اروپاییها دولتهای ملت مدرن خود را مظهر دموکراسی و ارزشهای لیبرال میدانند، بنابراین آیا داشتن یک رئیس دولت موروثی نقض غرض نیست؟ راز موفقیت نظامهای سلطنتی باقیمانده در اروپا چیست؟
کشور دانمارک روز یکشنبه دارای یک پادشاه جدید شد. علیرغم گذار کشورهای جهان به سمت و سوی مردمسالاری، اما نهاد سلطنت همچنان در سراسر جهان فراوان است و برخی از پادشاهان از حکومت مطلق برخور دارند. اما در اروپا به مرور زمان، نظامهای پادشاهی تغییر کردهاند.
پس از هلند (۲۰۱۳)، بلژیک (۲۰۱۳)، اسپانیا (۲۰۱۴) و بریتانیا (۲۰۲۲) نوبت تغییر سلطنت در یکی دیگر از خاندانهای هفتگانه سلطنتی اروپا حالا به دانمارک رسیده است. مارگارته دوم، ملکه ۸۳ ساله دانمارک پس از ۵۲ سال روز یکشنبه جایگاه سلطنت را به پسرش سپرد و حالا «فردریک دهم» تاج و تخت را رسما به دست گرفته است.
در کشور دانمارک، ملکه مارگرته برای بسیاری از مردم به عنوان تنها ملکهای بود که تا به حال میشناختند. اما کنارهگیری او پس از بیش از پنج دهه تکیه زدن بر تخت سلطنت، راه را برای جانشینی پسرش هموار کرد.
در اروپا، پادشاهان و ملکهها عموماً نقش تشریفاتی دارند و قدرت سیاسی آنها اندک است. این امر در مورد شاهزادهنشینهای لوکزامبورگ و لیختن اشتاین، و شاهزادهنشین موناکو نیز صدق میکند،هر چند که شاهزاده آلبرت دوم در موناکو از موقعیت نسبتاً قدرتمندتری نسبت به دیگر شاهزادهنشینها برخوردار است.
یک کشور بسیار کوچک دیگر به نام آندورا که به لحاظ جغرافیایی بین دو کشور فرانسه و اسپانیا قرار دارد، همیشه دو شاهزاده داشته دارد که به عنوان رؤسای دولت عمل میکنند. یکی از شاهزادگان اسقف اسپانیایی اورگل است و دیگری نیز رئیس جمهور فرانسه است. این بدان معناست که امانوئل ماکرون نه تنها در حال حاضر رئیس جمهوری فرانسه است، بلکه یک شاهزاده در کشور دموکراسی پارلمانی آندورا است.
انواع سلطنت؛ مطلق، مشروطه و انتخابی
به قلمرویی که توسط یک پادشاه یا ملکه اداره شود «پادشاهی» میگویند، و کشوری هم که توسط نمایندگان منتخب مردم اداره شود «جمهوری» نامیده میشود. برخی کشورهای اروپایی این دو سیستم حکومتی را با هم تلفیق کردهاند، بطوریکه علیرغم وجود حکومتهای پادشاهی در این کشورها، اما تحت نظام حکومتی جمهوری اداره میشوند.
امروزه اکثر پادشاهیهای موجود در اروپای امروزی «سلطنت مشروطه» هستند. سلطنت مشروطه یک نوع مدرن از پادشاهی است که در آن پادشاه قدرت نفوذ بسیار ناچیزی بر مقامات سیاسی دارد و یا اصلا قدرتی در این زمینه ندارد. بنابراین، پادشاه تنها به عنوان یک رئیس تشریفاتی با هویت موروثی به حساب میآید.
در کشورهای دارای سلطنت مشروطه، تمام امور دولتی توسط رئیس جمهوری یا شخص نخست وزیر انجام میشود که از طریق انتخابات عمومی این مسئولیت به آنها واگذار شده است. پادشاهیهای مشروطه در قاره اروپا شامل بریتانیا، سوئد، اسپانیا، نروژ، دانمارک، بلژیک و هلند هستند.
این پادشاهیهای مدرن در کشورهای غرب اروپا برای تداوم و استمرار خط مشی دولتها خوب هستند، اما سلطنت مشروطه آثار نامطلوبی هم بر مردم و مقامات حاکم بر کشور داشته است.
در نظام حکومتی جمهوری، کشور فقط توسط مقاماتی اداره میشود که از سوی خود مردم انتخاب میشوند. یک جمهوری عاری از هر نوع نفوذ سیاسی پادشاه، ملکه یا امپراتور است. یک جمهوری میتواند مانند آلمان یا اتریش به صورت «جمهوری فدرال» باشد، یا میتواند یک «جمهوری متمرکز» مانند یونان، مجارستان، ایتالیا، رومانی، اسلواکی و بسیاری دیگر باشد.
