ایران دارد بین تک و پاتکهای جمهوری اسلامی تنفس مصنوعی در میکند. دارد جان میدهد. از این رجزخوانی تا آن ترور. از این وعدهی صادق تا آن پرتاب موشک از پنجره به درون اتاق آن میهمان در دل تاریکی شب. از این انتقام سخت تا آن پاسخ سخت. از این پاسخ سخت تا آن مجازات سخت. از فعال کردن حوثیهای یمن در این انتقام تا گوش به زنگ نگه داشتن حشدالشعبی برای آن انتقامِ دیگر. از این تشییع جنازهی پرشکوه تا آن یکی تشییع جنازهی پرشکوه دیگر. از این نماز میت خواندن مقام معظم تا آن نماز میتی دیگر بر ردیف تابوتهایی که تمام نمیشوند. از پرچمپیچ کردن این تابوتها با پرچم جمهوری اسلامی تا آن پرچمپیچ کردن تابوتهای دیگر به پرچم فلسطین. از این انذار دادن به ترس از نفوذ سازمانهای جاسوسی ریز و درشت تا آن وعده و وعیدِ متلاشی کردن شبکه نفوذ موساد. از این جنگجنگ کردن تا آن یکی نمایش تونلهای زیرزمینی انبار موشک و راکت و پهباد. از این چاپ پوستر و بنر برای این و آن یکی کشته تا نصب آن یکی دیوارنگار در مدح انتقام و شهادت بر میدان ولیعصر و میدان انقلاب. از این هشدار دادستانی کل کشور به برهمزنندگان امنیت روانی جامعه در پی این سقوط هلیکوپتر تا صدور آن یکی هشدار در پی این یکی وعدهی انتقام. از انتظار نگه داشتن مردم برای پاسخ به این حمله تا آن یکی دیگر ترس و وحشت و اضطراب انداختن به دل و جان مردم که موشکها و پهبادها، به کجای زندگی آنها خواهد خورد. از این اوج گرفتن قیمت دلار تا آن یکی دیگر رصد کردن ساعت به ساعت قیمت طلا و ارز در پی ترور و خوردن پهباد به این و آن مراکز حساس.
و هنوز هم که هنوز است این برزخ زندگی در عصر جمهوری اسلامی، کابوس را به حیات جامعهی هر ایرانی تحمیل کرده و هر برحه از روزوروزگار او را به «مقطع حساسِ کنونی» بدلش کرده و میکند.
انگاری حرف از توسعه و پیشرفت و اقتصاد ملت ایران طفیلی این جنگ و گریز هاست. تازه زبان منتخبی به وعده و وعیدها باز شده بود که داشت میگفت: «شصتدرصد مردم ما را قبول ندارند. چین پول ما را پس نمیدهد، بعد هر جنس بُنجلی که میخواهد به ما قالب میکند. همین عراق که سردار سلیمانی برای مردم آن کشور جنگید و شهید شد، پول ما را نمیدهد. در رابطه با برجام، نتانیاهو و ترامپ مخالف بود، ما هم باید بگوییم مخالفیم؟ وقتی معامله میکنیم یک چیزی میدهیم و یک چیزی میگیریم. ما در این قفس خواهیم ماند! در این بین عدهای کاسب تحریم هستند و میخورند.»
ولی هنوز لب از لب بازنکرده، انگاری بازگشته بود به تنظیماتِ آن ایدیولوژی کذایی. داشت میگفت: ««پشتیبانی از جبهه مقاومت تکلیف شرعی و از سیاستهای اصولی جمهوری اسلامی محسوب میشود.» روز تحلیف هم اگر رؤسایجمهور سابق همین حکومت را به مجلسشان دعوت نکرده بودند؛ ولی گُلِ گُلِ جای مجلس را اختصاص داده بودند به میهمانان ویژهی محور مقاومت، یکی به قدارهای بر کمر و آن دیگری به عمامهای بر سر. انگاری این مجلس تحلیف مقام و مسؤول ممالک حوثی و حشدالشعبی و حزبالله و حماس و جهاد اسلامی و زینبیون و…بود. انگاری آن وعده و وعیدهای او هم صرفن خواب و خیالی بود که به خواب مردمی آمده بود و حالا در عالم واقعیت و در روز به صدر نشتنش، نمایندگان داشتند با فریاد «مرگ بر اسرائیل مرگ بر آمریکا….» آن مردم را از خواب بیدار میکردند. او هم بهجای مراوده با مقامات بلندپایهی دُول صاحب اقتصاد و پیشرفتِ یک دنیا، داشت یک یکِ رهبران مقاومت را در آغوش میگرفت و آنها را اطمینان میداد که اگرهم چرخ اقتصاد مردم نچرخد، واریزی به حساب آنها قطع نخواهد شد.
