توسعه واقعی

امروز در فضای مجازی سندی دیدم مربوط به ۹۵ سال قبل از اسامی و حقوق معلمان دارالفنون…

به اسامی معلمان دارالفنون که برخوردم و آنها را با معلمان و حتی اساتید دانشگاه‌های حال حاضر که مقایسه کردم دود از کلّه‌ام بلند شد…!

ببینید اینها بودند:

دکتر رضازاده شفق، عباس اقبال آشتیانی، دکتر حسابی، بدیع‌الزمان فروزانفر، احمد آرام، دکتر مشکوه، دکتر فرهمندی، ابوالحسن خان ارجمند، دکتر تقی ارانی و…

رفیق معلمی داشتم که هیچ علاقه‌ای به تدریس و‌ معلمی نداشت. بدون شرکت در هیچ آزمونی و به گفته خودش بر اساس سفارش یک مدیر آشنا، استخدام شده بود. اصلا هم اهل مطالعه و کتاب نبود. اما در سال‌های پایانی کارش، می‌خواست حتماً کارشناسی ارشد بگیرد تا با حقوق بیشتر بازنشسته شود! چون اهل نوشتن پایان‌نامه هم نبود به میدان انقلاب رفته، در جلوی دانشگاه سه‌میلیون تومان داد و یک نفر برایش پایان‌نامه نوشت…!

از شیوه معیوب جذب معلمان جامعه که بگذریم می‌رسیم به معلمان موجود که اکثرشان، هنوز دغدغه نان، اساسی‌ترین دغدغه زندگی‌شان است، کجا می‌تواند دغدغه اعتلای فکری و فرهنگی داشته باشد!

نقل است که در دوره آتاتورک (معمار ترکیه مدرن) می‌خواستند حقوق وکلا و قاضی ها را اضافه کنند. هنگامی که از آتاتورک خواستند نظرش را بگوید، گفت: “فقط دقت شود که از حقوق معلمان زیادتر نباشد…!”

سخن عمیقی است و تفاوت چندانی نمی‌کند این وکلا، وکلای مجلس باشد یا وکلای دادگستری، قاضی یا مجریان قانون. چون گلوگاه، همان مدارس است و آنجاها را باید سفت و سخت کرد، چون جامعه‌ای که پر از معلمان خوب و متفکر و ارزنده باشد چه نیازی به وکیل، دادگاه و قاضی خواهد بود؟!

ایرانیان به همت امیرکبیر دو سال زودتر از ژاپنی‌ها صاحب دارالفنون شده بودند چون امیر به‌خوبی می‌دانست رستگاری و آبادانی یک کشور از آنجا بیرون می‌آید، اما پس از قتل امیر، سايكس می‌نويسد:

«می‌گويند هر ملتى شايستۀ حكمرانانی است كه دارد. اگر اين سخن صحيح باشد، بايد براى ايران تأسف خورد، زيرا اين كشور مانند اروپا در قرون وسطى به وسيلۀ حكامى اداره می‌شود كه يگانه منظور و آمال‌شان جمع كردن ثروت مى‌باشد. اگر اين وزير مدت ۲۰ سال در مقام خود باقى مانده بود، می‌توانست مردان شرافتمند و وفادارى را تربيت كند كه لياقت جانشينى او را داشته باشند.»

جامعه‌ای که توانایی پرورش معلمان خوب و به تبع آن، رجال سیاسی و فرهنگی را ندارد کارش زار است. چرا که مملكت خودبخود به سعادت نائل نمی‌گردد. این افراد بزرگ هستند كه به منزله موتور محرکه، جامعه را به پیش می‌رانند و باعث ترقى و سعادت سكنۀ آن می‌گردند…

به‌نظر شما با این جامعه چه می‌توان کرد که وقتی بزرگترین دغدغه معلمینش نان است، وقتی میزان تیراژ کتاب فلسفی‌اش به صد نسخه رسیده اما تعداد فالوورهای آقای تتلو از میلیون‌ها گذشته! و قرار است آینده و سرنوشت این کشور در دستان این میلیون‌ها فالوورهای نوجوان و جوان رقم بخورد…؟!

همه اینها را وقتی کنار هم می‌گذارم می‌بینم با این شرایط هیچ نور رستگاری در وجنات این جامعه دیده نمی‌شود…

معلمی که در پیچ و تاب روزگار افتاده و آن چنان گرفتار شده که تمام انگیزه و امید و هدف خود را از دست داده است؟!! معلمی که برای تأمین نیازهای خانواده در بنگاه مسکن و فروشگاه و نمایشگاه خودرو و سایر مکان‌ها به‌عنوان آبدارچی و پادو کار می‌کند تا بلکه نان و نوایی بیابد و در این روزگار بی‌فریاد جان سالم به در ببرد؟!! معلمی که اگر دچار بیماری یا هر مشکل دیگری بشود باید تمام دارایی خودش را خرج کند تا بلکه زنده بماند؟! معلمی که در ذهن دولتمردان و برنامه‌ریزان هیچ جایگاه و منزلتی ندارد؟!

همواره در کلاس‌ها به دانشجویان گفته‌ام که اگر می‌خواهید بدانید کدام جامعه توسعه یافته به وضع آموزش و پرورش و معلمان آن جامعه نگاه کنید! همین و بس! دیگر سراغ هیچ چیز دیگری نروید!

راستی چه نیاز و حاجت به معلمان است؟! اصلاً چه حاجت به دانستن و خواندن و یاد گرفتن است؟! در جامعه‌ای که مشتی رند و فرصت‌طلب تمامی امور را بر وفق مراد خود کرده‌اند، بود و نبود معلم مگر توفیری دارد…؟!

.