چهارشنبه, فوریه 8, 2017 – 22:44
کیمیا خاوری
آیا با پرخاشگری، اهانت و توهین، برچسب زدن بر این و آن، با رفتاری غیرمتمدنانه و خشونتبار و اتورتیهمدار، میتوان از حقوق پایمال شده انسانهایی دیگر که در اینجا مراد زندانیان (چه سیاسی و یا غیر سیاسی) است پرداخت؟ چیزی که ایرج مصداقی به آن اسناد میورزد و مدعی است که قصد دارد نام و یاد زندانیان سیاسی دههی شصت را پاس بدارد؟ پاس داشتن یاد و خاطره آن عزیزان به ضرب چاقو و دشنهای در پهلو باید انجام شود؟ باید حرمت و کرامت انسانهای حقوقی و زندهی دیگر را لگد مال کرد تا خاطره آن عزیزان در ذهنها زنده و پایدار بماند؟
زمانی که اسدالله لاجوردی در انقلاب پنچاه و هفت به صف انقلابیون پیوست و دیری نپایید که به ریاست زندان اوین و دادستان انقلاب در دهه شصت منصوب شد و به سرکوب دگراندیشان از جمله مجاهدین خلق پرداخت، در مُخیّله هیچ کس از هم دورهایهایش نمیگنجید که او روزی تبدیل به “شکنجهگر” شود و هر آن چه را که در زندانها تجربهگرش بوده با شدت و حدّتی دو صد افزون، بر انسانهای دیگر روا بدارد و حکم کند.
از این اشاره کوتاه میخواهم به معضل روانی زندان و سندرم انطباق زندانی با شکنجهگرش نزدیک شوم و به عنوان نمونهای حاضر، نقب بزنم به واکنشهای رفتاری و کلامی ایرج مصداقی که همچون لاجوردی نه تنها عمری را در کف گرایشش به مجاهدین خلق گذر داده، بلکه به همین جهت ده سال از بهترین دوران عمر خود را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری کرده است و امروز از آن جا رانده و این جا آواره مانده، در صف قَدَرـ قدرتی خیالی در خارج از کشور برآمده که هیچکس جز او را جرات سخن گفتن از زندان و تجربههای شخصیاش از این پدیده امنیتی نیست! (اشاره به خط و نشان کشیدنهای او در ویدئو منتشر شده از میهن تی وی با سعید بهبهانی، آن جا که میگوید اگر کسی جرات و شهامت دارد بیاید و از زندان خودش و من حرف بزند).
بنابراین در این جا به ناچار باید تاًکیدم را بر نوع رفتار و گفتار و عکسالعملهای روحی و روانی او بگذارم، که پس از دو سال نسبت به مقاله من تحت عنوان “مصداقی پدیده ای امنیتی یا معضل روانی“، پرداخته و بابرخوردی غیرمنطقی و غیراصولی نتیجهگیری کرده است که چندان هم دور از وضعیت روحی و روانی ایشان نبوده، و با همین توّهم پراکنی، زن بودنم را به سخره گرفتهاند و همان اشتباهی را کردهاند که دیگران اغلب مرتکب آن میشوند و آن فرق بین روانکاو با پزشک است. از دیگر سو اما این حق را هم از من گرفتهاند که به هر دلیلی نخواهم با نام اصلیام ایشان را بررسی کنم. اما همین جا به خوانندگان خاطر نشان میکنم که هدف من از به کار بردن نام مستعار صرفاً به این علت است که توجه اتان را به گفته یا نوشته جلب کنم و نه به گوینده و یا نویسنده. این معضل در جامعه ایرانی فراگیر است و افراد قبل از آن که به آن چه گفته میشود، بیندیشند، به گوینده یا نویسنده آن توجه دارند. از سوی دیگر من ایرج مصداقی، یا اسدالله لاجوردی و یا آیت الله خمینی و یا محمد رضا پهلوی، و یا هر دیکتاتوری را مدنظر دارم و برایم بررسی و کنکاش حالات روحی و روانیشان، نقطه عطفی برای درک ِ صریح رفتار و تصمیماتشان هست. هم چنان که ارنست همینکوی و عشیره و اجدادش برایم به عنوان پدیدهای که عامل خودکشیشان ژنتیک است مطرح میشوند و یا دیگر مقولات و موضوعاتی که به آن توجه دارم و الزاماً هم برای نمایان ساختن آن نباید سخن بگویم و یا مقاله بنویسم.
