ما چندان اجازه نداریم از کاهش ارزش پول «ملی»مان گلایهمند باشیم، نباید از بیاعتبار شدن پاسپورت «ملی»مان گله کنیم، نباید از شاخصهای دردناک اقتصادی، از عقب افتادن کشورمان از قافلۀ کشورهای در حال توسعه گله کنیم.
نباید گلایه کنیم اگر مردی در حکومت پیشاتاریخیِ عربستان دست به اصلاحاتی میزند که مایۀ حسرت ماست…
نباید گلایه کنیم!
کافی است نگاهی به تاریخ دو سدۀ اخیر بیندازیم تا دلیل آن را بفهمیم.
بسیار مایۀ شگفتی است که در ایران ایدههای ملیگرایانه تا این اندازه مورد بیمهری و بیاعتنایی بوده است.
در ایران هیچگاه جریان ملیگرای نیرومند و فراگیری نداشتیم.
هیچگاه الیتِ روشنفکر نیرومند و پرنفوذی نداشتیم که ایدههای ملیگرایانه را برای تودۀ مردم شرح دهند.
ملیگرایی در میان ایرانیان، چه در توده و چه در نخبگان، ایدهای مطرود و مهجور بود و ماند.
از زمان شکلگیری جنبشهای مدرن تا به امروز این وضع تغییری نکرده که هیچ، بدتر هم شده است.
روشنفکران چپ و کمونیست که سخت دلبستۀ الگوهای سوسیالیستی بودند پرچم «بینالمللگرایی» در دست داشتند و «ملیگرایی» را به سخره میگرفتند، لعن میکردند و خوار میشمردند.
جریانهای مذهبی هم به طور کلی درد «دین» داشتند و عناصر ملی را کافرانه و خرافی میدانستند.
حکومت پهلوی هم با اینکه منادی ملیگرایی بود، اما مفهوم ملیگرایی را با نهاد ۲۵۰۰ ساله سلطنت گره می زد ، و بدتر آنکه این باعث شد مخالفان نظام پهلوی با ملیگرایی و ادبیات ملی به ستیز برخیزند زیرا حدس میزدند ایدههای ملیگرایانه به نفع شاه و نظام سلطنتی است.
افزون بر آنها، نیروهای ملیـمذهبی نیز چون در ستیز با شاه بودند بیشتر بر ایدههای مذهبی و فرهنگ عربی و اسلامی تأکید داشتند تا بر ایدههای ملی، و ملیگرایی را یکسر در مفاهیمی چون استعمارستیزی خلاصه کرده بودند تا با دیگر مخالفان پهلوی همسو و همپوشان باشند.
در جبهۀ ملی نیز که از بدو امر از دعوای شاه و مصدق سر برآورده بود، «جمهوریخواهی» بر هر چیزی اولویت داشت و ایدئولوگهای آن بیشتر گرم منازعه با شاه بودند تا پروراندن ایدههای ملیگرایانۀ فراجناحی.
اما در نهایت مشکل اصلی این بود که در ظاهر امر نظام پهلوی به نمایندۀ ملیگرایی تبدیل شده بود و طبعاً مخالفان برای ستیز با شاه، ملیگرایی را نیز قربانی کردند.
پس از انقلاب، ملیگرایی خوارترین مفهوم بود.
انقلاب اساساً انقلابی «اسلامی» بود که نیازی نمیدید خود را به مفاهیم دستوپاگیر ملی و تمدن ایرانی که «سنت طاغوتی» داشت محدود کند.
حتا اساس ایدۀ «ملیگرایی» که مفهوم «ملت» بود جای خود را به «امّت» داد که به معنای اجتماع همۀ مسلمانان بود.
انقلاب شعار «استقلال و آزادی» داشت، اما در پس این شعار نوع جدیدی از «بینالمللگرایی» وجود داشت که آمیزهای مبهم از «امتگراییِ» اسلامی و «پرولترگرایی» مارکسیستی و کمونیستی بود که با «ملیگرایی» میانهای نداشت.
ایدههای چپگرایانه خیلی زود رنگ باخت، «امتگرایی» اسلامی نیز نتایج نامنتظرهای به بار آورد:
دو کشوری که اکثریت شیعی داشتند هشت سال با هم جنگیدند، انقلاب اسلامی ایران خود را در محاصرۀ «اسلام آمریکاییِ» اعراب دید و نتیجۀ آن جنگ سردی دائمی با عربستان بود که تا به امروز ادامه داشته و در چند نقطه به جنگی گرم تبدیل شده است!
جان کلام اینکه ما ایرانیان، نخبه و توده، ملیگرا نبودهایم که امروز میوۀ آن را بچینیم.
نشانههایی از ملیگرایی هم که گاه نمود یافته است جملگی بنجل و سطحینگرانه بوده است که نمونههای آن را در عربستیزی عوامانه و غرور ملی بنجل و پیشپاافتاده نسبت به «نام» خلیج فارس و تیمهای ورزشی میتوان دید.
ملیگرا بودن در ایران همچنان با برچسبهای منفی روبرو میشود.
در حالی که بیآزارترین ایدهها در ایران اتفاقاً ایدههای ملیگرایانه بوده است.
امروز باید ملیگرایی نوینی در ایران شکل بگیرد.
کسی تردید ندارد که ما پیش از هر چیزی «ایرانی» هستیم:
ایرانی مسلمان، ایرانی بلوچ، ایرانی ترک (آذری)، ایرانی عرب، ایرانیِ فارس، ایرانیِ سکولار، ایرانیِ ارمنی و… در برابر نام ایران ما همه «اقلیت»یم.
فارسها خود یکی از «اقلیت»های ایرانند.
و نباید «پارسیگرایی» عوامانۀ این روزها را با «ملیگرایی» اشتباه گرفت.
ایران جمعِ همۀ این اقلیتهاست. هیچ اقلیتی بر دیگری برتری ندارد. زیادهخواهی یکی از اقلیتها را نباید به پای «ایران» گذاشت.
نخبگان ما همگی باید به یاد «ملیت» بیفتند و این بیمهریِ تاریخی به ملیگرایی را جبران کنند.
چرا فراموش میکنیم که در موارد بیشماری «ملیگرایی» ملتهایی را نجات داده است.
ملتی که تاریخ را فراموش کند فراموش خواهد شد.