مطالعه تاریخ ملتها نشان می دهد که این رهبران هستند که نقش تعیین کننده در سرنوشت مردم دارند نه احزاب یا پارلمان ها یا…
رهبران با هر تصمیمی که می گیرند سرنوشتِ میلیونها انسان را رقم می زنند…
داشتم فیلم دیدار رجب طیب اردوغان با ایلان ماسک را می دیدم برایم جالب بود.
(فیلم را در زیر این نوشته آورده ام).
اردوغان که اخیرا برای شرکت در هفتاد و هشتمین مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک سفر کرده بود در «تورک اوی» در نیویورک با ایلان ماسک، بنیانگذار و مدیر عامل تسلا و اسپیس ایکس یعنی ثروتمندترین شخص جهان دیدار کرد، اردوغان او را به جشنواره ای دعوت کرد که قرار است از 27 سپتامبر تا 1 اکتبر در ازمیر(ترکیه) برگزار شود، اردوغان همچنین، از ماسک خواست تا هفتمین کارخانه تسلا را در ترکیه تأسیس کند.
اما عجیب ترین موضوع دیدار این بوده که ایلان ماسک پسربچه سه ساله اش را بغل کرده آمده بود!
اردوغان توپ فوتبالی به پسربچه و نسخه انگلیسی کتاب خود(دنیای عادلانه تر امکان پذیر است) را به ایلان ماسک هدیه داد که البته پسربچه نمی گیرد، اما در صحنه معنی دارِ پایانی دیدار، پدر را می بینیم که پسربچه را به خانم دستیارش داده و خودش کتاب اردوغان را در زیر بغل دارد و خارج می شود!
برخی ایراد گرفته اند که چرا برخلاف قواعد دیپلماسی با بچه آمده بود…؟!
به نظرم، اینها ایرادها بچگانه است آنچه مهم است تحققِ آن خواسته ی اردوغان از ایلان ماسک است یعنی تاسیس هفتمین کارخانه در ترکیه و تاثیر آن در حیات اقتصادی هزاران مردم ترکیه…
بلی! داشتم از نقش رهبران در سرنوشت ملتها می گفتم، به نظرم بهترین مثال، مقایسه دو رهبر چین می باشد یعنی:
دیوانه بازی های مائوتسه تونگ و در مقابل، هوشمندی دنگ شیائوپینگ جانشین او.
هر ملتی در طول زندگیش گاهی تب می کند و دیوانه بازی در می آورد اما این مهم نیست بلکه، مهم اینست که چقدر زود دست از آن دیوانه بازی بکشند و سرِ عقل بیایند…
در دیوانه بازی های مائو، بزرگترین قحطی تاریخ آن کشور رقم خورد، بین 15 تا 45 میلیون چینی بین سالهای 1958 تا 1962 بر اثر گرسنگی شدید جان سپردند، اما با مرگ مائو، رهبری چین به دنگ شیائوپینگ رسید، او میتوانست از مائو تقلید کند، مردم را در فقر رها کرده خود در تجملات زندگی کند… اما او اینکار را نکرد، بلکه او در همان کشور و در همان حزب، دست به تغییرات و اصلاحات اساسی زد:
اول، کیش شخصیت و هاله تقدسِ مائو را شکست سپس از توهمات و شعارهای ایدئولوژیکی و کله داغ و هارتوپورت بازی او فاصله گرفت و اصالت عمل (پراگماتیسم) را برگزید و گفت:
«هزار شعار و سخنرانی انقلابی یک دانه برنج در کاسه دهقان چینی نمیگذارد.»
مائو با شعارهای مارکس و انگلس و با وعده های ایجاد بهشت در آینده ای دوردست(نسیه) در عرش زندگی می کرد اما دنگ شیائوپینگ در روی زمینِ سخت با سرنوشت میلیونها چینی مواجه بود که با گرسنگی و فلاکت درگیر بودند!
دنگ شیائوپینگ، اقتصاد بازار را پذیرفت، چین را به روی سرمایه های خارجی باز کرد و در نتیجه، آن معجزه اقتصادی چین رخ داد و چین به یکی از دو ابرقدرت امروز جهان تبدیل شد!
من تمام اصلاحات دنگ شیائوپینگ و تفاوتش با شعارهای خیالپردازانه مائو که وعده بهشتِ نسیه(در آینده بر اساس مارکسیسم) را سر می داد در یک جمله خلاصه می کنم:
عزیزم! این مهم نیست که گربه سفید باشد یا سیاه. فقط این مهم است که موش بگیرد و اگر موش را گرفت، گربه خوبی است و کارآمد…
به نظرم اگر آیلان ماسک بجای بچه در بغل حتی اگر با شلوارک نیز می آمد چندان مهم نبود مهم، تشویق او به تاسیس هفتمین کارخانه اش در ترکیه بوده، چرا که، فلسفه وجودی هر سیاستمدار، تنها در تلاش او برای ایجاد رفاه و زندگی سعادتمندانه برای مردمش معنی می یابد…
این امر البته فقط شامل دولتها نیست بلکه تمامی سازمانهای رهبری محور را نیز در بر می گیرد. آنها نیز گاهی با سیاستها و شعار های غلط آنچنان اقبال عمومی را ازدست داده و دچار انزوای شدید میشوند که برای انکار آن نزدیک ترین خیر خواهان خود را قربانی می کنند و سر خود را آنقدر بر سنگ تکبر و انکار میکوبند که از هر فاعلیتی عقیم مشوند .