اما قبل از آن که وارد بررسی اصلی شوم، باید این نکته را تذکر بدهم که در بیمارستانهای روحی و روانی و در کلینکهایی که برای این منظور بوجود آمده است، و یا حتی در مطبهای روان شناسی، روان پزشک و روان درمان همواره برگه یا برگههایی در دستشان هست که در آن به کلیه واکنشهای روحی و رفتاری، لحن کلام، حالت بدن، تغییرات ماهیچهای صورت (لب و چشم)، نوع پوشش، نظافت شخصی و در انتها احساسات آنها توجه و صورت برداری میشود و از برآورد همین نمونهها، به بهینه سازی او مدد میرسانند و بهترین نوع از انواع روان درمانی را برای فرد انتخاب میکنند. در نتیجه زیاده گویی خواهد بود که من به شرح الفبای روانکاوی بپردازم و ایشان را متقاعد کنم که معظل و پدیده ای روانی ـ امنیتی هستند. کلمه امنیتی که در این جا از آن استفاده میکنم به معنای ارجاع او به وزارت اصلاعات نیست، بلکه به عنوان موضوعی امنیتی از اهمیت برخوردار است. حال این سوال مطرح میشود که اگر زندانی سیاسی پدیدهای امنیتی نیست، پس چیست؟ و آیا فقط جامعه ایرانی است که زندانی سیاسی دارد و در هیچ کجای جهان چنین نیست که زندانیان سیاسی داشته باشند؟ این ظن را ایرج مصداقی مطرح میکند که چون من مدعی شدهام که تخصصام، در ارتباط با مقوله زندان و شکنجه است، پس لاجرم باید فقط با ایرانیها در رابطه باشم. و قطعا فارسی سخن بگویم و بنویسم و زبان دوم و یا چندمینداشته باشم و خلاصه این که من نیز وارد لیست مظنونهای ایشان شوم. و بعد این برداشت کاملا نابه جا و غلط را نیز از روان درمان داشته باشند که تصور کنند کار روان درمان، مرمتِ بیمار است. در حالی که نخستین و در عین حال سخت ترین وظیفه او آشتی دادن بیمار با خودش و رساندن او به صلحی درونی است. برای رسیدن به این صلح درونی فرد بیمار ناچار است که با درون خود بجنگد و دست از شماتت و دشنام خود و یا دیگری بردارد و این فرصت را به خود بدهد تا پرچم صلح را در درونش به اهتزاز درآورد. فرصتی که متاسفانه آقای ایرج مصداقی نه به خود و نه به دیگری داده و یا میدهند. و از همین نقطه هست که ماجراها آغاز میشود و یا به پایان میرسد.
با این مقدمه، و با دیدن ویدئو کلیپ میهن تی وی، و با در نظر گرفتن کلیه مشاهدات من از نوع رفتار، گفتار، لحن کلام، زبان بدن، واکنشهای چهره ایشان و خواندن مطالب ایشان به تشابهات بسیار نزدیک او (ایرج مصداقی) با لاجوردی و پدیده تطابق زندانی با شکنجهگر رسیدم.
نخستین تشابه بین این و آن “جهان بینی جباریت” است. آن زندانی که در پروسه دوران اسارت و الزاما شکنجه را گذرانده است(قطعا نه تمام زندانیها)، برای بیرون آمدن از بحران هویت و بقای خود ناچار به قبول ماهیت شکنجهگرش میشوند. و آن چه را که در دوران اسارت خود تجربه کردهاند، به شکل مشابه به دیگری یا دیگران اعمال میکند. این بازگشت پذیری را در رفتار و واکنشهای توابین در زندان، و نادمان هر نظام دیکتاتوری میتوان مشاهده و در مواردی به بررسی آسیب شناسیهای اجتماعی ـ روانی آن پرداخت.
در این جا که مراد ایرج مصداقی است، به مانند لاجوردی، امر به این و نهی از آن میکند و در کمین نشسته است، کسی مرتکب عمل یا گفتاری شود که علیرغم میل و برداشت و جهان بینی او است. این واکنش تفاوتی ندارد در خصوص چه موضوع و یا کدام فرد باشد، بلافاصله فکر و کلام و عقیده مخالف خود را قدغن میکند. اما به این نیز اکتفا نمیکند و در صدد برمیآید که شخص را به سزای اعمالش برساند، و این همان برخوردی بود که لاجوردی با رسیدن به قدرت، با مخالفین خود و نظام اسلامی کرد. و در وجه قیاس، آقای ایرج مصداقی نیز همین گونه رفتار میکنند. با این تفاوت که او مانند لاجوردی هنوز به منزلتی دست نیافته است.
