درست یک ماه پیش از پیروزی انقلاب ۵۷، به میزبانی رئیسجمهور فرانسه، ژیسکار دِستَن، کنفرانسی در جزایر گوادلوپ (در دریای کارائیب) برگزار شد که با نام «کنفرانس گوادلوپ» معروف است.
در بحثها دربارۀ رخدادهای مهم منتهی به انقلاب، همواره از کنفرانس گوادلوپ هم نام میبرند.
کسانی که عادت دارند بیرون از مرزهای ایران دنبال عوامل انقلاب بگردند، علاقۀ فراوانی دارند دربارۀ این کنفرانس و تأثیرگذاری آن را بزرگنمایی کنند.
کنفرانس گوادلوپ نمیتوانست عامل یا مانعی سرنوشتساز برای انقلاب ایران باشد، اما بحثهای مطرحشده در آن میتواند دانستههای مفیدی در مورد موضع کشورهای غربی دربارۀ برداشتشان از اوضاع ایران به دست دهد.
مهمترین نکتۀ کنفرانس گوادلوپ این بود که تغییر نظر آمریکا ــ یا بهتر است بگوییم کارتر ــ در مورد شاه و وقایع ایران را نشان میدهد.
ژیسکار دستَن، رئیسجمهور فرانسه و میزبان نشست، در کتاب خود، «قدرت و زندگی»، در این باره مینویسد:
«پرزیدنت جیمی کارتر در کمال غافلگیری ما اعلام کرد ایالات متحد تصمیم گرفته است دیگر از رژیم شاه حمایت نکند.
بدون پشتیبانی ایالات متحد، این رژیم ازدسترفته است.
من گزارش میشل پونیاتوفسکی را در یاد داشتم که به اطلاعم رسانده بود، شاه کاملاً توانایی عمل دارد، البته لبریز از اندوه، خسته و توهمزدوده است.
شاه مبنا را بر این نهاده بود که ایالات متحد همچنان از او حمایت خواهد کرد.
اما در عرض یک هفته جهت باد تغییر کرده بود.
جیمی کارتر ادامۀ روند [آتی ایران] را برای ما توضیح داد. [
گفت] ارتش قدرت را به دست خواهد گرفت و نظم را دوباره در کشور برقرار خواهد کرد.
[میگفت] رهبران ارتش همگی طرفدار غربند، بیشتر آنها در آمریکا آموزش دیدهاند.»
مسئلۀ اصلی در کنفرانس گوادلوپ همین نکتهای است که ژیسکار دستن نقل میکند. کمتر از یک ماه پیش از این، دستن فرستادۀ ویژهای ــ همان پونیاتوفسکی که در نقلقول نامش آمد ــ به ایران میفرستد که با شاه دیدار میکند و در گزارش خود از بیماری و درماندگی شاه خبر میدهد. در واقع، کارتر با چرخش خود در گوادلوپ سران سه کشور غربی دیگر ــ ژیسکار دستن، جیمز کالاهان، هلموت اشمیت ــ را در عمل انجامشده قرار داد. البته بوی این چرخش آمریکا از مدتها پیشتر میآمد.
ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در تهران، نهم نوامبر ۱۹۷۸ (۱۸ آبان ۵۷)، در تلگرافی به واشنگتن شرح داده بود میتوان به چیزی که فکرش را نمیشود کرد فکر کرد.
منظور او این بود که میتوان به این ایده فکر کرد که نوعی اتحاد میان نظامیان (ارتش) و روحانیان شکل بگیرد، طبعاً با رهبری سیاسی (یا معنوی) آیتالله خمینی.
دلیل این ایدۀ سالیوان، ترس دیرینه و اساسی آمریکا بود:
کمونیسم و اتحاد شوروی..
در آن سالها، تنور جنگ سرد هنوز داغ بود و طبق معمول، چنانکه پیشتر داغِ آن دامان کره و ویتنام را گرفته بود، بعید نبود بیثباتی در ایران پای شوروی را به این سوی مرزها باز کند.
از نظر سالیوان ارتش و روحانیون دو نیروی ضدکمونیست اصلی بودند.
بحث دربارۀ گوادلوپ بسیار است و بسنده میکنم به واپسین نکتۀ مغفولمانده.
چهار روز پس از کنفرانس، یعنی ۱۱ ژانویه (۲۱ دی ۵۷)، آناتولی دوبرینین، مردی که ۲۴ سال سفیر شوروی در واشنگتن بود، سفیر آلمان را به محل اقامت خود دعوت میکند و از نتایج کنفرانس گوادلوپ میپرسد.
او در مورد مسئلۀ ایران، به سفیر آلمان یادآوری میکند، طبق قرارداد دوستی میان ایران و شوروی که در ۱۹۲۱ (۱۳۰۰ شمسی) منعقد شده بود، شوروی اجازه داشت در صورت مداخلۀ نظامی قدرتی ثالث، وارد خاک ایران شود و دست به اقدام نظامی بزند (نقل از اسناد وزارت خارجۀ آلمان).
معنای این حرف سفیر شوروی روشنتر از آن است که نیاز به توضیح باشد.
در فصل ششم معاهدۀ دوستی ایران و شوروی آمده است:
«طرفین… موافقت کردند هر گاه ممالک ثالثی بخواهند به وسیله دخالت مسلحه سیاست غاصبانه را در خاک ایران مجری دارند یا خاک ایران را مرکز حملات نظامی بر ضد روسیه قرار دهند…
دولت شوروی حق خواهد داشت قشون خود را به خاک ایران وارد نماید تا اینکه برای دفاع از خود اقدامهای لازم نظامی را به عمل آورد…»