
.
از دید “اسپینوزا”، “ناتوانان” بردهاند و بردگی وجهی از زندگی است. نکتۀ جالب توجه این است که اسپینوزا در کنار “ناتوانان”، “خودکامگان” و “کشیشها” را قرار میدهد. نیچه هم این مثلث غریب را تکرار میکند: “خودکامه، کشیش و برده”. اما چه چیزی میان یک خودکامه که در رأس قدرت است، یک کشیش که قدرتی معنوی دارد و یک برده که هیچ قدرتی ندارد مشترک است؟! چه چیزی آنها را کنار یکدیگر قرار میدهد؟!
دلوز چنین روایت میکند:
این امر مشترک همان چیزی است که اسپینوزا را وامیدارد بگوید: اینان ناتوانانند. دلیلش این است که همۀ آنها بهنحوی نیاز دارند زندگی را غمزده کنند. ایدۀ عجیبی است. نیچه هم چیزهایی شبیه به این میگوید. آنها نیاز دارند غم را حاکم کنند. آنها به حکمرانی غم نیازمندند، چون قدرت آنها فقط روی غم بنا میشود.
? اسپینوزا پرترهای بسیار غریب از خودکامه ترسیم میکند و توضیح میدهد که؛
? خودکامه کسی است که بیش از همه به اندوه رعایایش نیازمند است، چون بنیان ارعاب همواره گونهای اندوه جمعی است…
? کشیش هم احتمالاً بهخاطر دلایلی کاملاً متفاوت به این احتیاج دارد که انسانها نسبت به شرایط خودشان اندوهناک باشند. حتی خندۀ او هم چندان دلگرمکننده نیست…
? خودکامه هم میتواند بخندد، سوگلیها و مشاورانش هم میتوانند بخندند. اما این خندۀ بدی است. به این خاطر که هدف چنین خندهای فقط غم است و اشاعۀ غم…
⚜ در نگاه اسپینوزا؛ کشیش ضرورتاً به کنشی که از ندامت نشئت گرفته باشد نیازمند است. بهمیانآوردن ندامت؛ این یک فرهنگ اندوه است.
⚜ خودکامه برای حفظ قدرت سیاسیاش به ترویج غم نیاز دارد…
بهعلاوه، اسپینوزا که تجربۀ روحانیهای یهودی، کشیشهای کاتولیک و کشیشهای پروتستان را دارد، میگوید که کشیش هم به ترویج غم نیاز دارد.
? «جهان اسپینوزا»
? درسگفتارهای ژیل دلوز دربارۀ اسپینوزا
? حال سرزمینی که بر آن حکومتی خودکامه که کشیشان (روحانیون) در راس حکمرانی باشند و مردم خود را بردهی آن حاکمیت بدانند، چه غمبار خواهد بود…!!!
.