حالا این سوالِ پیش فرضی به میان میآید که اگر روزی ایرج مصداقی مانند اسدالله لاجوردی به مقام و منزلتی در رژیم آینده نامعلوم سیاسی ـ اجتماعی ایران دست یابند، به راستی با مخالفین خود چه خواهند کرد؟ پاسخ پیش فرضانه را به خوانندگان ارجاع میدهم.
دومین خصوصیت مشابه اسدالله لاجوردی با ایرج مصداقی، در همگوهر بودنشان است. هر دو حاصل و گوهر حکومت ارعاب هستند و ماهیت خود را از چیرگی تام بر صداهای مخالف خود مییابند. نمونه دیگر این تام گرایی در کلیپ ویدئو اخیری که ذکرش به میان آمد و از ایشان منتشر شد، به روشنی میبینیم که با گویشی تهدیدآمیز، مواًخذهگرانه و چیرهطلبانهی تام، رفتار و واکنشی غیر منطقی دارند که حاکی از شخصیت توتالیتر او است. علم روان شناسی مدرن چنین رفتاری را اتورتیه و فرد را توتالیتر مینامد. این توتالیسم میتواند از نخستین جامعه یعنی خانواده آغاز و به جمعی گسترده یعنی جامعه و آحاد آن گسترش یابد. هدف از این رفتار، چیرگی تام بر همه انسانها است تا آنان را به یک انسان واحد تبدیل کند. به بیانی دیگر شخصی که دچار جهان بینی جباریت میشود، تکثر انسانها را نمیپذیرد. بلکه همه باید همان گونه بیندیشند و یک جور سخن بگویند که او میاندیشد و سخن میگوید و رفتار دارد. از نظر او پذیرفته نیست که در یک جامعه انسانهای مختلفی با فکر، سلیقه و سبکهای زندگی مختلف باشند. جباریت روحیه و عملکرد چنین فردی به گونهایست که برای ارعاب تام، سعی بر این دارد تا اخلاق و روش عموم جامعه را از میان بردارد و شرایطی ایجاد کند که وجدان، کارآیی خود را از دست بدهد. هیچکس جرات حرف زدن نداشته باشد. هرکس بخواهد با کنار دستیاش صحبت کند نه تنها به او مشکوک باشد، بلکه خود را موظف بداند که اگر کسی حرفی زد برود و گزارش دهد، و این عمل یعنی؛ کشتن شخصیت اخلاقی در افراد.
بدین ترتیب دیگر حیطهی اخلاقی باقی نمیماند و همه علیه یکدیگر گزارش میدهند، آن هم نه گزارشی بر اصل واقعیت، بلکه بر اصل توّهم و برچسب زدن بر دیگری یا دیگران. دقیق و درست، کاری که آقای ایرج مصداقی در برابر بسیاری از افراد و چهرههای شناخته شده جامعه ایرانی کرده و میکند. او هر آنگاه که افسون ِ جهان ِ جدید برایش ناممکن میشود و در واقعیت نمیتواند آن جهانِ افسانهای ذهن و روان خود را بسازد، و به مدد قوه تخیل هم موفق به ساختن ماهیت و هویت جدیدش نمیشود، خود را ناچار میبیند که دست به رفتار و اعمال خشونت آمیز و متوّهمگرایانه و توتالیته بزند و در جهان خیالی که برای خودش ساخته است خود را “رستم دستان” بپندارد. چنین رفتاری را علم روان شناسی، رفتاری روان نژند مینامد. لاجوردی محصول رفتاری، روان نژد بود و آن چه را که به نام جهان بینی خود انجام میداد تحت الگوی ماهیتِ روان نژندش صورت میپذیرفت که خصوصیات روانی مازوخیست ـ سادیسم را نیز با خود به همراه داشت. لاجوردی که روزی خود قربانی زندان و امنیت بود، در تبدیلش به قَدَر ـ قدرت، همان را با دیگران کرد که خودش تجربهگرش بود. او از زندان، رفتار یک انسان آزادمنش را نیاموخت و به همان دامی افتاد که شکنجهگران و زندانبانانش برایش گسترانده بودند ، یعنی اضمحلال شخصیت یک زندانی در وجود شکنجهگران و زندانبانانش. اگر اسدالله لاجوردی کشتن شخصیت اخلاقی زندانیان را به عنوان فرد در سطح زندان انجام داد و از آنها تواّب ساخت و با گسترش جهانبینیاش حکم اعدام آنها را داد،، ایرج مصداقی هم چنان کرده و میکند. همه یا باید نادم شوند و در حضور جامعه و مردم به ندامت خود اعتراف کنند و یا این که ترور شخصیتی شوند. وجه سومی در آیین ایشان، درکار نیست!
