلههای گوگردی بنفشههای بهصف نشسته بر طرف جویبار شناخت و زلالنای باران را باید در شکفتن قطاری از شکوفههای سرخ بر دستان درختان دید.
***
…
آه! که نمیتوانستم از ۳۰ دی سخن بگویم و قلم به شعر نگراید. نمیدانم چه حکمتی بود یاد یار، دلتنگم کرده بود، دست از نوشتن کشیدم. اشک مجالم نمیداد. شیفتهوار بهسوی دیوان لسانالغیب شیراز پای کشیدم تا دست به ورقهای آن سودم، این غزل چشمم را نواخت و اندکی تسکینم داد.
دیدم به خواب، دوش، که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سرآمدی
تعبیر رفت یار سفرکرده میرسد
ایکاش! هر چه زودتر از در درآمدی
ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش
تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی، دلیری، سرآمدی
***
قدما گفتهاند: «تعرف الاشیاء باضدادها». برای شناخت بیشتر و عمیقتر مسعود و ایدئولوژی رهاییبخش و انسانساز او، باید در نقطه مقابل، خمینی را شناخت. این شاه سلطان خلیفه کژدم قلب، از همان روز اول با دجالگری و شیادی منحصربهفرد خود، از بیان مقاصدش طفره رفت و با شعار بیمحتوا و بهغایت فریبکارانه «همه باهم» یعنی «همه با من» و اینکه «من یک طلبه هستم و پس از ورود به ایران به قم خواهم رفت» هدف اصلیاش، یعنی ذبح آزادی و آزادیخواهان را در زیر عبای ریایی پنهان کرد.
خوب است به این نمونه نگاهی بکنیم. تعدادی از خبرنگاران کیهان و اطلاعات قبل از ورود به ایران از او سؤال کردند: «حضرت امام! خطوط اصلی این حکومت اسلامی را در زمینههای اقتصادی- اجتماعی- سیاسی بفرمائید». جواب داد: «اینها اموری نیست که بتوانم آن را برای شما تشریح کنم!» وقتی بحث ملی شدن صنایع و مالکیت ابزار تولید به میان آمد، افاضات آقا! این بود: «آنهم باید موردمطالعه قرار گیرد!» از نقش زنان سؤال کردند، گفت: «الآن وقت این حرفها نیست!» و همه را کنفت کرد. دستآخر، برای خالی نماندن عریضه، یک خبرنگار زن به او گفت، «چون من را بهعنوان یک زن پذیرفتی، معلوم میشود نهضت ما مترقی است»، در اینجا خمینی یک پاتیل آب یخ روی سر سؤالکننده ریخت و با وقاحت و دریدگی خاص زنستیزانه خودش گفت: «اما اینکه شمارا پذیرفتم، بنده شمارا نپذیرفتم، شما آمدید اینجا و من نمیدانستم شما میخواهید بیایید اینجا، پذیرفتم، این هم دلیل بر این نیست که اسلام مترقی است که بهمجرداینکه شما آمدید اینجا، دلیل بر این نیست که اسلام مترقی است!». بالاخره سؤال کردند، مالکیت بر اراضی چطور میشود؟ جواب، روشن بود: «اینها بعداً روشن خواهد شد!» …و دیدیم چطور روشن کرد!
در مقابل این کلیگویی، پشتهماندازی و فریبکاری، از همان آغاز، مجاهدین به رهبری مسعود، انگشت روی جوهر و جانمایه انقلاب یعنی «آزادی» گذاشته و ارائهدهنده برنامهای دقیق و شفاف در مورد مسائل مبرم روز بودند.
صورت مسأله انقلاب ایران از فردای ۲۲ بهمن، در جنگ مجاهدین برای آزادی و تلاش خمینی برای سرکوب آزادی و آزادیخواهان خلاصه میشود. مجاهدین، برفرازندگان پرچم مقاومت در برابر دیکتاتوری سلطنتی، وارثان راستین آن انقلاب و رهبری حقیقی آن بودند؛ اما خمینی، سارقی گریخته به خارج و دجالی حقهباز و شارلاتان بود که مأموریت داشت برای یک دوره تاریخی انقلاب و آزادی را به محاق ببرد و اخیراً هم مشخص شد چطور در برابر قدرت حاکم و ساواک آن متعهد به سکوت و جا زدن شده بود.
و این نبرد حماسی و خونافشان تا امروز همچنان ادامه دارد؛ قدمبهقدم، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، شهر به شهر، زندان به زندان، اینک باز شلیک تیر خلاص است بر شقیقههای بیحفاظ، و باز نوشتن با قلم آتش سیگار روی سینههای بیدفاع بسته به زنجیر. باز مشتهای گرهکرده، و مقاومت تا آخرین سلول سالم.
