خانه / مقالات / همه بازنده‌ایم! :جواد رنجبر درخشیلر

همه بازنده‌ایم! :جواد رنجبر درخشیلر

.

جواد رنجبر درخشیلر
شاهنامه پژوه

نوشته مهم دکتر “رضا داوری اردکانی” را در سیاست‌نامه خواندم. سه بار خواندم، تا مطمئن بشوم اشتباه نمی‌کنم. دکتر داوری در این یادداشت دو نکته‌ی ارزنده می‌گوید. نخست این که باخته‌ام و دوم آنکه آثار مرا نخوانده قضاوت می‌کنند.

به‌نظر من این دو در واقع یک چیز است. دستِ‌کم دو روی یک سکه است. برای اینکه بدانیم چرا می‌توان پرسید: “چه کسی برنده است؟! چه کسی در ایران امروز ما می‌تواند ادعا کند برنده شده است؟!” و دقیقا در ادامه باید پرسید: “در جامعه‌ای که نخوانده قضاوت می‌کنند اصلا می‌توان برنده شد؟!”

این دو پرسش چنان در هم تنیده هستند که هرگز نمی‌توان یکی را از دیگری جدا کرد. دکتر داوری در نود سالگی باختش را با شجاعت به زبان می‌آورد. اگر شجاعت او را بقیه، انواع مختلف بقیه، از سیاستمداران تا فیلسوفان و استادان و هنرمندان و تاجران و… داشتند چه غوغایی می‌شد از فریاد شکست‌ها.

یادم است زمانی که در دهه هفتاد دانشجوی لیسانس علوم سیاسی بودم مساله جامعه هنری این بود که چرا فیلم‌های بیضایی و تقوایی را حتی دو میلیون دانشجو و چند صد هزار استاد و روزنامه‌نگار هم نمی‌بینند؟ خیلی بحث شد اما به نتیجه‌ای نرسید. پاسخ را امروز من می‌توانم بدهم؛ جامعه نه نمی‌خواند و نه تلاش می‌کند بفهمد. نه فیلم بیضایی را می‌بیند و نه کتاب داوری را می‌خواند و نه حتی اخیراً که همه عزادار مهرجویی بودند کسی فیلم‌های او را دیده است.

گفتنش آسان نیست، اما به قول جوان‌های این دوره همه انگار «فیک» شده‌اند.

ماشین‌فروش‌ها معروف هستند به دروغ‌های شاخ‌دار گفتن و همه می‌دانند وقت خرید ماشین باید رضایت بدهند که کلاهی سرشان برود. فقط باید امیدوار باشند که کلاه خیلی بزرگی سرشان نرود. حالا انگار همه، حتی اهل فرهنگ و حتی اهل فلسفه، ماشین‌فروشی می‌کنند. مسخره است که به اصطلاح استاد فلسفه همیشه بساطش در شبکه‌های اجتماعی پهن است و پشت میکروفن‌های بزرگ دارد مناظره می‌کند و حسرت زندگی فوتبالیست‌ها را می‌خورد. این فلسفه نیست، فلسفه‌فروشی است، چیزی در حد ماشین‌فروشی.

وقتی افراد مدعی فلسفه که عمیق‌ترین نوع تفکر انسانی است، اسمش فلسفه و رسمش هستی‌شناسی است، چنین به قهقرا رفته‌اند دیگر از اهل صنعت و تجارت که در خانه‌هایشان حتی یک جلد کتاب پیدا نمی‌شود نمی‌توان انتظار داشت که فرهنگی باشند. نسل قدیم تاجران در کناری تاجری، شاعر و فلسفه‌دان و اهل تحقیق هم بودند، امروز پولدار کسی است که بویی از فرهنگ نبرده باشد.

در این وضعیت همه بازنده‌ایم. یا باید به جمعیت ابتذال پیوست و عمر چند روزه را در خوردن مال حرام سپری کرد و یا باید ایستاد و صبورانه کار کرد. در هر دو حالت احتمال شکست بسیار بیشتر از احتمال پیروزی است.

و اگر کمی عمیق‌تر بیندیشیم در جامعه.ای که کسی چیزی نمی‌خواند، اخلاق سخت فرو نهاده شده است و دزدی مذهب مختار است، تعریف متقنی از شکست و پیروزی، از برد و باخت هم وجود ندارد. اگر به بدبینی متهم نمی‌شوم بگویم که اصلا تعریفی از زندگی وجود ندارد. جامعه‌ای که نمی‌خواند، وجود ندارد، نیست. هستی‌اش بر تصادف مبتنی است.

ممکن است بگویند آثار دکتر داوری مهم نیست و نخوانده‌ایم. مساله نخواندن آثار داوری نیست. هیچ چیز دیگری هم نمی‌خوانند. هر روز با عده‌ای دهان گشاد روبرویم که شاهنامه نخوانده آن را زن‌ستیز و عرب‌ستیز معرفی می‌کنند. دل شیر یا بهتر است بی‌تعارف بگویم مغز خر می‌خواهد متنی را نخوانده قضاوت کردن. و این فقط امر اخلاقی نیست.

آنکه نخوانده قضاوت می‌کند همانی است که نشناخته رای می‌دهد، نفهمیده شعار مرگ بر می‌دهد، صبح تا شب در خیابان بوق می.زند، مردم را نفهم تلقی می‌کند و در نهایت می‌گوید همه چیز کار خودشان است. انسانی که نمی‌خواند تهی از تداوم آگاهی انسانی است. حتی اگر آگاه بوده باشد، آگاهیش متوقف شده است.

در جامعه‌ای پر از آدم‌های تهی از تداوم روزمره آگاهی نمی‌توان برنده بود. در جامعه ناآگاه، برچسب‌ها جلوتر از ما حرکت می‌کنند و ما تا برچسب‌ها را از خود بکنیم عمرمان تمام شده است.

جامعه‌ای که دوهزار سال است هر مخالف هر حکومتی را از هر نوع و نحله و روش، قهرمان می‌پندارد و تقدیس می‌کند و شعر درباره‌شان می‌سراید، بی‌آنکه فکر کند که کی این داستان مبتذل به انتها خواهد رسید، جامعه‌ای است که تاریخ را هم باخته و شاید اولین کارش باید تاریخ‌نویسی عاقلانه باشد که بداند کجا ایستاده است.

ملتی که تاریخ خود را تحقیر می‌کند هیچ اندوخته ارزشمندی ندارد که با آن زنده بماند. اگر هم نفسی می‌کشد در فضای باخت و تهی‌شدگی است. و تاریخ باید سیاست را بسازد. و از اینجا می‌توان به سامان عقلی جامعه امیدی بست. کاری دشوار است اما شدنی. هنوز هستیم و می‌توانیم برنده باشیم.

.