در شکل قیاس، همین واکنش و رفتار از ایرج مصداقی نمایان میشود.:
اگر لاجوردی برای زندانیان حکم شلاق بر کف پا و کمر را صادر میکرد. ایرج مصداقی همان شلاق را به دست گرفته و به پیکر روان و شخصیت حقوقیِ انسانهای دیگر میکشد و روان و شخصیت افراد را نشانه میرود. یعنی همان کاری را که شکنجهگرانش با او در زندان کردند، اکنون او با هر کسی که به هر دلیلی مخالف با او باشد میکند. این گونه است که از پدیده زندان، معضلی به نام اسدالله لاجوردی و ایرج مصداقی بوجود میآید. و اگر این پدیدهای امنیتی و معضلی از زندان و شکنجه نیست پس چیست؟ پاسخ را به خوانندگان رجوع میدهم.
و… حال این سوال مطرح میشود: آیا با پرخاشگری، اهانت و توهین، برچسب زدن بر این و آن، با رفتاری غیرمتمدنانه و خشونتبار و اتورتیهمدار، میتوان از حقوق پایمال شده انسانهایی دیگر که در اینجا مراد زندانیان (چه سیاسی و یا غیر سیاسی) است پرداخت؟ چیزی که ایرج مصداقی به آن اسناد میورزد و مدعی است که قصد دارد نام و یاد زندانیان سیاسی دههی شصت را پاس بدارد؟ پاس داشتن یاد و خاطره آن عزیزان به ضرب چاقو و دشنهای در پهلو باید انجام شود؟ باید حرمت و کرامت انسانهای حقوقی و زندهی دیگر را لگد مال کرد تا خاطره آن عزیزان در ذهنها زنده و پایدار بماند؟ باید به خاطرتشان داد و هوار کرد، با انگشت اتهام و تهدید دیگران را اشاره گرفت؟ باید بر سرشان مانند کربلای حسینی قمه کشید و مصیبت را بازسازی کرد تا یاد و خاطرهاشان در اذهان باقی بماند؟
پاسخ من به این سوالها منفی است. رفتار چنین مدافعی برای حقوق زیر پا گذاشته هر زندانی در نگرش نخست مشمئزکننده و در نوع دوم خود توّهم گرایانه است. زیرا بر اساس کلیه رفتار و عملکرد و حتی مطالب نوشتاری ایشان من به این نتیجه رسیدم که او قبل از آنکه بتواند به دیگری یا دیگران یاری رساند، نیازمند یاری رساندن به خود است. او که خود را شکست ناپذیر و معمار برگزیده سرشت و سرگذشت زندانیان دههی شصت و الهام بخش زندانیان قلمداد میکند و چنان رفتار میکند که گویی همه با عجز و التماس از او، دست یاری به طرفش گشودهاند و حال در برابر رنج ایشان مسئول و عامل هستند و باید به مَرّمت ایشان برخیزند و دست همت بالا برند، و حتی گروهی را به زور مجبور میسازد تا به طرف اهداف خیالیای که مطلوب اوست پیش روند و چون آنها انسانهای آزاد و عاقل و مختارند و نمیخواهند به چنان مقصدی بروند که ایشان آن را تعیین کرده و میکند، و از سوی دیگر، همه هم نمیپذیرند که به انسانی تبدیل شوند که ایشان مورد نظرشان است، که مانند ایشان یک جور فکر کنند، یک جور لباس بپوشند، یک جور غذا بخورند، یک جور بخوابند و غیره، لاجرم دست به واکنشی تکراری میزند و آن، استفاده کردن از روش ارعاب و خشونت و بکار بردن وسایلی در جهت ابراز این خشونت است، که در این جا و در مورد ایشان، ابزارهای مورد استفادهشان، توسل به دشنام، ورود و تجاوز به حوزه شخصی و خصوصی افراد، اتهام بر اصل و اصولی مُتوّهم گرایانه، بازخواست و توهین به کرامت انسانی، تحقیر و مورد تمسخر قرار دادن دیگران در جهت سرکوب و ترور شخصیت روانی و اجتماعی افراد و ساختن پرونده ای جعلی برای آنها است.