نسل سرافراز مسعود از خود مسعود، [و او نیز از مولایش علی، آموخته است]، که اگر کوهها بجنبند، از جای نجنبند. اگر پولاد در برابر فشار تن زد و خم شد، او خم نشود. از خود او یاد گرفت که اراده را استخوانهایی است که مسلحترین بتونآرمه را یارای برابری با آن نیست. آموخت که هر وقت که راه پرفراز و تنگنا بود، پرفرازونشیب بود، هر وقت که فشارها زیاد بود، درست مثل سربازهای سردار در بحبوحه جنگهای تبریز، طنین صدای سردار را بشنود که با عتاب میگوید: «آهای! آهای! آنام قربان». این مهم نبود و مهم نیست که تعداد آزادیخواهان کم است و تعداد مستبدین زیاد، مگر قرآن نگفته است: «چه بسیار گروههای کم و اندک که با اعتقاد و آرمان بر گروههای بسیار ولی بیآرمان و اعتقاد پیروز میشوند؛ چراکه خدا یار مقاومتکنندگان و شکیبایان است». «کم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کثِیرَهً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ» (بقره ۲۴۹)
بله، نسل مسعود با مسعود در برابر هیولا قد راست کرد و با شولایی شقایق گون به کارزار آزادیخواهی آمد. این نسل همان نسلی است که سرانجام، «مهر باطل شد» این نظام نکبتبار را بر سینه تاریخ خواهد کوبید. آخوندها حقدارند، تیزدندانهای قلاده به گردن خود را لهلهزنان برای یافتن ردی از مسعود به اطرافواکناف دنیا روانه کنند. حقدارند، گوشهای خود را مدام برای شنیدن صدای استخوان لرزههای امام کفن پاره در گور تیز کنند، و فک خود را دودستی بچسبند تا هراس سرنگونی آن را به ارتعاش درنیاورد. حقدارند در غرقاب هلاک، به کاهپارههای روی آب چنگ بیندازند. حقدارند ته همیانهای پوسیده خود را بکاوند و آنچه از یاوه و ژاژ لایق خودشان است بر سر و روی نسل او ببارند. آخر دست خودشان نیست، «سرنگونی» در تقدیراست و تردید بردار نیست. مرگ نکبتبار است و شوخی ندارد؛ همانطور که به سراغ هاشمی رفسنجانی، نفر شماره دوم نظام آمد، عنقریب به سراغ آنان نیز خواهد آمد.
بله، حقدارند باآنهمه اهن و تلپ، نیروی انتظامی، موشک دوربرد و ادعای مدیریت جهان! به بریده مزدوران پیزوری دفع شده، از اردوی انقلاب متوسل شده و درسایه آنها سنگر بگیرند.
خائن اسمش با خودش است. کسی است که به عزیزترین یارانش – در بحبوحه نبرد- خیانت کرده و به خاطر دو روز نفس کشیدن خفتبار در پیش پای جلادان موسموس میکند. کی قول و قرارها و حرفهای او قابلاتکاء بوده که الآن باشد. هر چه دم تکان میدهد، به خاطر تکه استخوان نیمجویده ارباب است. اصلاً چه میگویم؟ مگر حرف با اوست. روی حرف با شکنجهگران دیروز و سایت نویسان امروز وزارت اطلاعات است. خدا را شکر که هنوز نسل انقلاب بهمن سرش را به زمین نگذاشته و در عصر جاهلیت بدوی نیستیم که بشود با بگیروببند و کتاب سوزان، حقیقت را کتمان کرد. آن موقع که بهقول پدر طالقانی «بازجوها از اسم مسعود و موسی میترسیدند»، اربابان شما، همین حضرات آیات و علمای اعلام! «سپاس شاهنشاها» (یعنی غلط کردم غلیظ) میگفتند تا جان تاریکشان را بدر ببرند.
بعد از یک قرن و اندی عطش آزادیخواهی، جنبش ظفرنمون ملت ما در مرحلهای از اعتلا قرارگرفته که بهخوبی خادم را از خائن و انقلابی را از مرتجع بازمیشناسد. اگر میشد با پشتک و واروی میمونوار و از این شاخه به آن شاخه جهیدن در فضای مجازی، راه بهجایی برد، پیشتر از شمایان، آن بیشتر از شمایان -که ننگ ابدی تاریخ را به خود خریدهاند- راهی به دهی میبردند.
مسعود، چشموچراغ و نقطه امید و آرزوی یک خلق در زنجیر است و باید با تخم چشم حراست شود. او دیرگاهی ست از یک نام به یک مرام تبدیلشده است؛ مرام تن ندادن به شاه سلطان خلیفه و خیل بادمجان به دور قاب چینان و جلادان کبادهکش او. مرام ایستادگی تا به آخر. مرام فدای همهچیز برای خلق و انتخاب هیچچیز برای خود. هر جا که مقاومتی هست او حضور دارد. آیا او را در خشم و خروش قیام ۸۸ ندیدید؟ آیا او را ندیدید و نمیبینید چگونه در بغض گلوگیر و خشم مقدس مادران قیام، عاطفهها را فتح میکند و وجدانها را برمیآشوبد.
شهر شهر میهن اسیرمان، ایران به یاد او اینک یک خاوران، امجدیه، علوی؛ و در فرازی بالابلند یک اشرف، دو، سه، صد و هزار اشرف است.
شما دژخیمان، با تمام تخموترکه و ابوابجمعیتان، باید از این نام سرخ و ممنوع، ثانیه مره در هراس باشید و آب خوش از گلویتان پایین نرود. بهراسید! بهراسید! و زود است که گرفتار هراسهای هولناکتری بشوید. شمارش معکوس آغازشده است. ساعت سین سرنگونی، با عقربههایی از یقین و اطمینان بهزودی ضربه آخر را خواهد نواخت. این خواست خلق چشمانتظار ایران، منطق تکامل و وعده محتوم قرآن است.
وَأَنَّ السَّاعَهَ آتِیهٌ لَّا رَیبَ فِیهَا (حج ۷)
بله، بله، بهیقین «خلق پیروز میشود» و «آینده تابناک است».
رحمان. ش.