تنها سلطنت انتخابی در اروپا که تاج و تخت در آن موروثی نیست، واتیکان است. پاپ فرانسیس نه تنها ریاست کلیسای کاتولیک را بر عهده دارد، بلکه حاکم مطلق کوچکترین کشور جهان یعنی شهر واتیکان است.
آیا نظام سلطنتی با لیبرال دموکراسی در تضاد است؟
روزگاری همه کشورهای اروپایی توسط خاندانهای سلطنتی اداره میشدند، اما امروزه مجموعا ۱۲ پادشاهی و شاهزادهنشین در قاره اروپا باقی مانده است.
تمام خاندانهای سلطنتی باقی مانده در اروپا با مردمسالاری (دموکراسی) همزیستی دارند و این کار را به خوبی انجام میدهند.
گروه مشاور «واحد اطلاعات اکونومیست» در سال ۲۰۲۱، کشورهای پادشاهی نروژ، سوئد، دانمارک، هلند، لوکزامبورگ و بریتانیا را در فهرست ۲۰ کشور برتر در زمینه شاخص دموکراسی خود قرار داد که اسپانیا و بلژیک نیز نزدیک به آنها هستند.
پروفسور رابرت هازل از کالج لندن میگوید: «در اروپا بهویژه در کشورهایی مانند فرانسه، نوعی تفکر سطحی وجود دارد که فکر میکند بالاترین شکل دموکراسی یعنی اینکه باید حتما جمهوری باشد. این یک فرض غلط است که همه دموکراسیهای خوب در نهایت به جمهوری تبدیل میشوند.»
«در اروپا بهویژه در کشورهایی مانند فرانسه، نوعی تفکر سطحی وجود دارد که فکر میکند بالاترین شکل دموکراسی یعنی اینکه باید حتما جمهوری باشد. این یک فرض غلط است که همه دموکراسیهای خوب در نهایت به جمهوری تبدیل میشوند.»
در آغاز قرن بیستم تنها فرانسه، سوئیس و کشور کوچک «سان مارینو» نظام جمهوری داشتند، اما شکست در جنگ جهانی اول پایانی برای رومانوفهای روسیه و هاپسبورگهای اتریش-مجارستان بود.
پس از جنگ جهانی دوم نیز بسیاری از سلطنتهای باقیمانده در اروپای شرقی نیز کنار رفتند، البته نه اینکه این امر حتما منجر به شکوفایی آنها در قالب جمهوریهای دموکراتیک شده باشد.
آن دسته از کشورهای اروپای غربی هم که هنوز پادشاهان، ملکهها و شاهزادگان خود را نگه داشتهاند بخاطر این است که دموکراسی را با استانداردهای بسیار بالای زندگی ترکیب کردند. کشورهای پادشاهی در اسکاندیناوی به خاطر رتبههای بالای خود در میزان شادی مردمانشان شناخته میشوند، اما نکته مشترک در بین همه پادشاهیهای اروپای غربی، مرکزی و جنوبی این است که از مزایای کشورهای صنعتی بودن بهره میبرند.
اگر به این کشورها نگاه کنید، از بالاترین استانداردهای زندگی در جهان برخوردارند. مارلین کونیگ، مورخ سلطنتی اروپایی میگوید: «خدمات تأمین اجتماعی در این کشورها به گونهای است که مردم جاهای دیگر آرزوی آن را دارند.»
رمز موفقیت: طفره رفتن از جنجال و رسوایی با حذف عناصر سرکش
اگر روندی دموکراتیک در هر کشوری پابرجا باشد و شهروندان نیز عموماً از استاندارد زندگی بالایی برخوردار باشند، آیا به این معنا خواهد بود که سلطنتها حتما دوام خواهند آورد؟
پروفسور هازل می گوید: «هر سلطنتی به حمایت مردمی بستگی دارد.»
با مرگ ملکه الیزابت دوم، عزای عمومی در بریتانیا به راه افتاد و هزاران بریتانیایی ساعتها در صف ایستادند تا به جسم بیجان ملکه ادای احترام کنند. این صحنهها تنها چند ماه پس از آن بود که همین تعداد از مردم برای برگزاری جشنهای هفتادمین سال سلطنت ملکه در خیابانها شرکت کردند.
پادشاه چارلز سوم، پسر ملکه، مدتها بود که به دلیل رفتارش با همسر سابقش پرنسس دایانا، یک شرور و از سوی برخی دیگر شخصیتی عجیب و غریب و سرگرم کننده محسوب میشد. با این حال، در زمان به سلطنت رسیدن، از افزایش حمایت برخوردار شد و ۶۳ درصد از بریتانیاییها اعلام کردند که او به عنوان یک پادشاه خوب عمل کرده است.