راز خیانت و شرارت دوران نازیها، ابتذال و پیش پا افتادگی شیوههای مورد قبول انسانهای به ظاهر عادی بود. آنها با معکوس کردن اصول اخلاقی به جای این که بگویند ؛ چه بلاهای وحشتناکی بر سر مردم آوردیم، گفتند ؛ برای انجام وظیفه، مجبور بودیم شاهد چه بلاهای وحشتناکی باشیم! …و فرق بسیاری است میان این جمله تا آن دیگری.
انقلاب 57 این دستاورد خانمانسوز را داشت تا از هزاران انسان به جرم دگراندیشی، قربانیان زنده و مردهای بسازد و از میلیونها انسان گریخته از نظام جمهوری اسلامی تبعیدیانی. و تبعید یعنی آهسته و آرام از خود و هویت ملی، اجتماعی، وحتی فردی خویش دور شدن و بیگانه افتادن. اما این را نیز ایرج مصداقی نمیپذیرد. در همین ویدئوی دو ساعت و اندی از ایشان، او امیر فخرآور را “بچه پرو” مینامد و آن چنان حد و اندازه گفتارش را به درجه ای ِسخیف نزول میدهد که عامه از آن به عنوان زبان لاتها و چاقوکشهای هر محلهای یاد میکنند. و من آن را رفتاری لمپنی مینامم، و بعد این ظن در شنونده و بیننده بوجود میآید که با تردید و در عین حال تاسف به مابقی گفتارش گوش دهد و کمتر به خود بقبولاند که او را نه به عنوان فردی که با قلم و زبان اندیشه آشنا است، بپذیرد، حتی به سختی متقاعد شود که این رفتار، رفتار یک زندانی سیاسی و این گفتار، گفتار یک سیاست مدار، مدافع حقوق بشر، و در انتها نویسنده و کنشگر مسایل و موضوعات مربوط به زندان و زندانی است.
در ادامه همان ویدئو کلیپ، ناگاه پای همسر همان که او را “بچه پرو” قلمداد میکند به میان میآید و او را که به هر دلیلی در یکی از دانشگاههای سطح متوسط و یا حتی پایین امریکا تحصیل کرده و یا میکند به باد مزاح میگیرد و فرضیه ازدواج و مهاجرتشان را به آمریکا میکشد و با گفتن “شاید و باید” و “چنین و چنان”، طراحِ زندگی ِشخصی دیگران میشود و میان آشفته بازارِ کلامی و ذهنی که دارد، این ایراد را بر او میگیرد که چرا فارسی را با لحجه حرف میزند، و سپس در ادامه گفتارش، جمیع خلایق، سر از آستین مبارک وزارت اطلاعات در میآورند. مسعود نقره کار متهم ردیف اولش میشود که باید در برابر مردم از آنها پوزش بخواهد و طلب بخشش کند. مهدی فلاحتی که دو بخش از برنامههای خود را به او اختصاص داده و حدالمقدور این شرایط را برایش فراهم کرده است تا حرف و سرگذشت او را بشنوند و بشناسند، جورثمه وزارت اطلاعات نام بگیرد. امیر عباس فخرآور دلقک او قلمداد شود. کیانوش توکلی آدم شیاد و حقه باز و بدنامی نام میگیرد که طرح ویرانی یکپارچهگی ایران را در سر دارد. آژدر بهنام که به ضّمِ آقای ایرج مصداقی، هم دست کیانوش توکلی است و در عین حال دست نشانده وزارت اطلاعات است، به جرم همکاری با کیانوش توکلی متهم درجه چهارم قرار میگیرند و در انتهای ماجرا چون در رصدخانه دنیای مجازی و اینترنتی نام و نشانی از من نمییابد، مرا هم به وزارت اطلاعات نسبت میدهد. بدین ترتیب میبینیم که در دنیای دون کیشوتی و کافکایی ایرج مصداقی هیچ سایهای بر روی دیوار، سایه خودِ آدمی نیست!