انگاری تصویر ثابت و نهادینهشدهی جمهوری اسلامی، تصویر قُلک حماس بود تا توسعهی ایران. قُلک حشدالشعبی و حوثی بود تا صندوق توسعه و تأمین چشمانداز رفاه و آسایش مردم ایران. تصویر مطلوب شیخ حسن نصرالله بود تا ملجا و پناه آمال و آرزوهای نخستوزیر جبهه و جنگ همین ایران. دلبخواه خالد مشعل بود. تسکین و تسلای همهی گروهکهای دست به اسلحه و موشک و باروتِ منطقه بود تا حامی و پشتیبان متخصصانی که در فقدان این حمایتها، آوارهی دنیا شده و میشوند.
جمهوری اسلامی همیشه فریاد شعار بود. همیشه تظاهرات بود. همیشه مشغول خلق حماسه در فلسطین و سوریه و عراق و یمن…بود. همیشه در حال حمل سلاح بود به سوریه و لبنان و یمن….بود و گاهگداری هم اگر وقت میکرد به جز این اوصاف از مردم ایران یاد نمیکرد: «مقاومت کنید مانند یمنیها که لنگ میپوشند و نان خشک میخورند.»
جمهوری اسلامی در پی قطره قطره حیاتی که از شعارهای ایدیولوژیک میگرفت؛ در پروپاگاندا و مناسک روزگار میگذراند و عکس و نقش مقام عظما را طرفدارانش بیش از آنکه به افتتاح پروژهای و چیدن برنامهای برای توسعه، هم رسانی کنند؛ انگشت اشارهاش به دستور آغاز پراندن موشک و پهباد و یا اقامهی نماز بر تابوتهای ترورهای پشت اندر پشت هم بود که دست به دست میشد. سازوکار گذران نظام به همین منوال میچرخید و بحران پشت بحران بود که در آن غلت میزد. از بحران هستهای تا بحران منطقهای. و این بود که در ایدئولوژیزدهگیایی که به همهی اموراتش شیوع پیدا کرده بود؛ رفتهرفته امکان بیرون آمدن از این مخمصه را هم انگاری داشت از دست میداد و تصاویر ترور و تابوت بود که به کلیشهی گذرانش بدل میشد و این دلبخواه دشمنان ایران هم بود. از اینرو بود که آماج حمله میشد که در این چاه ایدیولوژیکی که خود برای خویش کَنده بود؛ بیشتر فرو رود. به هر تکی که جواب پاتک میداد؛ بیشتر و بیشتر در این چاه فرو میرفت.
آنها دائم باید مواظب تصویر خود میماندند. دائم باید برای برقراری حباب آبرو و اقتدار خود خرج میکردند. و حالا هم از پسِ بار زدن و سرقت اسناد هستهای، دهها ترور موفق، بازجویی از عناصرشان در همین خاک و زدن اتاق رهبر حماس، انگاری چنان گیج و منگ شدهاند که بجای آنکه آخرین نمایش همیشگی تشییع جنازه پرشکوهشان، چشمها را به خود خیره نگه دارد؛ گویی نگاههای هراسان و ترسخوردهی او بود که چیزی از درون این هیبت ایدیولوژیک را برملا میکرد. اویی که به امامت اقامهی نماز میت بر پای دو تابوت ایستاده بود و در حالیکه در محاصرهی محافظان خود قرار داشت؛ انگاری چشمهای دلواپسش داشت آخر و عاقبت این همه شعر و شعار را بر باد میداد.