این سادهانگارانه و گمراه کنندهترین تعریفی است که از دیکتاتورها میتوان ارائه کرد.
دیکتاتورها مرتبا در حال اقداماتیاند که قدرت خود را حفظ کنند و اینگونه سیاستگذاری و فریبکاریها نمیتواند توسط فردی که از بیماری روانی رنج میبرد، سر بزند.
چرا که منش و نحوه تفکر اکثر آنان مانند استالین، مائو، صدام حسین، و قذافی در دسترس همگان است…
برای مثال، آنان بر عکس بیماران روانی، نه تنها به اطرافیانشان بلکه به خودشان نیز دروغ میگویند…
معمر قذافی به خوبی میدانست که مخالفانی در درون دولتش هستند بلکه از وجود مخالفان، در سرتاسر کشورش نیز خبر داشت…
اما او مرتبا تکرار میکرد که تمامی مردم لیبی حامی من هستند و برای دفاع از من میمیرند…
این تفکر قذافی حتی تا آخرین لحظه کشته شدن، توسط همان مخالفان، همراه او بود…
اکثر رهبران دنیا، افرادی را وارد تشکیلات خود میکنند که از اقدامات آنان انتقاد کنند…
اما دیکتاتورها زندگی خود را به گونهای هدایت میکنند که چنین افرادی در تشکیلات آنان کمترین نقش را ایفا کنند…
بهعبارت دیگر؛ فرومایگان، متملقین و شقاوت پیشگان (اراذل و اوباش) بهترین گزینهها برای همراهی و همکاری دیکتاتورها انتخاب میشوند…
دیکتاتورها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیتها نشان دهند…
آنان در حقیقت خود را یک قهرمان میبینند و زمانی که این باور توسط جامعه به چالش کشیده میشود، دیگر نمیتوان مانع اقدامات خشن و جنایتکارانه آنان شد…
در حقیقت چهره حقیقی آنان را زمانی میتوان شناخت که جامعه دیگر آنان را نمیخواهد…
در این شرایط است که دیکتاتورها ممکن است تا آخرین لحظه بجنگند چرا که نمیخواهند باور کنند که پایانی نیز برای آنان وجود دارد…
قذافی میتوانست قبل از آنکه همه چیز را از دست بدهد و کشته شود، از قدرت کنارهگیری کند، هیتلر نیز توانایی و فرصت آن را داشت که برای برقراری صلح قدم بردارد…
اما مستبدین از نظر روانشناختی برای عقبنشینی از قدرت بسیار ضعیف و حقیرند؛ به همین دلیل آنان در عین دلبستگی به بقا و قدرت، همواره از نابودی استقبال میکنند…
به عبارت دیگر؛
دیکتاتورها برای ادامه قدرت و حکومت، دست به هر جنایت و دسیسهای میزنند و تا آخرین لحظه، دست از هرگونه اقدامات خرابکارانه و ظالمانه نمیکشند…
با چنین اوصافی، آیا میتوان چنین انسانی را یک بیمار روانی نامید تا روانکاو بتواند به معالجه او بپردازد…؟!
.