این ذهن مغشوشِ مشکوک به هر کس و هر چیز را، افرادی که به سندرم مانیا مبتلا هستند، دارایند که نوعی از انواع افسردگی است. و حالا برخی از مشخصات بالینی این عارضه: خصوصیات جسمانی که عمدتاً در چهرهاشان بوجود میآید و یا در برخی از اعضاء اندام آنها مشاهده میگردد عبارتند از گردش مردمک چشمها در گفت و گوی دو جانبه به نقطه ای نامعلوم، تغییر مردمک چشم و بازگشودگی آن هنگام هرگونه هیجان خوب یا بد. تکانههای غیر عادی دیگر اجزاء چهره، از جمله ابرو یا تکانهها در پلک بالا، تغییرات میمیک صورت، تکانههای غیر عادی دست که اغلب به نشانه تهدید کردن دیگران و اخطاردادن، بخصوص انگشت اشاره به علامت توبیخ و مچ گیری به آنها است. (این افراد میتوانند خیالی و یا کاملاً واقعی باشند، اما فرد چنان واکنش نشان میدهد که گویی آن فرد و یا آن افراد در مقابلش قرار دارند) تکانههای غیر عادی به هنگام نشستن و جابه جا شدنهای نامتعارف و مکرر به هنگام نشستن (تکانههای اضطراب)، بدخوابی یا کم خوابی(نا آرامی درون)، دردهای جسمی که عامل اصلی آن روح و روان است و نه الزاماً عدم کارآیی بدن و یا یکی از اجزاء بدن(زُماتیسم). دیدن کابوس به جای خواب و رویا. لرزش یکی از اجزاء بدن. تکانههای لب و دهان به منظور نشان دادن خشم و در مواردی ترس و هراس. عدم نمایان شدن لبخند یا خندیدن. تکرار و مکرر گفتن جملهای، نه به منظور تاکید، بلکه به جهت تاًیید احساس و یا آن چه خود دریافت میکنند و مورد ارزش قرار میدهند. گردش بر حول یک محور کلامی از نوع افکار و دور زدن و رسیدن به همان چرخه نخستین، بی آن که نتیجه منطقی از آن گرفته باشند، مثل این جملهها: “این من بودم که گفتم”، “من که گفتم”، “هنوز هم میگویم”، “اخطار میدهم که اگر…”، “توجه کن وگرنه بد میبینی”، “اگر این کار را نکنی، چنین و چنانت میکنم”، “این من بودم که برای اولین بار… چنین و چنان گفتم”، “بترس از این که چنین و چنان شود…” و از این گونه جملات.
بازسازی تصاویر و خاطرات گذشته و سپری شده. به گونهای که گویی در لحظه حاضر روی میدهد.(عارضه پُست درماتیزیرونگ). در موارد بسیار زیاد، حالت پرخاشگری به خود و یا دیگری یا دیگران. ضرب و شتم و هجوم جسمانی به کسی. مشکوک بودن به اطرافیان و خویشاوندان و در مورد گسترش آن، به دیگران. در این حالت آوردن هرگونه علت و معلولی برای فرد، غیر قابل قبول و پذیرش است و هرکس و هرچیزی را با مدرکی که آن را هم باید فقط او قبول داشته باشد، قابل توجیح و یا پذیرش است. وارسی و کنکاش در وضعیت زندگی خصوصی فرد یا افراد. کنترل و وارسی فرد یا افراد و در مواردی مشابه اما نادر مردم گریزی. به دور نگاه داشتن دیگران از زندگی شخصی و خصوصی، تا آن جا که هیچ نشانهای از نوعی دلبستگی و یا تزیین محیط خصوصی و شخصی او نمایان نباشد، تا مبادا به کسی فرصت نزدیک شدن به حیطه دنیای عاطفیاش داده شود.
حال همین مشخصات ظاهری را میتوان هم در چهره اسدالله لاجوردی یافت و هم در ایرج مصداقی. از زندگی خصوصی و شخصی و عاطفی اسدالله لاجوردی اطلاعاتی در دست نیست، هم چنان که از نحوه زندگی خصوصی آیت الله خمینی. و این همان دنیای مظنون آمیزی است که این افراد در آن خود و خویشاوندان و آحاد آفراد را اسیر کردهاند.