در دانمارک نیز که در این روزها بر سر زبانها افتاده است، حدود سه چهارم مردم از سلطنت حمایت میکنند. در هلند نیز حتی پس از یک رشته رسواییهای مرتبط با کووید، خانواده سلطنتی از بیش از ۵۰ درصد حمایت عمومی برخوردار است.
خانوادههای سلطنتی سعی میکنند موضوعات مترقی اما کم چالش مانند حمایت ملکه بئاتریکس هلند از هنر یا سخنرانی پادشاه نروژ در حمایت از چندفرهنگی را انتخاب کنند.
در همین حال اجتناب از رسوایی همیشه رمز موفقیت محبوبیت خاندانهای سلطنتی بوده است.
پروفسور هازل می گوید: «هرچه اندازه یک خانواده سلطنتی بزرگتر باشد، خطر از ریل خارج شدن یک یا چند نفر از آنها بیشتر است.»
اخیراً ملکه مارگرت دوم دانمارک چهار نوه خود را از عناوین سلطنتی محروم کرد تا خانواده سلطنتی دانمارک را جمع و جورتر کند. کارل شانزدهم گوستاو، پادشاه سوئد نیز در سال ۲۰۱۹ در اقدامی مشابه، پنج تن از فرزندان و وابستههای یکی از پسرانش را از عناوین سلطنتی کنار گذاشت.
طفره رفتن از جنجال و رسوایی با حذف عناصر سرکش اجازه می دهد تا کنترل بیشتری بر تحولات سلطنتی در عصر رسانههای اجتماعی وجود داشته باشد، اما علاوه بر این هم میتواند راهی برای کاهش هزینههای سلطنتی باشد.
در یک نمونه، پرونده ادعایی رسوایی جنسی فرزند دوم ملکه فقید بریتانیا در سالهای گذشته باعث دردسرهایی برای محبوبیت خاندان سلطنتی شده بود.
کالسکه پادشاه جدید دانمارک در حال عبور از میان استقبال کنندگان در روز چهاردهم ژانویه ۲۰۲۴
بیطرفی در سیاست برای نمایندگی از کل ملت
چیزی که در مورد ملکه فقید بریتانیا خیلی به چشم میآمد این بود که الیزابت دوم همواره سعی میکرد سیاست بیطرف داشته باشد.
هازل می گوید: «یکی از نقش های خانواده سلطنتی این است که نمادی برای کل کشور باشد و بنابراین پادشاه به عنوان یک نهاد باید تلاش کند تا کل ملت را نمایندگی کند.»
وجود یک چنین شخصیت ملی میتواند برای کشور مفید باشد؛ مانند بلژیک که گفته میشود پادشاه فیلیپ تنها کسی در کشور است که در اختلافات سیاسی بین هلندیزبانها و فرانسویزبانها، طرف کسی یا گروهی را نمیگیرد.
کلمنت آتلی، نخست وزیر وقت بریتانیا پس از جنگ جهانی تا آنجا پیش رفت که گفت وابستگی عاطفی به چهرههای سلطنتی مانع از لغزش به سمت دیکتاتوری شد.
ملکه بئاتریکس هلند به داشتن دیدگاه های لیبرال در مورد همبستگی اروپا و مهاجرت مشهور بود. او در زمان کناره گیری خود در سال ۲۰۱۳ از ۸۰ درصد محبوبیت برخوردار بود.
البته آن دسته از خانوادههای سلطنتی که به میل خود یا غیرارادی وارد مباحث سیاستگذاری میشوند همیشه هم آنقدر خوش شانس نیستند. خاندان سلطنتی اسپانیا (که خود چندین دهه قبل از ایفای نقش در بازگرداندن دموکراسی به اسپانیا در دهه ۱۹۸۰ با یک دیکتاتوری همزیستی داشتند) بخاطر معاملات تجاری ادعایی خوان کارلوس، پادشاه پیشین اسپانیا با عربستان سعودی، مورد انتقاد بود.
با این حال، دخالت در سیاست باشد یا نباشد، ماندگاری یک پادشاه یا ملکه در مقام تشریفاتی تا حدودی راه خود را به قلب مردم باز میکند.
هازل میگوید: «به رسمیت شناخته شدن از سوی مردم با طولانی شدن مدت سلطنت رابطه مستقیم دارد. چرا که به مرور مردم با آن شخص آشناتر می شود و با خانواده سلطنتی اطرافی او نیز آشنا میشوند.»