خصوصیت مشترک دیگر بین این و آن، کشتن شخصیت حقوقی افراد در جامعه است. وقتی در جامعهای زندگی میکنیم همه افراد در آن جامعه بر اساس قانون و قوانین مُدّونی که وجود دارد، به طور یکسان تحت پوشش قرار میگیرند. حال اگر در هر جامعهای تعدادی از افراد را از پوشش قانون خارج کنیم و به هر ظلم و ستمی که بر آنها ایجاب میگردد، فشار بیاوریم و آن افراد نتوانند از حقوق مدنی خود بهرهمند شوند و به دفاع از آن برخیزند، شخصیت حقوقی در آنها کشته میشود. در جامعه برای آن که شخصیت حقوقی آنها را بکشیم، باید آنها را از حیطهی حقوق مدنی خارج کنیم. مثلاً به فرد تهمت جاسوسی میزنند. او به هر کجا که شکایت میبرد، جرمش دو صد افزون میشود. بدین ترتیب آن فرد یا افراد، در آن جامعه پناهگاه حقوقی ندارند و اگر قشری پناهگاه حقوقی نداشته باشند، شخصیت حقوقی در آنها کشته میشود.
اسدالله لاجوردی با زندانیان سیاسی در زندانها چنین کرد و ایرج مصداقی در خارج از زندان با انسانهای دیگر به همین منوال بر خوردی غیردمکراتیک را بنا نمود. ترفند ایشان نیز نخست برچسب زدن به فرد است تا چهره او را میان دیگر افراد جامعه از هم بپاشاند. سپس به تخریب درونی و روانی و شخصیتی افراد میپردازد و با به استهزاء کشیدن آنها، جنگ روانی را آغاز میکند. هر دو به مانند ماری عمل میکنند که ابتدا شکارش را فلج میکند و بعد به او حمله ور میشود.
خصوصیات مشترک این با آن، کنترل و متقاعد کردن فرد یا افراد به آن چه که خود به آن باورند. هر دو اضمحلال، افول، به حاشیه رانده شدن و شکست خود را به راحتی نمیپذیرند. لاجوردی پس از آن که از کلیه مقاماتش عزل شد، افول خود را نپذیرفت و تا مدتها بین او و امامش تلخی بود. حال در وجه قیاس، هر چند به یک بار، ایرج مصداقی با بحران تراشی، با مغشوش ساختن افکار و جّو عمومی در جامعه ، به محض این که سرنوشت خود را غیر قابل تحمل مییابد و شاهد شکاف برداشتن زمین زیر پای خود میشود، بلافاصله سراغ گروه متخاصمی میگردد که مسئول اوضاع نامساعد است. و از آنجا که این بحرانهای روحی در ایشان تداوم دارد و با درک این نکته که به سرازیری سقوط دچار شده است، واکنش نشان میدهد. سقوط و به حاشیه رانده شدن، ترس و هراس را به همراه دارد و احساس ناامنی را در فرد مبتلا به مانیا افزایش میدهد. ارعاب محصول جهان بینی است که شاهد گستردهی فروپاشی خود است. ناکامی، پرخاشگری را ارائه میدهد. وقتی موجود زندهای (انسان ـ حیوان) میخواهد به هدفی برسد، اما از رسیدن به آن هدف باز میماند و ناکام میشود، پرخاشگرانه پاسخ و واکنش نشان میدهد.
من در هیچ یک از ویدئو کلیپها، مصاحبهها، و نه در نوشتارهایی که از ایشان خواندهام، حالتی از انسجام فکری و رفتاری برخاسته از منطق و عقل ندیدهام. ذهن ایشان مغشوش و خشن و مطالبشان تکرار مکررات، و عاری از منطق گفت و گو است. منطق خشونت با منطق گفتگو متعارض است. چرا که گفت و گو واجد پشتوانههای عقلی و منطقی است، در حالی که استفاده از رفتار و کلام و ابزارهای دیگر خشونت آمیز برای حل معضلات معرفتی و اجتماعی، عین بی منطقی است. از سوی دیگر سرکوب و ارعاب همواره افراطگری را به دنبال خواهد داشت و این دایره شیطانی همواره به گردش خود در درون خویش ادامه خواهد داد.
در خاتمه از آقای نوری علا سپاسگزارم که با منتشر کردن پیام خویش به آقای کیانوش توکلی پرده از اتهامات ناروا به ایشان برداشتند و نشان دادند که آن چه از رسانهی میهن تی وی به سرپرستی سعید بهبهانی پخش میشود با “واقعیت” هماهنگی ندارد.